آرايه هاي ادبي
آرايه هاي ادبي (صنايع بديعي) اين "صنايع بديعي"، عنواني قديمي است براي بخشي از هنرمنديهاي شاعران كه خارج از قلمرو وزن و قافيه بوده و به عنوان آرايشهايي براي كلام به كار مي رفته است.
ادباي قديم ما كوشيده اند هر چه از اين هنرمنديها در كار شاعران به چشم شان مي خورد، مدوّن كنند و در شاخه هايي از صنايع بديع بگنجانند و يا در صورت نياز، شاخه هاي جديدي براي آنها بتراشند. علم بديع نيز عنوان دانشي بوده كه براي دسته بندي اين صنايع و نشان دادن آنها در شعر به كار مي رفته است. شايد آنگاه كه علم بديع تدوين شد، ادبا پنداشتند كه خدمتي بزرگ انجام شده و آنان مي توانند به كمك اين دانش، شگردها و هنرمنديهاي لفظي و معنوي شعرها را قانونمند و مدوّن كنند و در اختيار شاعران قرار دهند.
مثلاً وقتي شاعري گفته بود صندوق خود و كاسه درويشان را خالي كن و پر كن كه همين مي ماند عالِم بديع مي توانست به او توضيح دهد كه در اين بيت، حداقل دو صنعت به كار رفته; نخست آوردن دو مفهوم متضاد "خالي" و "پر" در يك بيت كه "طباق" نام دارد و دوّم ترتيب خاصي كه در "صندوق و كاسه" مصراع اوّل و "خالي و پر" مصراع دوّم است; يعني صندوق خود را خالي كن و كاسه درويشان را پُر. اين صنعت را هم ادبا "لفّ و نشر" نام نهاده بودند. تا اين جا، مشكلي در كار نبود; شاعران هنرمندي مي كردند و ادبا، نامگذاري و دسته بندي آن هنرمنديها را بر عهده داشتند. ولي وضع به اين منوال باقي نماند. كم كم پاي كارهايي به ميان آمد كه هر چند سخت بود، ولي ارزشي نداشت و كمكي به زيبايي شعر نمي كرد.
مثلاً شاعري قطعه اي مي گفت بدون حرف الف يا بدون نقطه يا مصراعي مي ساخت كه از هر دو سو يكسان خوانده مي شد يا غزلي مي ساخت كه از حروف نخستين مصراعهاي آن، اسم فلان كس يا فلان واقعه تاريخي استخراج مي شد. در اين جا هم همانند شعر كانكريت، اشتباهي در سبك و سنگين كردن عناصر شعر رخ داده بود و شاعران، يك هنرمندي فرعي و كم خاصيت را كانون توجّه خويش ساخته بودند. اصولاً اين اولويت بندي هاي واژگون، از خواص دورانهاي ركود و انحطاط است كه شاعران، سليقه هايي بيمارگونه پيدا مي كنند و شعرهايي بيمارگونه مي سرايند. ادبا نيز به جاي پرهيزدادن شاعران از اين كارهاي بيهوده، براي هر يك از اين تفنّن ها نامي تراشيدند و در داخل صنايع بديع، جايش دادند. كم كم صنعتگري و آن هم بدون توجه به تأثير هنري اين صنايع، يك ارزش تلقّي شد و بعضي تصوّر كردند كه قوّت شاعري شان، به ميزان برخورداري از اين صنايع عجيب و غريب وابسته است. از سويي ديگر، ادبا نيز چنين پنداشتند كه هر چه دامنه تقسيم بندي را بيشتر گسترش بدهند، به شعر كمك بيشتري كرده اند.
