مقاله - حبسیه نویسی در ادبیات فارسی
حبسيه نويسي يا ادبيات زندان گونه اي از ادبيات است كه در آن خاطرهي دورهي سياه زندان و رنج و مصائب مردان پاكباخته و ماجراجو، در ميان ديوارهاي محصور و تاريك ، به شيوهاي مؤثر توصيف ميشود.در حبسيه ها ياد وخاطره ايام حبس و روحيات و احوال ذهني نويسنده منعكس مي شود،.در حبسيه نويسي ،نويسنده يا شاعر به توصيف فضاي اختناق زده زندان و حالات شخصي و دروني زندانيان و رنج و عذاب هايي كه در زندان متحمل ميشوند ميپردازد و اغلب با زباني مستقيم و توصيفي گفت و گوها و شايعات مربوط به عفو عمومي و آرزوها و خيال بافيهاي دور و دراز زندانيان را بيان مي كند.
معروفترين حبسيه سراي ادبيات فارسي مسعود سعد سلمان است كه در حقيقت نامور ترين شاعر عصر دوم غرنوي است.شهرت او در گرو حبسيه هاي اوست . حبسيه او غم انگيز و درعين حال جذاب و گيراست.از ديگر بزرگان اين نوع از ادبيات مي توان از بزرگ علوي نام برد. وي از بنيانگذاران داستان نويسي سياسي ايران است كه به زندان رضا شاه هم افتاده بود. و در آن دروان به حبسيه نويسي و شكايت از اوضاع زندان و مشكلات و سختي هايي كه در دوران زندان تحمل كرده است پرداخت .علوي مبدع حبسيه نويسي معاصر يا ادبيات زندان است، آثاري مانند ورق پاره هاي زندان و نامه ها ، از او در زمينه حبسيه نويسي است.
نمونه از حبسیه نویسی مسعود سعد سلمان:
شخصي به هزار غم گرفتارم
در هر نفسي بجان رسد كارم
بي زلّت و بي گناه محبوسم
بي علت و بي سبب گرفتارم
در دام جفا شكسته مرغي ام
بردانه نيوفتاده منقارم
خورده قسم اختران به پاداشم
بسته كمر آسمان به پيكارم
محبوسم و طالع است منحوسم
غمخوارم و اخترست خونخوارم
برده نظر ستاره تاراجم
كرده ستم زمانه آزارم
ياران گزيده داشتم روزي
امروز چه شد كه نيست كس يارم
هر نيمه شب آسمان ستوه آيد
از گريه ي سخت و ناله ي زارم
نمونه ای دیگر از شعر وی در مورد زندان نای:
نالم چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای
حبسیه نویسی بیشتر از آن که در داستان رواج داشته باشد در شعر مورد توجه بوده است. اگر چه می توان داستان هایی را پیدا کرد که در دوران اسارت نوشته شده اند اما عنوان حبسیه نویسی عنوانی است که برای شعر در اسارت به کار می رود.
