ادبيات زنانه و مردانه زن رنجكشيده و كهن الگوها
در دهه هاى اخير شاهد به چالش كشيده شدن تصوير زن ازسوى حاميان برابرى بوده ايم، گاهى مناقشات دراين زمينه بالاگرفته و توجه مطبوعات را نيز جلب كرده است. مقالات و حتى كتابهايى در باب نسوان به مثابه گروهى رنج كشيده يا دردناك بودن زنانگى نوشته شده و زواياى گونه گونى عزيمت گاه مباحثى با محوريت زن شدند. از آنجا كه متون كهن ـ چه تاريخى، چه تربيتى و چه ادبى ـ شاهد سلوك زن درتاريخ بوده اند به عنوان سندهايى خاموش موردتوجه قرارگرفتند.
ارواح نويسندگان اينجا و آنجا درمصاحبه هاى بلند و كوتاه احضارشده و تأديب كشتند. دركتابى (تاريخ مذكر) خواندم تنها زن ايرانى كه درمتون فارسى حضور فعال دارد مادر حسنك است كه البته او هم درنهايت جگرآور بودن به گريه نكردن اكتفامى كند. اما آيا به راستى راه ديگرى براى تحقيق نمانده است؟
درنگاه اول، اغلب كتابها نااميدكننده اند اما پايگاههاى مقاومت نيز ديده مى شوند.
مثلاً مولوى [بين شعرا] مردانى را كه عاشق همسر خود نيستند ناقص مى داند و ابن عربى [بين عرفا] زن را قابل و حق را فاعل مى پندارد، آنگاه نتيجه مى گيرد كه او پذيراى صور حق است.
به تاريخ دور و كهن الگوها كه دقيق مى شوم نمى توانم جلوى تعجب خودم را بگيرم.
گذشته از مادر ـ خدابودن مادر بودا در شرق و مريم مقدس درغرب، در فرهنگ ما حضرت فاطمه (س) علت خلقت معرفى شده و حضرت على (ع) مى فرمايند: وقتى حضرت رسول(ص) درباره مقام و حق زن در برابر مرد مى گفتند احساس كردم كه مى خواهند بگويند هيچ مردى حق اف گفتن به زن خود را ندارد.
در دوره اشكانى حق مالكيت، سهم ارث و حق شكايت به دادگاه از بدرفتارى شوهر داشتند، كوروش برخلاف سنن و تحت تأثير آتوسا، پسركوچكتر خودش «خشايار» را به وليعهدى برمى گزيند، گردآفريد، فرنگيس و گردويه جنگ آور و فرمانده بودند و هما، دينك، پوراندخت و آزرميدخت به پادشاهى رسيدند.
درآيين مزدايى سه تن از گروه فرشتگان يا ايزدان جاودانى زن اند. تا به حال به شاهنامه فكركرده ايد، بيشتر پيشنهادهاى ازدواج ازسوى دختران است.
اما آيا عملاً همه چيز به همين خوشى بوده است؟
اين عنصرالمعالى نيست كه در قابوسنامه ترديد مى كند آيا دختران بايد آموزش ببينند؟ آيا نظامى نمى گويد: «آيا نمى بينى كه ريحان را چون تروتازه باشد ببويند و چون به پژمردگى دگرگون حال شود در [پليدى جاى] افكنند» و به اين ترتيب زن همچون محصولى مصرف شدنى بررسى مى شود.
جمله هاى ضدونقيضى كه نوشته ام وقتى بحرانى تر مى شوند كه به ياد بياوريم زبان فارسى ماهيتى خنثى دارد، به عنوان مثال ما در اشاره به زن و مرد فقط مى گوييم «او» اما در ديگر زبانها مجبور به روشن كردن جنسيت «مورداشاره پذير» هستيم.
آيا ما سنتى زن ستيز را پشت سر نهاده ايم؟ براى پاسخ به اين پرسش نمى توان به يك نگاه ايدئولوژيك متكى بود چرا كه ويژگى تقليل دهنده ايدئولوژى بنا به آنچه مشهور است توليدكننده نوعى آگاهى كاذب است در حالى كه ما به سازوكارى فرارونده وفراگير نيازمنديم.
< گفتمان
چرخش دكارت به سمت انسان و اصالت بخشيدن به سوژه از مهمترين وقايع تاريخ فلسفه است.
او مى انديشيد، پس بود. وجود سوژه در ادبيات فلسفى دكارت وابسته است به توانايى اش به اينكه خود را يگانه و مستقل، متمايز از ديگران بداند و چيزى كه فوكو با آن مخالفت كرد همين سوژه خودمختار بود. سوژه درنگاه فوكو درموقعيت شدن است و نه درحالت بودن، بحرانى كه از آن يادمى شود به خاطر جابه جايى افراد در سوژه هاى مختلف است آنها گاهى به نقشهاى ناخواسته پرت مى شوند و گاهى فعالانه به فاعليت در سوژه مشخصى مى پردازند.