مثلاً جناس، يكي از صنايع مهم بديع بود يعني آوردن دو كلمه اي كه در لفظ يكسان و در معني متفاوت باشند نظير "شانه" در اين بيت امير خسرو دهلوي امير خسرو دهلوي، : تار زلفت را جدا مشّاطه گر از شانه كرد دست آن مشاطه را بايد جدا از شانه كرد مي شد جناس را عنواني گسترده گرفت براي انواع گوناگون اين تناسب، ولي قدماي ما چنين نكردند و شاخه هايي نيز در داخل جناس پديد آوردند مثل جناس ناقص، جناس زايد، جناس مذيّل، جناس مركّب، جناس مفروق، جناس مقرون، جناس متشابه، جناس مطرّف، جناس خط، جناس لفظ و جناس مكرّر. در اين ميان مثلاً جناس خط آن بوده است كه اركان جناس در كتابت يكي و در تلفظ و نقطه گذاري متفاوت باشند مثل "درشت" و "درست" و در مقابل، جناس لفظ آن بوده است كه كلمات متجانس در تلفّظ يكسان و در كتابت متفاوت باشند مثل "خوار" و "خار". باري اين توهّم كه قوت شاعر در استفاده از صنايع نهفته است و اين پندار كه هر چه تقسيم بنديها را ريزتر كنيم، خدمت بيشتري كرده ايم، دست به دست هم دادند و باعث افزايش حيرت انگيز صنعتهاي شعري شدند
به گونه اي كه در طي چند قرن، تعداد صنايع كه روزي كمتر از بيست بود، به بيش از دويست رسيد و افسوس كه بيشتر اينها از سر تفنّن و بيكاري بود و نشانه انحطاط ذوق جامعه شعري ما. در اين ميان ما چه مي توانيم كرد؟ بايد دست به پالايش بزنيم و از ميان انبوه صنعتهايي كه در كتابها آمده، آنها را كه واقعاً به زيبايي و رسايي سخن كمك مي كنند، بيرون بكشيم و به كار ببريم.
بسياري از صنايع، واقعاً بيهوده اند و باعث اتلاف وقت و توان شاعر مثل انواع معمّا و موشّح و ماده تاريخ و التزام به حروف يا حذف حروف. بعضي ديگر مبناي هنري دارند، ولي ارزش و حضورشان در شعر، در اين حد نيست كه برايشان اسم و عنواني داشته باشيم و در غير اين صورت، ضرر كنيم; مثل لف و نشر يا ردالمطلع. تعداد ديگري از صنايع، در يكديگر قابل ادغام هستند و نيازي به دسته بندي مستقل آنها نيست; مثل انواع جناس. پس از اين غربال كردن بيرحمانه ولي لازم و ضروري، فقط تعدادي انگشت شمار از اين صنعتها باقي مانند كه هم ارزش استفاده دارند و هم جاي بحث و ارزيابي. ما بعضي از اينها را با عنوانهايي ديگر، در ضمن مباحث خويش مطرح كرده ايم; يعني با تقسيم بندي اي كه ما داشته ايم، انواع جناس، اشتقاق، قلب و ديگر صنايعي كه مبناي شان تناسب لفظي است در مجموعه كلّي "موسيقي داخلي" مي گنجند و بسياري از صنايع معنوي مثل مراعات النظير، تضاد و... در مجموعه "موسيقي معنوي" جاي مي گيرند. تشبيه، استعاره، مجاز، كنايه و اغراق هم كه جزو صور خيال مطرح شده اند. بنابراين آن چه در ميدان باقي مانده، ايهام است و تضمين و تلميح و چند صنعت جزئي ديگر.
در اینجا در خصوص آرایه های ادبی به اختصار مطالبی آورده میشود:
1- تشبيه : نشان دادن همانندي بين دو يا چند پديده است .هرتشبیهی در اصل 4رکن و پایه دارد:
اركان تشبيه : مشبّه و مشبّهٌ به – ادات تشبيه – وجه تشبيه
مثال:
بلم آرام چون قویی سبکبال // به نرمی بر سر کارون همی رفت
بلم=: مشبّه / چون= ادات تشبیه / قویی سبکبال = مشبّهٌ به / نرم و آرام پیش رفتن = وجه تشبیه
1- تشبیه انواع مختلف دارد:
تشبيه بليغ : دو ركن ادات تشبيه و وجه تشبيه حذف مي شود .