مسعود سعد سلمان
حبسیه
زندان نای
نالم به دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همّت من زین بلند جای
آرد هوای نای مرا ناله های زار
جز ناله های زار چه آرد هوای نای
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
نه نه ! ز حصن نای بیفزود جاه من
داند جهان که مادر ملک است حصن نای
من چون ملوک سر ز فلک برگذاشته
زی زهره برده دست و به مه برنهاده پای
از دیده گاه پاشم دُرهای قیمتی
وز طبه گه خرامم در باغ دلگشای
نظمی به کامم اندر چون باده لطیف
خطّی به دستم اندر چون زلف دلربای
ای در زمانه راست نگشته مگوی کژ
وی پخته ناشده به خرد، خام کم درای
امروز پست گشت مرا همّت بلند
زنگار غم گرفت مرا تیغ غم زدای
از رنج تن تمام نیارم نهاد پی
وز درد دل بلند نیارم کشید وای
گیرم صبور گردم بر جای نیست دل
گویم برسم باشم هموار نیست رای
عونم نکرد همّت دور فلک نگار
سودم نداد گردش جام جهان نمای
کاری ترست بر دل و جانم بلا و غم
از رُمح آبداده و از تیغ سرگرای
چون پشت بینم از همه مرغان درین حصار
ممکن بود که سایه کند بر سرم همای؟
گردون چه خواهد از من بیچاره ی من ضعیف
گیتی چه خواهد از من درمانده گدای
گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر
ور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای
ای محنت ارنه کوه شدی ساعتی بُرو
وی دولت ار نه باد شدی لحظه یی بپای
ای تن جزع مکن که مجازی است ای نجهان
وی دل غمین مشو که سپنجی است این سرای
گر عز و مُلک خواهی ، اندر جهان مدار
جز صبر ور جز قناعت دستور و رهنمای
ای بی هنر زمانه مرا پاک در نورد
وی کور دل سپهر مرا نیک برگرای
ای روزگار هر شب و هر روز از حسد
دَه چَه ز محنتم کن و ده دَر ز غم گشای
در آتش شکیبم چون گل فروچکان
بر سنگ امتحانم چون زر بیازمای
از بهر زخم گاه چو سیمم فروگُذار
وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور
وی آسیای چرخ تنم نیک تر بسای
ای دیده سعادت، تاری شو و مبین
وی مادر امید سترون شو و مزای
مسعود سعد! دشمن فضل است روزگار
ای روزگار شیفته را فضل کم نمای
آیندگان این گناه را بر ما نمی بخشایند
رضا مرادی غیاث آبادی
این نوشته، گزیدهای از سه مقاله نگارنده است كه در پاسخ به اظهارنظرهایی در روزنامه شرق منتشر شد.
روی سخن من در اینجا نه با آنان كه آگاهانه به تحریف تاریخ ایران دست مییازند؛ بلكه با برخی دوستان عزیزی است كه از عشق و مهر به میهن خود سرشارند، اما ناآگاهانه و با تعصبهای بیجا بیش از دیگران به پیشینه تاریخ و فرهنگ ایران صدمه میزنند. اینان كه بیگمانم سرافرازی میهن خود را آرزو دارند؛ تصور میكنند كه باورهای امروزی آنان باشكوهتر از واقعیتهای گذشته است. تاریخ ایران باستان و سرگذشت فرهنگ و تمدن دیرینه آن، بمانند كتاب قطوری است كه بسیاری از صفحات آن آشفته و مغشوش شده است. بسیاری از برگهای آن در مرور زمان، از بین رفته و یا آنرا از بین بردهاند. تاریخ ما، همچو تاریخ بسیاری از دیگر ملل كهنسال، همانند «جورچینی» است