از يك طرف آدمى نمى تواند به كمدهاى شخصى خود پناه ببرد [همه مى دانيم كه هيچ كمدى آشپزخانه ندارد] و ازسوى ديگر مجبور است منبع اين فشارهاى خارجى را تحليل كند.
به اين ترتيب پاى گفتمان به بازى «آگاهى» بازمى شود.هرچه را كه دلالت مند است يا معنى دارد مى توان بخشى از گفتمان به حساب آورد.
درواقع آن مجموعه ساده اى از پاره گفتارهايى است كه واجد معنا، نيرو و تأثير در يك ساخت اجتماعى است. به اين صورت مى توان زمينه اى كه پاره گفتارها را گرد مى آورد به نوعى گفتمان دانست.
گفتمانها هم فهم ما از واقعيت، هم تصورى را كه از هويت خودمان داريم را شكل مى دهند. با اين حال ثابت نيستند، بلكه پايگاه تعارضى دائمى برسرمعنا هستند.
فوكو گفتمان را نه به مثابه مجموعه اى از نشانه ها يا قطعه اى از متن بلكه «رويه ها»يى مى داند كه به گونه اى نظام مند موضوعات و ابژه هايى را كه درباره شان سخن مى گوييم شكل مى دهند.
مسأله مهم از نظر او پرداختن به نحوه چانه زنى در روابط قدرت است [چرا كه گفتمان توليد كننده حقيقت و قدرت است] او بر اين گمان نيست كه در يك رابطه نهادى شده، طرف قوى در واقع از قدرت بلا منازع برخوردار است ومى گويد:«هر جا قدرت هست مقاومت نيز هست» اين مفهوم از مقاومت هميشه حاضر ، از نظر بيشتر فمنيست ها(در غرب) در دور كردن نظريه از پرداختن به الگوهاى سلطه مبتنى بر ظالم ـ مظلوم كه در انديشه فمنيستى اوليه رايج بود يارى رسانده است.
< بار ديگر گذشته و متون
عبور از زندگى قبيله اى و نظام اجتماعى مبتنى بر كشاورزى رفته رفته به انسجام جمعيتها ونهايتاً ايجاد سرزمين و استقرار حكومت انجاميد. ثروتها اندوخته شد و نزاع شكل سيستماتيك گرفت بنابراين قهرمانها سر بر آوردند. وجود طبقات و نياز به تقسيم كار انسانهايى را كه با شكلى مشخص آفريد كه يا براى دفاع و يا براى حمله گسيل مى شدند و به خاطر اهميتى كه داشتند از نفوذ خوبى برخوردار بودند. مى توان گفت موازى با آن(نه به شكلى مكانيكى بلكه به صورتى پيچيده) ادبيات فولكولور كه شاخص فرهنگى ـ ادبى جوامع مادرسالار بود به ادبيات حماسى تبديل شد. ادبيات فولكولوريك همچون مادرى ادبيات حماسى را در خود پرورانداما بزودى اين رويكرد به عنوان رويكردى مردانه متمايز شده قهرمان ـ مرد را فراهم آورد. دوره شعر غنايى(عراقى ) پا مى گرفت ومحبوب با ظاهرى زنانه مرام ورفتار مردانه اى را به رخ مى كشيد. پارادوكس غزلهاى اين دوره بسيار جالب توجه است. شاعران كه غالباً مرد هستند به زارى وشكوه مى پردازند كه معمولاً عملى زنانه محسوب مى شد، مردى كه فاعل است قلم به دست مى گيرد ودر كاغذى كه مفعول است شروع به نوشتن مى كندو...
چنانكه يونگ مى گويد هر مردى در خودزنى وهر زنى درخودمردى دارد اما گويى در ادبيات غنايى اين نرينگى و مادينگى به تعادل رسيده اند. از طرفى خنثى بودن زبان فارسى باعث مى شود من در پدر سالار بودن تاريخ ادبيات بعداز دوره حماسى شك كنم گيرم كه حضور زنها در ادبيات مخفيانه باشد.
در بحث از گفتمان «تعارض» يكى از مباحثى است كه موردتوجه رويكردهاى فمنيستى قرار گرفته است، هرگاه بپذيريم كه ادبيات تعليمى واكنشى نسبت به مسائل اجتماعى بود. آنگاه مى توانيم به شكل ديگرى گزاره هاى زن ستيز را تأويل كنيم، مثلاً اوحدى مى گويد: زن خود را قلم به دست مده
/ دست خود را قلم زنى زان به
/ او كه الحمد را نكرده درست
/ ويس و رامين چراش بايد جست.