تشبيح بليغ اسنادي : مشبّه و مشبّه به با كسره به هم اضافه نشده اند : علم ، نور است – قدش ، سرو است .
تشبيه بليغ اضافي : مشبّه و مشبّه به با كسره به هم اضافه شده اند : نورِعلم – درختِ دوستي – قدِ سرو .
2- استعاره : به كار بردن كلمه در غير معني اصلي .
استعاره مصرحه : تشبيه بليغي است كه مشبّه آن حذف شده باشد .
تشبيه ادعاي همانندي دو پديده است ولي استعاره ادعاي يكسانيِ آنها است .
مثال:
سبک تیغ تیز از میا ن برکشید // بر شیر بیدار دل بر درید
شیر بیدار دل استعاره برای سهراب است
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد// بهار عارضش خطّی به خون ارغوان دارد
بت استعاره برای یار زیبای شاعر است
3- مجاز : به كار بردن واژه در غير معني اصلي آن است به شرط آن كه نشانه اي ، را به معني غير اصلي راهنمائي كند كه اين نشانه را قرينه مي گويند .
هر استعاره اي ، مجاز است و علاقه آن ، شباهت است .
پيوند و تناسبي كه معني حقيقي و مجازي را به هم مربوط مي سازد علاقه ناميده مي شود .
مثال:
طاقت سر بریدنم باشد// وز حبیبم سر ِبریدن نیست
سر در مصراع اول معنی حقیقی دارد ولی در مصراع دوم مجاز است و به معنی اندیشه و تصمیم و قصد به کار رفته است.
کلام تو گیاه را بارور می کند و از نَفَسَت گل می روید
( نَفَس ، مجاز برای سخن است)
4- كنايه :سخني كه داراي يك معني ظاهري و نزديك به ذهن و يك معني باطني و دور از ذهن باشد و منظور، معني باطني و دور از ذهن باشد كنايه است .
مثال:
نرفتم به محرومی از هیچ کوی // چرا ازدر حق شوم زرد روی
زرد رویی کنایه از خجالت و شرمندگی است
بیفشرد چون کوه پا بر زمین // بخایید دندان به دندان کین
هردو مصراع ،کنایه از ابراز شدت خشم است
5-سجع : به آهنگ بر خاسته از كلمات پاياني دو جمله يا بيشتر گفته مي شود .
مثال:
توانگري به هنر است نه به مال و بزرگي به عقل است نه به سال ( حال و سال مسجع )
سجع موسیقی درونی (لفظی ) و تاثیر کلام را افزایش می دهد
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون // نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
گردون ، افسون ، و یاران واژه های سجع متوازی اند که موسیقایی ترین نوع سجع است
سجع بیشتر در نثر به کار می رود اما گاهی در شعر نیز کاربرد دارد.
هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی // کاین کیمیای هستی ، قارون کند گدا را
تنگ دستی ، مستی ، هستی واژه های سجع هستند.
6- -موازنه: هرگاه دو مصراع يا دو جمله تقريباً همه كلمات به ترتيب با هم سجع متوازن( کلمات پایانی جمله ها هم وزن باشند ولی واج های پایانی آنها مانند هم نباشد)باشند موازنه می نامند.
مثال:
دل به امید روی او همدم جان نمی شود // جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند
این لطافت کز لب لعل تو من گفتم که گفت // وین تطاول کز سر ِزلفِ تو من دیدم که دید
گر عزم جفا داری سر در رهت اندازم // ور راه ِوفا گیری جان در قدمت ریزم
7- ترصیع: هرگاه دو مصراع يا دو جمله تقريباً همه كلمات به ترتيب با هم سجع متوازی( کلمه های پایان جمله ها هم وزن باشند و واج پایانی آن ها نیز یکی باشد) باشند ترصیع می نا مند .