كه قطعات آن پریشان و مفقود و مجعول گردیده است. بازیابی تاریخ راستین فرهنگ و تمدن ایران، پیدا كردن برگها و قطعات نابود شده و جعل شده آن، به روش علمی صحیح نیازمند بوده و لازمه تردیدناپذیر این روش علمی، باریكاندیشی، ژرفنگری، دوری از تعصب و پیشداوری و مراجعه به منابع موثق مكتوب یا یافتههای باستانشناختی است. متأسفانه در سالهای اخیر و همزمان با توجه فراوان بسیاری از جوانان ایرانی به پیشینه و هویت ملی خود، روشی در میان برخی از دوستداران آیینهای ایرانی (كه تحقیق را با داستانپردازی اشتباه گرفتهاند) شكل گرفته است كه تاریخ ایران را نه با مبانی علمی، بلكه با شیوههای خیالپردازانه و ادعاهایی بدون منابع مستند، بازگو میكنند و آنرا به تحربف میكشند. از آنجا كه چنین گفتارهایی معمولاً همراه با سخنان زیبا، لفاظی و بیانهای شعارآلود و اغراقآمیز همراه است؛ ناخودآگاه بر دل جوانان جستجوگر و مشتاق مینشیند و بمرور زمان، نه تنها ما را از دستیابی به واقعیت باز میدارد؛ بلكه بر دامنه ناآگاهیهای ما میافزاید. امروزه چنین سخنانی به سرعت در میان كسانی كه آگاهی كمتری از تاریخ ایران دارند، در حال گسترش است و میتواند اندیشه جوانان علاقهمند را برای مدتی طولانی به گمراهی كشد. تاریخ و فرهنگ ایران بسیار پربارتر و غرورانگیزتر از آنست كه نیازی به جعل عناصر ساختگی برای زیباتر ساختن آن داشته باشیم. این گروه معمولاً خود را بینیاز از پژوهشهای جدی دانشمندان ایرانشناس امروز ایران (كه خوشبختانه فراوان نیز هستند) میدانند. میدانیم كه یك پژوهش علمی، پیش از هر چیز به منابع موثق نیازمند است. در حالیكه امروزه همچنان بسیاری از منابع دست اول و كهن ایرانی در سرزمین خود منتشر نشده و این دلیلی جز بیعلاقگی و بیتوجهی ما نسبت به آثار مهم پیشینیان خود ندارد. آثار ابوریحان بیرونی (در نجوم و ریاضیات)، عبدالرحمان خازنی (در مكانیك و ابزار اندازهگیری)، ابومعشر بلخی (در تقویم و گاهشماری)، رسالههای اخوان صفا (در دانشهای گوناگون) و بسیاری از آثار دانشمندان دیگر ایران، هنوز در وطن خود منتشر نگردیده؛ در حالیكه بسیاری از آنها در كشورهای دیگر چاپ و نشر شدهاند. شاید برای دوستداران فرهنگ ایرانی این نكته جالب و عجیب باشد كه علیرغم سخنان و گفتارهای فراوان در باره كتاب «اوستا»، تاكنون متن اصلی و كامل این كتاب به خط اوستایی در ایران منتشر نشده است. در حالیكه بیش از یكصد سال از انتشار آن در آلمان و به همت « كارل گلدنر» میگذرد. این چگونه كتاب «مقدسی» است كه هیچكدام ما و حتی زرتشیان نیز نسخهای كامل (خطی یا چاپی) از این كتاب دینی خود را در اختیار نداشتهاند و ندارند؟ چگونه ممكن است «گاتها»ی زرتشت كتاب دینی ما باشد و نه تنها متنی اصلی از آنرا در دست نداشته باشیم، بلكه حتی تا پیش از ترجمههای «آنكتیل دوپرون»، «دارمستتر» و «بارتولومه» حتی نام آنرا نیز نشنیده باشیم؟ بیش از پنجاه سال از تألیف و انتشار «فرهنگ واژههای شاهنامه» توسط «فریتس وولف» میگذرد. در این مدت ما نه تنها كاری به این اندازه انجام ندادهایم، بلكه حتی همان كتاب را نیز به فارسی ترجمه نكردهایم. عجیبتر اینكه حتی خود شاهنامه فردوسی تاكنون در ایران به شیوه علمی و انتقادی تألیف یا نشر نشده است. امروزه در حالی برخی از ما به سرهنویسی افراطی، دستكاری شیوه نگارش و حتی استفاده از الفبای ناقص لاتینی برای زبان فارسی روی آوردهایم كه حتی از عهده درست خواندن یك صفحه از شاهنامه بر نمیآییم. ادبیات فارسی، آبرو و مایه تفاخر ما در جهان امروز است. ما در زمانی به اندیشه دستكاری زبان و خط فارسی افتادهایم كه حتی توانایی سرایش یك بیت شاهنامه یا یك سطر بیهقی و بلعمی را نداریم. ما به چه حقی میتوانیم بخود اجازه دهیم هر دخل و تصرفی كه دوست میداریم در زبان و ادبیات فارسی اعمال كنیم؟ این خط و زبان متعلق به یك ملت زنده، پایدار، سرشار از توان ملی و نیز متعلق به آنانی است كه با همین خط و زبان شاهكارهای ادبیات جهان را آفریدهاند. ما در نهایت عقبماندگی ادبی، چگونه میتوانیم حتی اجازه اندیشیدن به مایملك دیگران را در سر داشته باشیم؟ از سوی دیگر برخی كسان از روی ذوق شخصی و دلخواهانه هر بیتی از شاهنامه را كه خوش نداشتهاند، با انگ «الحاقی» از آن زدودهاند و یا به تغییر و تحریفش كشیدهاند. كتابهای اوستا و شاهنامه و گزارشهای پیرامون آنها در روزگار ما شاید بیش از هر زمان دیگری به تحریف كشیده شدهاند تا مطابق علایق شخصی ما شوند. اگر در زمان ساسانیان نام زال و رستم و كورش و بسیاری دیگر را تنها به دلیل زرتشتی نبودن آنان از متن اوستا پاك كردند؛ امروزه ما میكوشیم «وندیداد» را از پیكر اوستا جدا سازیم، چرا كه آنرا مطابق باورهای امروزی خود نمیدانیم. در حالیكه هر آنچه از گذشته باز رسیده باشد، چه زشت و چه زیبا، بخشی از واقعیت است و نمیتوان آنرا نادیده گرفت. با سكوت و منتشر نكردن كتابهایی مانند «دینكرد» نمیتوان آداب و رسومی كه در آن زمان در میان برخی گروهها شایسته بوده و امروزه قباحت دارد را به انكار كشید. امروزه برخی از ما در كمال حق ناشناسی دانشمندانی همچو «آبایف»، «راولینسون»، «تالستوف» و «دیاكونوف» (مؤلف تارخ ماد) را در حالی به بهانههای مختلف به باد سرزنش میگیریم كه هنوز خود نتوانستهایم اثری در حد «تاریخ ماد» تألیف كنیم و هر آنچه كردهایم، رونویسی پر اشتباهی از همان كتاب است كه هر جای آنرا خوش نداشتهایم به ضرب قیچی و در مغایرت با شرط امانت علمی، بریده و به كنار نهادهایم (سنتی كه اخیراً بسیار متداول شده است). هیچیك از حدود دویست كتاب و مقاله آبایف به فارسی ترجمه نشده و در واقع خوانده نشده است. گزارش كشف كهنترین اسطرلاب ایران و جهان بدست تالستوف در خوارزم هیچگاه در ایران منتشر نشد. از «راولینسون» نخستین رمزگشای خط میخی فارسی باستان با عنوان گنجیاب یاد میكنیم؛ در حالیكه پیش و پس از او حتی یكنفر از ما كتیبه داریوش در بیستون را نسخهبرداری نكرد كه هیچ، بلكه این كتیبه را هدف تیراندازیهای بازیگوشانه خود قرار دادیم. چنان به آن بیالتفات شدیم تا اینكه در غوغای دود كارخانهها و جادهها و بیتوجهیها برای همیشه فرسوده و ناخوانا شد. آری شوخی تلخ، اما واقعیتی است اگر بگویم كه داریوش كتیبه بیستون را تنها برای راولینسون نوشته بود! جای تخریب ناشی از گلولهها به اندازه متن كتیبه برای آیندگان ارزش تاریخی دارد. براستی وظیفه راستین دوستداران فرهنگ ایران چیست؟ ما با اندوختهای پربار از گذشته، برای آیندگان چه ارمغانی داریم؟ آیا میراث گذشته خود را تنها با شعرها و شعارهای ملیگرایانه و سخنان جنجالی و پر احساس و برپایی جشنها و مناسبتهای گوناگون با انبوهی از سخنرانیهای سطحی و عامیانه، میتوانیم پاس داریم؟ تا به كی باید هر ساله از فلسفه تكراری جشن نوروز و سفره هفتسین بگوییم و بنویسیم؟ چه زمانی هنگام پژوهشهای جدی و تازه فرا میرسد؟ شعارزدگی و تظاهر و حرفهای بیپایان تا به كی؟ یكبار در عصر ساسانیان با پیدایش دینی نوساخته و انتساب آن به زرتشت، تاریخ و فرهنگ كهن ایران را تحریف و نابود كردند. بنا به اظهارات شخص موبد كرتیر در كتیبه نقشرستم، پیروان همه ادیان ایرانی را از بین برده و نیایشگاههای آنانرا ویران و بجای آن آتشكدهها برساختند. كتاب مقدس اوستا (مجموعه نوشتههای همه ایرانیان از هر قوم و باور دینی) را بدلخواه خود تحریف و دستكاری كرده و آنرا كتاب دینی خود قلمداد كردند. آیا ما میخواهیم یكبار دیگر بمانند آنان، آیینهای ایرانی را بدلخواه خود تحریف كنیم؟ آیا میخواهیم جشنهای تیرگان، مهرگان، آبانگان، سده و بسیاری آیینهای دیگر را كه متعلق به پیروان ادیانی بوده است كه توسط زرتشتیان ساسانی قتلعام شده و معابدشان به ویرانی كشیده شده بود را در كمال ناجوانمردی، آیینهای زرتشتی بنامیم؟ آیا میخواهیم باز هم بدون هیچ منبع تاریخی و اسناد باستانشناسی، قدمت دین زرتشتی ساخته موبد كرتیر را بیش از هزار و هفتصد سال بدانیم و یاد وخاطره نیك زرتشت و پیروان راستین و بیآزار او را با آسیبهای زرتشتیان ساسانی پیوند زنیم؟ دوستان عزیز! ایران، مترادف با هیچ قومیت، زبان و دینی نیست. ایران متعلق به همه ایرانیان از هر قوم و با هر زبان و دینی است. همه مردمان این سرزمین در طول تاریخ، آنرا پاس داشته و برای سربلندیاش كوشیدهاند. شایسته نیست هر یك از ما به تنهایی خود را صاحب اصلی آن بدانیم و خود را ایرانیتر از دیگران بنامیم
.
بیایید بجای سخنانی كه هیچ مدركی آنرا پشتیبانی نمیكند، بدنبال گذشته راستین خود باشیم. چه خوشایندِ باورهای امروزین ما باشد یا نباشد. اینكه كتیبهای مجعول از قول كورش بزرگ بنویسیم كه در آن كورش از خداوندی «مزدا» یاد میكند، جز تخریب شخصیت راستین كورش، كاری نكردهایم. اینكه به دروغ سازمان ملل متحد را واضع روز جهانی كورش معرفی كنیم، جز فریفتن مردم هنری نكردهایم. افتخار كورش و ایرانیان در این است كه هنگام ورود به بابل و در متن بیانیه معروف به منشور كورش، نه تنها خدای خود را به مردم تحمیل نكردند، بلكه «مردوك» خدای بابلی را یاد كرده و گرامی داشتند.