در جايى كه زنان آموزش نمى ديدند چگونه چنين ابياتى نوشته مى شوند. وجوداين ابيات خود حجتى بر وجود آموزش وچانه زنى زنها براى آموختن است يا اگر غزالى اززبان خسرو پرويز مى گويد: «به تدبير ورأى زنان كار مكنيد، كه هر كس كه به تدبير ورأى زنان كار كند به هر در مى زيان كند» نشان مى دهد كه زنان در امور حكومتى دخالت داشته اند كما اينكه مثلاً يكى از دلايل سقوط هخامنشى را دخالت زنان دانسته اند.
موضوع بعدى مسأله دسترسى به گفتمان است و من سعى مى كنم به طور خلاصه از آن به شكل يك نتيجه گيرى نسبى استفاده كنم. راست است كه مى گويند مسائل بيرونى باعث محروميت زنان از به دست گرفتن پاره گفتارها شده است. معمولاً مردها سخن مى گويند و اين مطلقاً به خاطر بى كفايتى ذاتى زنها نيست اما اين تصور كه مردها در گروه هاى مخفى به شكلى حساب شده و موذيانه و درجلساتى سرى شروع به كارشكنى عليه زنها كرده اند تا گفت وگو را به چنگ بياورند بسيار رؤياپردازانه است. اساساً عواملى كه ناخواسته زنها را از گفتن بازداشته، مردان را به گفتن محكوم كرده.
به هر روى رابطه دو جنس گاهى خصمانه بوده است و حملات از دوطرف پيگيرى مى شد. با اين تفاوت كه جور مردها به شكل مكتوب مستنداست اما اين موجب اثبات منفعل و صرفاً منفعل بودن زنها نمى شود. تصوير تاريخى كه مردها تمام وقت به ظلم عليه زنان مشغولند اغراق آميز و كاريكاتوريزه است، از طرفى ديگر با اندكى تلاش مى توان سكوت زنها را رياكارانه و همچون سلاحى عليه مردها دانست و نام آن را استراتژى موش مردگى نهاداما اين هر دو نامنصفانه اند.
در لحظات خصمانه تاريخ مردها با جنجال و به شكلى مكتوب و زنها درسكوت عليه يكديگر مانور داده اند اما طى سالها انباشت مكتوبات حاوى زن ستيزى ضعف نسوان راچنان حقيقى مسلم وانموده است و آرام آرام فرهنگى پرداخته گشته كه از جامعه مؤنث جمعيتى ضعيف ومظلوم ساخته است واين متأسفانه چيزيست كه نمى توان انكار كرد اما در بخش دوم يادآورديم كه سوژه تحت تأثير گفتمانهاست با اين وجود دشوار مى توان گروه جنسى خاصى را در آنچه بر سر تاريخ گذشته است مقصر دانست.در پايان بايد توجه داشت كه اين يك واقعيت است: در آينده سرنوشت هرجامعه اى به دست همان جامعه رقم مى خورد.
زندگي و انديشه محمدعلي فروغي
زندگي محمدعلي فروغي محمدعلي فروغي درسال 1254 هجري خورشيدی در يك خانوادة فرهيخته و فرزانه در تهران بدنيا آمد. اسم پدر او محمدحسين ذكاءالملك بود كه در شعر به “فروغي“ معروف بود. پدر محمدعلي فروغي در عصرناصري داراي مناصب ديواني متفاوت بود و همزمان يك هفتهنامة ادبي و اجتماعي و سياسي به نام “تربيت“ هم انتشار ميداد. محمدعلي فروغي با اين پشتوانة خانوادگي از پنجسالگي تحصيلات خود را شروع كرد. تحصيلات متوسطة را در دارالفنون گذراند و به تحصيل فن پزشكی و داروسازي مشغول شد، اما بعد از چند سالي تحصيل، آن رشته را رها نمود و به فلسفه و ادبيات روي آورد. محمدعلي فروغي در تداوم تحصيل فلسفه بنابرعلاقهاي كه داشت به تحصيل فلسفه مشاء بيش از مكاتب ديگر فلسفي علاقه نشان داد. در مدرسه صدر محمدعلي فروغي به تكميل زبانهاي فرانسه و انگليسي مبادرت ورزيد، و با يادگيري اين زبانها امكان دستيابي به آثار و نظريات فليسوفان اروپائي را براي خود تسهيل نمود. فروغي بعد از اتمام تحصيلات خود وارد خدمات دولتي شد و به استخدام وزارت انطباعات درآمد و شغل مترجمي زبان فرانسه و انگليسي را در آن وزارتخانه به عهده گرفت. در كنار شغل دولتي، محمدعلي فروغي به حرفه معلمي هم مشغول بود. گويا فروغي به شغل معلمي بسيار علاقمند بود و از گذراندن وقت در ميان دانشآموزان و دانشجويان لذت ميبرد. محمدعلي فروغي در كنار پدرش گرداننده هفته نامه “تربيت“ هم بود و در آن, آثار ترجمه شده خود را چاپ مينمود.