مثال:
برگ بي برگي بود ما را نوال // مرگ بي مرگي بود ما را حلال
ما چو ناییم و نوا در ما زتوست // ما چو کوهیم و صدا در ما زتوست
8- جناس : يكساني يا شباهت قابل توجه دو واژه يا بيشتر است در تلفّظ و اختلاف در معني
کلماتی که پدید آورندۀ جناس اند ارکان جناس نامیده می شوند
گاهي اركان جناس در تلفظ كاملاً يكسان و فقط تفاوت معني دارند .
گلاب است گویی به جویش روان // همی شاد گردد زبویش روان
روان(جاری) و روان(روح و جان)ارکان جناس اند که تلفظ یکسان و معنی متفاوت دارند
انواع جناس: جناس تام :یکسانی دو واژه در تعداد و ترتیب واج ها ست
خرامان بشد سوی آب روان // چنان چون شده باز یابد روان
جناس ناقص حركتي :هرگاه اختلاف تلفظ دو یا چند کلمه تنها در مصّت کوتاه باشد ما نند: بُرد و بَرد – گِرد و گَرد – مِهر و مُهر
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند// به دشت( پُر )ملال ما پرنده( پَر ) نمی زند
جناس ناقص اختلافي : هرگاه دو کلمه یا بیشتر در یک صامت یا مصّت بلند اختلاف تلّفظ داشته باشند مانند :شمع و جمع – رفيق و شفيق – شير و سير – چاه و جاه
هر تیر که در (کیش) است گر بر دل( ریش) آمد// ما نیز یکی باشیم از جملۀ قربانها
جناس ناقص افزايشي : اختلاف دو واژه یا بیشتر است در معنی و تعداد حروف مانند:رنج و مرنج – قدم و مقدم – دست و دوست
شادی مجلسیان در (قدم ) و (مقدم) توست
9- اشتقاق : استفاده از واژه هاي هم ريشه كه سبب مي شود واج هاي آنها به يكديگر نزديك باشند آرايه اشتقاق ناميده مي شود . مانند : ديده و ديدار – بينا و بينندگان – لطف و لطيفه .
مثال:
موج زخود «رفته» ای تند خرامید و گفت// هستم اگر «می روم» گر « نروم» نیستم
به «لطف »خال و خط از عارفان ربودی دل//« لطیفه» های عجب زیر دام و دانه ی توست
10- تكرار : هرگاه كلمه اي دوبار يا بيشتر در كلام بيايد به گونه اي كه برموسيقي دروني بيفزايد و تأثير سخن را بيشتر كند تكرار ناميده مي شود .
مثال:
اشك چون دريا و غم طوفان اشك دل بود كشتي و سرگردان اشك
11- تصدير : اگر واژه اي در آغاز و پايان بيتي تكرار شود ، در اصطلاح ادب تصدير ناميده مي شود .
مثال:
قدم بايد اندر طريقت نه دم كه اصلي ندارد دم بي قدم
سعدي به روزگاران مهر نشسته بر دل بيرون نمي توان كرد الّا به روزگاران
12- مراعات نظير : استفاده از واژه هاي يك مجموعه كه با هم تناسب دارند . تناسب بين واژه ها مي تواند از نظر جنس ، نوع ، مكان ، زمان ، همراهي ..... باشد .
مثال:
اشك چون دريا و غم ، طوفان اشك // دل بود كشتي سرگردان اشك
غم و دل و اشك و دريا و طوفان و كشتي مراعات نظیرند
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین// خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
بیستون، شیرین، فرهاد مراعات نظیرند
- مراعات نظير ، پركاربردترين آرايه در شعرو نثر فارسي است
- همواره اركان تشبيه ، مراعات نظير هم محسوب مي شوند
- آرايه تضاد ، مراعات نظير نيز به حساب مي آيد
- تلميح : هرگاه به حديث ، داستان ، خاطره ، آيه ، شعر ، ضرب المثل و هر موضوع ديگري كه اغلب مردم از آن سابقه ذهني دارند – اشاره شود آرايه تلميح پديد مي آيد .