بیایید بجای اینكه متنی مجعول با عنوان «وصیتنامه داریوش» بسازیم، كتیبه تازه پیدا شده او در ایونیه را مورد توجه قرار دهیم كه چگونه والی خود در ایونیه را بخاطر بیتوجهی به خدایان محلی و معابد آن ناحیه، سرزنش میكند. بیایید بجای اینكه آتشدانهای هخامنشی را «سكوی پرتاب سفینه فضایی» و گوی بالدار را «فضانوردی در حال هدایت سفینه» بنامیم؛ بجای اینكه «پر سیمرغ» را فرستنده موجودات فضایی و «سیمرغ» را «بشقاب پرنده» بدانیم؛ بجای اینكه «موبایل» را نامی ایرانی با سابقه ده هزار سال بنامیم؛ بجای اینكه بگوییم قوانین كپلر از نظر دانشمندان جهان بیارزشند؛ بجای اینكه نگاره شكارچی عصر مزولیت (میانسنگی) را فضانورد ایرانی دهها هزار ساله بنامیم و خود را ریشخند جهانیان كنیم، به سازوكارهای كشف نشده ساخت تختجمشید بیندیشیم. به اینكه چگونه صدها ستون 15 و 22 متری، بدون هیچگونه هسته مركزی و یا مواد نگهدارنده و صرفاً بربنیاد محاسبه نقطه ثقل، بر پا شده و برپا ماندهاند. به دستگاه اداری منظم هخامنشی و به احترام آنان نسبت به پیروان همه ادیان و اقوام گوناگون. به پیروی آنان از راستی، نظم و كار گروهی. شایستهتر آنست كه نمادها و رمزینههای موجود در مشهورترین نگاره ایران هخامنشی، یعنی نقش «گوی بالدار» را به روشی تطبیقی و قیاسی بازشناسیم و نه آنكه نام موهوم «فروهر» را بدون هیچگونه منبع و مدركی و بدون اینكه حتی یكبار این نام در متون هخامنشی آمده باشد را بر روی آن بگذاریم و ناگوارتر آنكه استنتاجهایی شگفتانگیز و حیرتآور بر آن ضمیمه كنیم كه مثلاً سه ردیف پرهای آن نشانه اندیشه، گفتار و كردار نیك است. در حالیكه تعداد پرها و دیگر جزئیات آن در نقاط مختلف به گونههای كاملاًمتفاوتی حجاری شده است. از سوی دیگر این نگاره در هیچیك از آثار زرتشتی ساسانی و حتی پس از آنان تا چند دهه اخیر دیده نشده و نشاندهنده این است كه این نگاره ارتباطی با دین زرتشتی ندارد. بیایید بجای اینكه قدمت گاهشماری ایرانی را چهارده هزار سال و دیرینگی زبان فارسی را هشت هزار سال عنوان كنیم، بجای اینكه مبدأهای قلابی و ساختگی با نامهای كردی، مادی، هرمزانی، زرتشتی و غیره برای تقویم ایرانی جعل كنیم؛ چند نسخه از هزاران نسخه خطی تقویمی فراموش شده را از كنج كتابخانهها بیرون آوریم و به تحقیق و انتشار آنها بپردازیم و بدانیم كه پیشینیان ما چگونه طول سال و نظام كبیسهگیری آنرا محاسبه میكردهاند كه امروزه دقیقترین تقویم جهان بشمار میرود. چگونه توانسته بودند از حلقههای كیوان (زحل) آگاهی یابند و در متن پهلوی بندهش از آن یاد كنند؟ در عجبم كه چگونه كسانی كه كمترین آگاهی از نظامهای تقویمشناسی ایرانی ندارند، بخود اجازه میدهند كه نه تنها در باره تقویم اظهار نظر كنند؛ بلكه دست به تغییر و دخل و تصرف در آن بزنند و هر گونه نام و عددی را كه دوست دارند به آن اضافه كنند. براستی اینان تا این اندازه میدان را خالی، و تاریخ و دانش ایرانی را بیپناه فرض كردهاند؟ بیایید بجای اینكه زمان زندگی زرتشت را بیتوجه به سیر تحول جوامع بشری و مناسبات اجتماعی و روابط اقتصادی، بگونه غیر معقولی تا 8500 و گاه تا 14000 سال پیش، عقب ببریم؛ به این بیندیشیم كه پیام زرتشت پس از نزدیك به سه هزار سال از زمان او هنوز نیز به اجرا در نیامده و تنها محبوبیت نام او بهانهای برای استفادههای نادرست ما بوده است. بیایید بجای اینكه با دلایل ساختگی و خیالی، زادگاه او را به شهر و روستای دوستداشته خود منسوب داریم؛ به این بیندیشیم كه چگونه نام و خاطره او را دستاویز كشتارها، ستمها و ایجاد شدیدترین نظامهای طبقاتی در تاریخ ایران ساختند و به نام او چگونه مزدكیان عدالتجو و دوستدار برابری، و مانویان دوستدار آیین حقیقت و اتحاد ملل را زنده پوست كندند و تن رنجور و آزادمنش این قهرمانان ملی ایران را انباشته از كاه كردند. آیا براستی آنان به این نكته توجه نداشتهاند كه هیچگاه و در هیچ زمانی (حتی در زمان افراطگریهای ساسانی) از زمان زایش یا زمان پیامبری زرتشت بعنوان مبدأ تقویم استفاده نكردهاند و كاربرد امروزی برخی كسان از این مبدأ، تنها قدمتی حدود ده ساله دارد و در هیچ منبع كهنتر از ده سال از آن یاد نشده است؟ تا كجا باید اندیشههای جوانان را به بازی گرفت؟ در كجای دنیا دیدهاید كه ملتی، زمان سنتی پیامبر خود را هر روز به دلخواه این و آن تغییر دهند؟ ای كاش ما بجای چنین غلوهای بیفایده و پرضرر، به بخشهای براستی فراموش شده و توجه ناشده كهن خود میپرداختیم. به ابن رسته اصفهانی كه در هزار و دویست سال پیش، یعنی هفتصد سال پیش از كپرنیك و گالیله، موضوع كروی شكل بودن زمین و چرخش آنرا توضیح میدهد و اینكه حركت خورشید در واقع از حركت زمین است. كسی كه فاصله مریخ تا زمین را همچو دانش امروزی، معادل شصت میلیون كیلومتر ثبت كرد و متواضعانه بازگو كرد كه آگاهیهای او از «متون قدیمه» اقتباس شده است و چنین آگاهیهایی در زمان او بسیار دیرینه بودهاند. ای كاش به «خازنی» میپرداختیم كه چرا در دایرهالمعارف Concise Dictionary of Scietific Biography از او با عنوان «از بزرگترین سازندگان ابزارهای علمی در طول تاریخ بشر» یاد شده است. و ای كاش به «جوهری» دانشمند اهل فاراب میپرداختیم؛ نخستین انسان شناخته شده در جهان كه در یكهزار و صد سال پیش كوشید تا با بالهای چوبی در آسمان پرواز كند و جان خود را بر سر این كار نهاد. و ای كاش به معمار گمنام تیسفون، سازنده بزرگترین گنبد گهوارهای دنیا با خیز 25 متر، میپرداختیم كه همچون بسیاری از دانشمندان، جان خود را بر سر حسادت پادشاهان ساسانی نهاد. چرا و به چه دلیل ما آنچه كه شایسته توجه است را به فراموشی میسپاریم و به تاریخسازیهای غیر لازم و دروغین میپردازیم. چرا از نویسندگان كتابهای درسی و گردانندگان رادیو و تلویزیون نمیپرسیم كه چرا و به چه دلیل دستاوردهای تاریخ علم در ایران را پنهان میكنند؟ چرا و به چه دلیل جوان و نوجوان ایرانی نباید از پیشینه دانش در میهن خود آگاهی داشته باشد؟ بسیاری از ما پژوهش روشمند و علمی با هدف گشودن گرههای تاریخ ایران را با فعالیتهای تبلیغاتی و غلوآمیز اشتباه گرفتهایم. آشكارسازی بخشهای گره خورده در تاریكی تاریخ ایران، محتاج شعارپردازی و جعل اسناد نیست؛ بلكه احتیاج به دقت علمی دارد. ما سخنانی بازگو كرده و مینویسیم كه هیچ برهانی آنرا پشتیبانی نمیكند و فرزندان آینده ما در برابر دیگران قادر به دفاع از آن نخواهند بود و ای بسا به آنان بقبولانند كه همه افتخارات ایران خیالی و ساخته پدران شما بوده است. فرزندان ما در برابر آنان چه پاسخی و مدركی دارندما بدست خود در حال تخریب شدید فرهنگ ملی هستیم. آیندگان ما این گناه را بر ما نمیبخشایند