پس از صدور فرمان مشروطبت محمدعلي فروغي در قسمت دبيرخانه مجلس شروع به كار كرد. در انتخابات دوره دوم مجلس كه پس از استبداد صغير و خلع محمدعليشاه انجام گرفت از تهران به وكالت مجلس انتخاب شد و در سال 1289 خورشيدی به رياست مجلس شوراي ملي رسيد. بعد از مدتي محمدعلي فروغي از رياست مجلس كنارهگيري كرد و در مقام نايبرئيس مجلس در كنار ميرزاحسينخان موتمنالملك، به كار خود ادامه داد. پس از انحلال مجلس دوم محمدعلي فروغي در كابينه صمصامالسلطنه مقام وزارت عدليه را به عهده گرفت. در انتخابات مجلس دورة سوم دوباره به وكالت از طرف تهران انتخاب شد. در سال 1293 ميرزاحسن پيرنيا وزارت عدليه در كابينه خود را به فروغي واگذار نمود. فروغي در سال 1298 هجري شمسي به عضويت در هيئتنمايندگي ايران به كنفرانس صلح پاريس رفت. فروغي در آن كنفرانس سعي كرد دعاوي مالي و سياسي ايران را كه مولود جنگ بينالملل اول بود، مطرح كند. فروغي و ديگر دستياران او در آن كنفرانس نتايج مثبتي نگرفتند و خسارات سنگين ايران در جنگ بينالملل اول پرداخت نشد. فروغي مدت دوسال در اروپا اقامت گزيد و در اين مدت تلاشها و كارهاي فرهنگي بسياري را در فرانسه و آلمان انجام داد. از جمله ايراد سخنرانيهاي متعدد در مورد تاريخ و ادبيات ايران در محافل فرهنگي فرانسه و آلمان بود. پس از بازگشت در سال 1301 در كابينه حسن مستوفيالممالك وزيرخارجه كابينه شد.
در دوراني كه سردارسپه رضاخان رئيسالوزراء بود چهار كابينه تشكيل شد و از سال 1302 تا 1304 فروغي در دو كابينه آن پست وزارت خارجه و در دو كابينه ديگر آن مقام وزير ماليه را برعهده داشت.
در روز نهم آبان 1304 شمسي طرح نمايندگان مجلس مبني برخلع قاجاريه و سپردن حكومت موقتي به رضاخان سردارسپه به تصويب رسيد و فروغي در همان روز نخستوزير گرديد و بعد از آن به تشكيل مجلس مؤسسان مبادرت ورزيد و از جمله كساني بود كه سلطنت را با اصلاح چند اصل متمم قانون اساسي در خانواده پهلوي استوار نمود. فروغي اولين نخستوزير رضاشاه بود به مدت آن ششماه بود. بعد از كنارهگيري از مقام رئيسالوزرائي محمدعلي فروغي در كابينههاي ديگر مدتي مسئوليت پستهائي را بر عهده گرفت. در سال 1306 به سمت سفيركبير ايران براي حل مسائل مرزي ايران و تركيه، مامور رفع اختلافات شد. وي توانست دوستي و مودت دوكشور را تقويت نمايد بطوري كه شاه ايران توسط آتاتورك به تركيه دعوت شد. محمدعلي فروغي در مقام رياست هيئتنمايندگي ايران در جامعهملل هم خدمت كرده است, بطوري كه در كتاب آداب مشروطيت آمده است پس از ورود به جامعهملل به اتفاق آراي نمايندگان كشورهاي جهان به رياست جامعه برگزيده شد.
در سال 1312 فروغي براي بار دوم به مقام نخستوزيري رسيد و تا آذر 1314 در اين مقام باقي ماند. گفته ميشود؛ علت كنارهگيري فروغي از مقام نخستوزيري براي بار دوم به دليل شفاعت بدون اثر و نتيجهای بود كه از محمدولي اسدي نايبالتوليه استان قدسرضوي نزد رضاشاه نموده بود. پسر محمدولي اسدي داماد فروغي بوده است.