مثال:
- از خدائي كمك بخواه كه آتش را گلستان مي كند
- ما قصه سكندر و دارا نخوانده ايم // از ما به جز حكايت مهر و فا مپرس
- گفت آن يار كزو گشت سردار بلند // جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد
14- تضمين : آوردن آرايه – حديث – مثل يا بيتي از شاعر ديگري است در اثناي كلام
مثال:
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد // که رحمت برآن تربت پاک باد
«میازار موری که دانه کش است»// «که جان دارد و جان شیرین خوش است»
بیت دوم از فردوسی است و سعدی عیناً آنرا در شعر خود تضمین کرده است
معمولاً شعر یا جملۀ تضمین را در «» قرار می دهند
15- تضاد : كاربرد كلماتي در سخن است كه معني آنها متضاد است مانند : نيكي و بدي – درويش و غني – خواب و بيداري – قناعت و حرص – سپيد و سياه .
مثال:
بسیار سیه سپید کرده است// دوران سپهر لاجوردی
16- تناقض : نسبت دادن دو حالت و ويژگي متضاد به يك پديده است . مانند : سير ِگرسنه - خاموش ِگويا .
مثال:
چيست اين سقف بلند «ساده بسيار نقش » // زين معمّا هيچ دانا در جهان آگاه نيست
طنز یعنی «گریه کردن قاه قاه»// طنز یعنی «خنده ی پر اشک و آه»
17- حس آميزي : آميخته كردن دو يا چند حس است در كلام كه با ايجاد موسيقي معنوي به تأثير سخن مي افزايد و سبب زيبايي آن مي شود . مانند : ديدي چه گفت – بوي تلخ – قيافه بامزه – برخورد سرد
مثال:
از اين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم// كه سر تا پاي حافظ را چرا در زر نمي گيري
شعر تر شيرين آمیختگی حواس شنوایی، لامسه و چشایی
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر// یادگاری که در این گنبد دوّار فتاد
دیدن صدا:آمیخته شدن دوحس بینایی و شنوایی
18 - ايهام : آوردن واژه اي با حداقل دو معني قابل قبول كه يكي نزديك به ذهن و ديگري دور از ذهن باشد .
مثال:
خانه زندان است و تنهايي ملال // هر كه چون سعدي گلستانش نيست
گلستان به دو معني باغ و كتاب گلستان سعدي است
هر كا و نكاشت مهروز خوبي گل نچيد // در رهگذار باد نگهبان لاله بود
لاله به معني گل لاله و چراغ لاله است
نرگس مست نوازشگر مردمدارش // خون عاشق به قدح گر بخورد ، نوشش باد
نرگس مست مردم دار : چشمي كه داراي مردمك است و خوش رفتار با مردم .
استاد مسلم ايهام حافظ است
18- ايهام تناسب:آوردن واژه اي است با حداقل دومعني كه تنها يك معني آن مورد نظر است و معني ديگر با برخي واژه ها ي كلام تناسب و مراعات نظير دارد
19- مثال: هركاو نكاشت مهر وز خوبي گلي نچيد // در رهگذارباد نگهبان لاله بود
گل لاله با كاشتن،گل ،چيدن،باد، مراعات نظير است
از اسب پياده شو بر نطع زمين رخ نه // زير پي پيلش بين مات شده ي نعمان
رخ= چهره و مهره اي در شطرنج
پيل= فيل مهره اي در شطرنج
اسب ،پيل ،رخ،پياده،مات مراعات نظير اند
19 -لّف و نشر:دويا چند واژه در كنار هم در يك بخش كلام آورده شود و توضيح مربوط به آن ها در بخش ديگر آورده شود
مثال:
افروختن وسوختن و جامه دريدن پروانه زمن، شمع زمن، گل زمن آموخت
اي شاهد افلاكي در مستي و در پاكي من چشم تو را مانم ،تو اشك مرا ماني
اي شاهد افلاكي من در مستي به چشم تو مي مانم و تودر پاكي به اشك من مي ماني
در مستي و ودر پاكي (لّف) و من چشم تو را مانم ،تو اشك مرا ماني (نشر مرتب )است
20- اغراق:هرگاه وجود حالتي يا صفتي را براي كسي يا چيزي بيان كنيم كه محال يا بسيار غير عادي باشد اغراق پديد مي آيد
اغراق مناسب ترين اسباب براي تصوير يك دنياي حماسي است ،بنابراين از آن در شاهنامه وآثار حماسي ديگر بسيار استفاده شده.