محمدعلي فروغي بعد از كنارهگيري به كارهاي فرهنگي پرداخت و در اين دوره آثار و ترجمههاي پراهميتي از خود به جاگذاشت. روز پنجم شهريور 1320 قشون شوروي و انگليس به ايران حمله كردند، رضاشاه فروغي را احضار نمود و مقام نخستوزيري را به وي سپرد. فروغي در اين دوره حساس تاريخي توانست وظيفه خود را به عنوان يك وطنپرست به خوبي در قبال وطنش ايفاء كند. او با درايت و فهم سياسي بالائي كه داشت توانست مملكت را از خطرات بسياري از جمله اشغال كامل كشور و تجزيه آن به دست متفقين حفظ نمايد. فروغي استمرار سلطنت و به پادشاهي رسيدن وليعهد محمدرضا پهلوي را در خدمت اين امر مهم گرفت. محمدعلي فروغي پس از آخرين دوره نخستوزيريش به وزارت دربار رفت و قرار بود كه در مقام سفيركبير ايران در آمريكا به آنجا سفر كند ولي زندگي پرارزشش به پايان راه رسيده بود. او در روز جمعه 6 آذر سال 1321 ساعت 15 بعدازظهر در اثر بيماري ممتد قلبي جهان را به دورد گفت. و در ابنبابويه در مقبره خانوادگي به خاك سپرده شد.
انديشه و آثار فروغي علياكبر سياسي شخصيت فروغي را مانند يك تابلوي نقاشي گرانبهائي ميداند. براي اينكه بهتر به زيبائي آن پي ببريم بايد چند قدم به عقب برويم. در وصف استعداد و قابليت فروغي مينويسند كه وي از فنون ادب بهره کافي و حظي وافر داشت. نويسنده و منشي كمنظيري بود. سخنسنج، سخنشناس، خطيب، اديب، مورخ و دانشمند بود.
فروغي به فن ترجمه ارج بسيار مينهاد و چون به زبانهاي انگليسي و فرانسه آشنائي كامل داشت كتابهاي بسياري را به فارسي ترجمه نمود. از آثار بسيار مهم ترجمه كه فروغي با تبحر خاص آنها را ترجمه نمود، ميتوان از اصول علم ثروتملل، تاريخ مللقديمه مشرق و تاريخ مختصر روم دولت قديم را نام برد. فروغي در حوزه فلسفه هم شاهكارهاي ترجمه و تاليف بسيار داشت و از مهمترين آنها “حکمت سقراط“، “جامعه ملل“ و “خلاصه گفتار در روش به كاربردن عقل“، اثر دكارت، “سير حكمت در اروپا“، “فن سماع طبيعي ابن سينا“ و... بعلاوه فروغي به آثار تمدن جديد غرب دلمشغولي بسيار نشان ميداد از نشانههاي بارز اين علاقمندي ترجمه آثار بزرگان غرب است. با وجود اين هيچگاه از حوزه ادبيات كلاسيك فارسي و شناساندن آن به جامعه ايران، قصوري انجام نداد. فروغي در زمينه ادب، شعر و تاريخ ايران اثرات و كارهاي ارزندهاي را از خود بيادگار گذاشته است. “تاريخ ساسانيان“، “دوره تاريخ مختصر ايران“ و “تاريخ ايران قديم“ از اثرات با ارزش تاريخي هستند كه فروغي از خود به جاي گذاشته است. در زمينه ادبيات فارسي فروغي اثراتي در باره گلستان سعدي، بوستان سعدي، زبده حافظ، آئين سخنوري يا فن خطابه، غزليات سعدي، رباعيات خيام و خلاصه شاهنامه را نگاشته است. يغمائي اشاره ميكند كه كليات سعدي كه با نظر فروغي چاپ شده بيترديد از صحيحترين نسخههاست.
در ارتباط با آثار و انديشههاي فروغي در يك قضاوت كلي ميتوان اظهار نمود كه فروغي در ارادت و عشق خود به ادبيات سرزمين مادري و اهميت انتقال علوم و ادبيات تمدن غرب به ايران پيرو توازن بود، و هر دوي آن حوزه فكري، فرهنگي را براي جامعه ايران ضروري ميدانست. شايد فروغي پيبرده بود كه گذار از جامعه سنتي و بالطبع ميراث ادبي و فرهنگي سنتي بدون مطالعه جدي در مورد آنها و بازشكافتن آنها از منظر آگاهي مدرن، ميسر نخواهد بود.
فروغي و مهندسي اجتماعي جريان روشنفكري ايران در دوره آگاهي خود نسبت به غرب تلاشهايش معطوف به شناخت ارزشها و ايدههاي تمدن مدرن بود. مولفههايي نظير آزادي، دولت ملي، قانون و عدالت در مركز مباحثات اين دوره از جنبش روشنفكري قرار داشت. ايدهها و ارزشهاي برگرفته از تمدن غرب از طرف روشنفكران مشروطه بيش از آن كه بتواند سرچشمه تغييرات و تحولات بنيادين در انديشههاي سنتي باشد، موضوعي شد براي اعتبار بخشيدن به فرهنگ ايراني. به زباني ديگر روشنفكران عصر مشروطه سعي داشتند با توسل به ايدههاي تمدن جديد غرب راهي را بازگشايند تا اينكه بتوانند اعتبار فرهنگ ايران را در تقابل با مقوله جاهليت كه از نظر آنها ناشي از ورود فرهنگ اسلام به ايران بود، افزايش دهند.
با مركزيت يافتن قدرت سياسي در ايران و رفع تهديدهاي متعدد سياسي كه با آغاز روي كار آمدن سلسله پهلوي، رضاشاه، در ايران شكل و قوام گرفت روشنفكران واقعبيني پيدا شدند كه فرصت را مناسب يافتند تا آرمانهاي فكري روشنفكران مشروطه را كه فقط در حد ايدهها باقي مانده بود، بصورت عيني و عملي متحقق سازند؛ فروغي از اولين پيشگامان اين دوره بود. محمدعلي فروغي با دريافت عميقي كه از تمدن غرب داشت به خوبي به ضرورت وجود نهادها براي توسعه جامعه، پي برده بود. در آن سالهايي كه فروغي در مدرسه علوم سياسي به شغل مترجمي مشغول بود يكي از اولين كارهاي او تصحيح كتابهاي ترجمه شده خود او، از قيبل ثروت ملل و تاريخ ملل مشرق زمين و قرار دادن آنها در برنامه درسي علوم سياسي بود. بدون شك فروغي چون ديگر همفكران خود در آن دوران به اهميت تعليم و تربيت براي دگرگوني آگاهي اجتماعي و فرهنگي ارج مينهاد، و خود به عنوان يك روشنفكر به اين واقعيت وقوف داشت كه انتقال آگاهي جز از مجراي نهادهاي مدرن آموزشي، ميسر نخواهد بود.
محمدعلي فروغي قبل از اينكه وارد دستگاه دولتي سلسله پهلوي شود داراي تجربياتي در زمينه سازماندهي اداري بود. در آن زماني كه فروغي به عنوان دبير مجلس شوراي ملي انتخاب شد يكي از اولين كارهايش بنيان نهادن دبيرخانه مجلس بود. او دبيرخانه مجلس را برحسب الگوي مجالس اروپائي سازماندهي كرد. در واقع او تشكيلاتي را بوجود آورد كه اولاً به درد احتياجات ايران تازه مشروطه شده ميخورد و ثانياً از نظم و ترتيب اداري، گردش كار، و ثبت سخنان و تصميمات نمايندگان مجلس، برخوردار بود.
يكي از دستاوردهاي بزرگ جنبش روشنفكري عهد مشروطه زير علامت سئوال قراردادن نظام قضائي شرعي بود كه در هر ده و برزني به توسط روحانيون و ملايان رده پائين به مورد اجرا درميآمد. ايده عرفي كردن نظام قضائي ايران يكي از آرمانهاي روشنفكران دوره اوليه مشروطه بود. ولي اين ايده تا شكلگيري نهاد قضائي جنبه مادي پيدا نكرد. فروغي از كساني بود كه پيش از تحولات عميق و بنيادين در دادگستري به دست علياكبر داور گامهايي در اين جهت برداشت. فروغي بعد از اينكه به اصرار رئيسالوزرا صمصامالسطنه، مسئوليت وزارت عدليه را به عهده گرفت قانون اصول محاكمات حقوقي را تهيه و تنظيم نمود و آن را از نظر كميسيون عدليه مجلس گذراند. اهميت كارهايي كه در آن سالها در حوزه قضائي انجام گرفت شايد امروز براي ما ملموستر باشد، زيرا سيطره شريعت امروز همة قوانين ايران را تحتشعاع قرار داده است. دستاوردهاي ملتي را كه روزي روشنفكراني چون محمدعلي فروغي و علياكبر داور براي آن تلاشهاي پيگيري انجام داده بودند، پايمال نموده است.
فرهنگ غالب سياسي در ايران، بويژه از سالهاي بعد از 1332، برالگوي “آشتيناپذيري“ استوار شده است. كساني سياسي يا سياستگر خوانده ميشوند كه از ابتداء بركوس تعارض بكوبند، و در واقع جايگاه سياسي خود را در تفاوت آشتيناپذير با “ديگري“ (
Other)، تعريف نمايند. اگر جريان سياسي برخلاف اين رفتار كند و در واقع بخواهد ارتباط حلقه واسط واقعبيني عمل سياسي و انديشه سياسي را بوجود آورد با انواع انگ و رنگها مواجه ميشود.
بسياري از مخالفخوانيها و نقدهايي كه در مورد شيوة عمل سياسي محمدعلي فروغي و ساير مردان رضاشاهي و عمدتاً توسط روشنفكران دورههاي بعد صورت ميگيرد بيپايگي خود را در عمل و تجربه تاريخي ما به اثبات رساندهاند. از جمله سخنان بيربطي كه گويا نهادسازي و مهندسي اجتماعي افرادي نظير محمدعلي فروغي “فقط روبنايي“ بوده، چيزي غير از “شبه مدرنيسم“ نيست، يا اينكه “ ايندسته از مردان سياسي بيش از اينكه در خدمت مردم باشند در خدمت ارباب خود بودهاند“، در عمل و از نگاه امروز ما دور از واقعيت جلوه ميكند.