مثال:
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران // كز سنگ ناله خيزد وقت وداع ياران
مانند ابربهار گریستن وگریه ی در آلودی که حتی سنگ را هم به ناله وا می دارد بیانی آمیخته به اغراق است
هر شبنمي در اين ره،صد بحرآتشين است // دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد
قطره ی ناچیز شبنم را در راه عشق صد دریای آتشین تصّور کردن بیانی اغراق آمیز است.
روش تسجيع تسجيع، يکي از روش هايي است که با اعمال آن، در سطح دو يا چند کلمه (يک جمله) يا در سطح دو يا چند جمله (کلام) موسيقي و هماهنگي به وجود مي آيد و يا موسيقي کلام افزوني مي يابد.
مدار بحث تسجيع، در نکته ي تساوي يا عدم تساوي هجاها و همساني يا عدم همساني آخرين واک اصلي کلمه (رَوي) است. بحث سجع، کلي تر از قافيه است. علاوه بر اين اصطلاح قافيه را فقط در مورد اواخر ابيات شعر به کار مي برند؛ حال آن که سجع در نثر و در حشو شعر هم واقع مي شود.
الف – روش تسجيع در سطح کلمه حدود : حداقل دو کلمه و حداکثر چند کلمه در يک جمله.
به مصاديق تسجيع در سطح کلمه، سجع مي گويند. سجع بر سه گونه است:
- سجع متوازي 2) سجع مطرف 3) سجع متوازن
سجع متوازي و آن با تغيير دادن صامت (تمام حروف به جز آ- اي- او- اَ- اِ- اُ ) نخستين در کلمات يک هجايي حاصل مي شود (بقيه ي واک هاي هجا تغيير نمي کند): مانند: بار
bār کار
kār و يا تغيير نخستين صامت هجاي قافيه (يعني هجايي که دربر دارنده حرف رَوي باشد) در کلمات چند هجايي است .
be-rast برست /
be-bast ببست /
še- kast شکست
نکته: تساوي هجاي کلمات سجع از نظر عدد و کميت (کوتاهي و بلندي ) اجباري است:
مرفوعه
Marfu?e / موضوعه
Mawzu?e پس فرق سجع متوازي از نظر ساختار با قافيه اين است که در قافيه فقط صحت هجاي قافيه شرط است و تساوي هجاهاي کلمات قافيه شرط نيست؛ حال آنکه در سجع متوازي تساوي همه هجاهاي کلمات مسجع از نظر عدد و کميت نيز شرط است. مثلاً قافيه کردن شکست و ببست درست است اما اطلاق سجع متوازي به آنها صحيح نيست.
تبصره1: اگر کلمه چند هجايي باشد مي توان در هجاي قافيه، صامت نخستين را تغيير نداد: پرواز / آواز. در اين صورت گاهي در هجا يا هجاهاي ماقبل هجاي قافيه، نخستين صامت را تغيير مي دهند:
شمايل
ša-ma-yel / قبايل
a-bā-yelע
تبصره2: واضح است که هجاي نخستين دو کلمه مي توانند کاملاً همسان باشند و فقط صامت نخستين ِهجاي دوم متفاوت باشد مثل، گلنار/ گلبار. گاهي ممکن است در وسط يکي از اين کلمات يک مصوت کوتاه
e (کسره اضافه) آمده باشد.