براستي از جايگاه امروز اگر كارهاي فروغي را در عرصه سياست و تلاش او را براي انطباق نهادهاي مدرن با ساختار سياست در ايران به محك آزمايش روشنفكران دوره بعدي، بزنيم، چه كسي راه تجدد را در ايران صافتر كرده است؟ فروغي بعنوان يك مهندس اجتماعي واقعبين و نهادساز يا ويرانگران اين نهادها كه بطور نمونه دو نهاد دادگستري و آموزش و پرورش را دربست به شريعت سپردهاند؟
هر مفهومي را كه بخواهيم در مورد ارزش كار مهندسي اجتماعي محمدعلي فروغي تدوين كنيم، آيا امروز به اين نتيجه نمیرسيم كه نهادهاي اجتماعي و سياسي مدرن براي جامعه ايران كاركرد بهتري داشت تا تخريب آن نهادها كه راه را براي مانور تمام عيار كهنهگرائي باز نمود؟ كار روشنفكر از منظر آگاهي مدرن بستگي به نتيجهاي دارد كه از كار فكري او حاصل ميشود. نتيجه هركار فكري بايستي معطوف به سعادت و خوشبختي اجتماعي باشد. از منظر تجدد سعادت و خوشبختي شهروند اجتماع بستگي به درجه مسئوليتپذيري مدني و شركت در امور اجتماع دارد و اين كار به غير از كانال نهادهاي اجتماعي ميسر نميشود. در جامعهاي كه اصل شهروند اصلاً بوجود نيامده بود و از آغاز انقلاب مشروطه در ايران تازه در حال شكلگيري بود، نياز به ايجاد نهادهاي اجتماعي براي فعال كردن افراد براي شركت در امور اجتماعي خود از خواستههاي عاجل روشنفكري چون محمدعلي فروغي بود. علياصغر حقدار در پيشگفتار كتاب آداب مشروطيت دول بهدرستي اشاره ميكند. كه “فروغي يكي از نادرترين روشنفكران با بصيرت ايراني بود كه حلقه ارتباط ميان گفتمان فرهنگي و كنش سياسي را در خود بوجود آورد.“ وجه غالب گفتمان فرهنگي روشنفكران عصر مشروطه پروزنه كردن هويت و فرهنگ ايراني بود كه بوسيله ايدههاي متنوع ابراز ميشد. اين ايدهها و ارزشها زمينه عملي و مادي، لااقل تا رويكار آمدن سلسله پهلوي، پيدا نكرد. محمدعلي فروغي در راه تحقق بخشيدن آن ايدهها و آرمان هاي مشروطه از حضور خود در صحنه سياست، استفاده نمود و در راه عينيت بخشيدن به نهادهاي فرهنگي از چهرههاي برجسته تاريخ روشنفكري ايران بود و هست. يكي از آثار ارجمند فرهنگي محمدعلي فروغي تاسيس فرهنگستان ايران بود. او با اين اقدام خود يكي از بزرگترين خدمتها را به زبان و ادبيات انجام داد. نقل ميكنند كه فروغي فرهنگستان را به قصد جلوگيري از اقدامات خودسرانه و شتابآلود چندتن از معتقدان متعصب فارسي سره كه در دستگاههاي دولتي نفوذ داشتند، ايجاد كرد. نكته بسيار جالب اين است كه فروغي از تندرويهاي فرهنگي گريزان بود و راه تعادل فرهنگي را پيشه خود ساخته بود. اين شيوه فرهنگي از اين لحاظ اهميت دارد و قابل ذكر است كه كنشگران بعدي سياست در ايران، شيوه و كنش سياسي خود را بيشتر در راستاي تخريب فرهنگي استفاده مينمودند تا سازندگي فرهنگي. بطور مثال ميتوان گفت كه كنش سياسي طيفهاي سياسي جريانات چپ در ايران مسبوق برگفتمان فرهنگي انقلابي بود تا ساختن و برپا كردن نهادهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي؛ آنگونه كه مدنظر كوشندگان سياسي و فرهنگي نظير محمدعلي فروغي بود. و يا اينكه كنش سياسي اسلامگرايان بيشتر معطوف به مقوله فرهنگي تكبُعدي يعني اسلام ـ اسلام بود.
يكي از نكات بسيار جالب در ارتباط با تاسيس فرهنگستان ايران اين است كه فروغي پيريزي فرهنگستان ايران را از روي اساسنامه آكادميهاي اروپا، ريخت. و اين به نوبه خود دال براين واقعيت است كه فروغي چگونه از عناصر فرهنگي مدرن استفاده مينمود تا به يك نوزايش فرهنگي از راستاي زبان و ادبيات، كمك كند. فروغي نه تنها از ديدگاه نهادسازي يك مهندس اجتماع بود بلكه از راستاي تعريف پديدههاي فرهنگي و جا انداختن آنها به عنوان خاستگاه فرهنگي مردم ايران، بسيار زبده و كاردان بود. بسياري از ما ايرانيان دريافتمان از شاهنامه بسيار سطحي و در حد نقالي بود. محمدعلي فروغي با برگذاري جشن هزاره فردوسي و تعريف جايگاه فردوسي در نزد مستشرقان و ايرانشناسان در اهميت تعريف جايگاه فردوسي در فرهنگ ايرانزمين، نقش بسزائي را ايفاء نموده است و تشكيل انجمن آثار ملي براي احياي فرهنگ ملي ايران در جهت نهادينه كردن اهميت پاسداري از ميراث فرهنگي بوده است. فروغي به عنوان يك روشنفكر عملگرا تمامي دلمشغوليش اين بود كه عناصر از ياد رفته فرهنگي و يا فراموش شده فرهنگي را در قالب نهادهاي جديد براي مردم ايران تعريف كرده و لذا تداوم فرهنگي آن عناصر را تضمين نمايد. يكي از كارهاي با اهميت سياسي ـ فرهنگي محمدعلي فروغي براي نهادينه كردن يك فرهنگ سياسي پارلماني در ايران بررسي و معرفي اين گونه از فرهنگ سياسي در اثر “آداب مشروطيت دول“ است. فروغي در اين اثر به نكات ريز و پيچيده دمكراسيهاي پارلماني در مغرب زمين ميپردازد و مولفههاي كليدي آن را در اين كتاب به جامعه روشنفكري ايران عرضه ميدارد. جاي بسي تعجب است كه معادل اين اثر بعد از 70 سال هنوز نگاشته نشده است و از همه تاسفبارتر كه هنوز اين اثر در حوزه سياستگران ايراني نه به جد و نه به نقد گرفته شده است. فروغي در اثر فوقالذكر در پي نهادينه كردن يك گونه از فرهنگ سياسي ميباشد كه براساس و بنيان معرفت سياسي نوين و تجدد، استوار ميباشد. به جرأت ميتوان ادعا كرد كه اين اثر در تلاش براي جاانداختن يك فرهنگ سياسي متجددانه از آثار كلاسيك سياسي ميباشد كه ضرورت رجوع به آن حتي امروز براي پالايش فرهنگ سياسي سنتي از مبرمات است.
پايان سُخن قصد ما در اين مقال بررسي دوره اي از سنت روشنفكري ايران بود كه تلاش داشت جايگاه خود را با توجه به نقشش در تحولات عيني و عملي تعريف نمايد. ويژگي اين دوره از روشنفكري ايران بيشتر متمايل به واقعبيني و بصيرت و شكيبائي سياسي بود.
در همين راستا بود كه محمدعلي فروغي با داشتن اين ويژگيهاي شخصيتي، علمي و فرهنگي توانست از جمله كساني باشد كه در پيريزي اساس و زيربناي ساختمان سياسي و فرهنگي ايران، نقش پراهميتي را بازي نمايد. او در اين دوران چون معماري توانست همراه با ديگران نهادهاي سياسي و فرهنگي ايران را برطبق الگوي تمدن نوين غربي پيريزي كند و زمينه لازم را برای يك تحول عظيم ساختاري در ايران آينده فراهم آورد. اما جاي بسي تأسف است كه تلاشهاي اين دوره از روشنفكران نه تنها به جد گرفته نشد بلكه مورد زنندهترين مسخرات، مثل «روشنفكر درباري»، «روشنفكر قربانگو» و خلاصه پدران “شبه مدرنيسم“ ايران، قرار گرفت. و پايان كار اين بود كه مفهوم روشنفكري در ايران در دام معماهاي غيرقابل حلي مثل ملي ـ مذهبي و روشنفكر ديني و اخيراً روشنفكران اصلاحطلب، افتاد.
بازخواني آثار روشنفكراني چون محمدعلي فروغي، از اين حيث قابل اهميت است كه داراي ويژگيهايي است كه دوره اول سنت روشنفكري ـ عصر مشروطه ـ و دوره آخر سنت روشنفكري ـ دوره ايدئولوژيهاي بومي و عرفاني ـ از آن برخوردار نبودند. يكي از اين ويژگيهاي بنيادين رويكرد به اصلاحات اجتماعي و تحولات گام بگام در جامعه بوده است.
منابع :
1- سایت اطلاع رسانی آفتاب :
www.aftab.ir 2- سایت اطلاع رسانی دانشنامه رشد :
www.daneshnameh.roshd.ir