در اين صورت به آن محلق ِبه سجع متوازي مي گوئيم (زيرا تساوي هجاها به هم مي خورد):
اي جويبار راستي از جوي يارماستي بر سينه ها سيناستي بر جان هايي جانفزا
مولانا تبصره3: همان طور که در علم قافيه گفته شده است، گاهي به ضرورت، همساني صامت ماقبل آخر (حرف قيد) در هجاي
CVCC رعايت نمي شود:
حسن
hosn / يمن
yomn ، ورد
vard / کند
kand، درست
do-rost / درشت
do-rošt همچون اسکندري به يمن لقا همچون پيغمبري به حسن خصال
(رشيد وطواط)
از زمين گويي بر آوردند گنج شايگان در چمن گويي پراکندند درّ شاهوار
(امير معزي)
تبصره 4: در کتب سنتي از دو مورد بديعي به نام هاي جناس مضارع و لاحق يادکرده اند که از نظر ساختار، همين سجع متوازي است. در اين کتاب ها بين خالي و حالي يا سراب و شراب جناس مضارع است، زيرا صامت هاي آغازين آنها که از نظر نقطه با يکديگر فرق دارند قريب المخرجند (يعني محل توليد صداي آنها در داخل دهان، دو جاي مختلف است). مثلاً بين زحمت و رحمت جناس لاحق است، زيرا صامت نخستين آنها که از نظر نقطه با هم فرق دارند بعيد المخرجند.
و ز آنجا رخت بربستند حالي زگل ها سبزه را کردند خالي
(خسرو و شيرين نظامي)
پيداست که ذهن به اختلاف نقطه توجه نخواهد کرد؛ بلکه آن چه توجه را جلب مي کند هماهنگي بين اين کلمات است. باري بديع نيز مانند عروض و قافيه از علوم مسموعات و موسيقي است نه مکتوبات و نقاشي.
در بحث جناس مضارع و لاحق تکيه بر قريب المخرج بودن يا نبودن صامت هاي نخستين است، اما اين بحث غالباً با بحث نقطه دار بودن حروف در هم مي آميزد.
در کتب سنتي گفته اند که اگر بين دو کلمه فقط اختلاف نقطه باشد مثل : خط/ حظ، بساط/ نشاط، پيکر/ بتگر (اختلاف نقطه در حروف اول و دوم) يا: بتاختم/ بباختم (حرف دوم)، يا: بار/ باز (حرف آخر) يا: درست / درشت (حرف سوم ) به آنها جناس خط يا جناس تصحيف و مصحّف گويند.
اين موارد هم که در آنها اختلاف در هيئت املايي ديده مي شود غالباً جزو سجع متوازي هستند، يعني ارزش هنري آنها در هماهنگ بودن آنهاست(حوزه مسموعات) نه در اختلاف نقطه (مکتوبات). هنگامي که سعدي مي گويد:
مرا بوسه جانا به تصحيف ده که درويش را بوسه از توشه به
خود به اختلاف نقطه در بين بوسه و توشه راهنمائي کرده است و گرنه ذهن فقط هماهنگي بين بوسه و توشه را درمي يابد.
اين گونه مسائل از آنجا پيدا شده که در رسم الخط قديم بسياري از حروف از قبيل ب، پ، ج، چ، س، ش ... را از نظر نقطه يکسان مي نوشتند و خواننده از روي قرائن، حروف بي نقطه يا کم نقطه را باز مي خواند. امروزه که مساله تصحيف منتفي است و اشتباه در همجنس پنداري حروف و کلمات از نظر نقطه پيش نمي آيد، اين اسم هاي متعدد نيز بي مورد به نظر مي رسد و بهتر است اين مثال ها را سجع متوازي و سجع متوازن بخوانيم.
تبصره 5: اگر دو سجع متوازي در جمله اي در کنار هم قرار گيرند صنعت ازدواج به وجود مي آيد:
اگر رفيق ِشفيقي درست پيمان باش (حافظ)
به جفايي و قفايي نرود عاشق صادق (سعدي)
شبي و شمعي و جمعي چه خوش بود تا روز نظر به روي تو کوري چشم اعدا را
(سعدي)