وجود ما معمّایی است حافظ که تحقیقش فسون است و فسانه در سال 726 ناگهان از دل دریای وجود «گوهری کزصدف کون و مکان بیرون بود » به جهان چهره نمود. عروس طبع را زیور ز فکر بکر بست و از رخ اندیشه، نقاب برگرفت و با «آب حیاتش» آتش به همه عالم زد و « مقبول طبع مردم صاحب نظر» شد. آن پیام آور عشق در سایه عنایت مادرش پرورش یافت و به فراگرفتن دانش های زمان پرداخت. در سال های جوانی او، فارس در دست شاه شیخ ابو اسحق اینجو بود. فیروزه بواسحقی «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود» در باب زندگی او، از دیوانش ، جز پاره ای اطلاعات پراکنده چیزی به دست نمی آید. زنی داشت که می توانست اندر سایه قد سروش بنشیند و ز پادشاه وگدا فارغ باشد. امّا این شاهدی که « از لطف و پاکی رشک آب زندگی» بود، دیری نپایید. حتی« قُره العین» وی « آن میوه دل » که چه آسان بشد و کار ورا مشکل کرد. « اگر چه بال و پر از غم شکسته شد» و گاه این غم ، شاعر را به ترک یار و دیار بر می انگیخت؛ امّا حافظ، شیراز را ،که به قول « ابن بطوطه » ، « مردم خوشگلی داشت »پسندیده بود و با اشتیاق از مردم صاحب کمالش سخن می گفت. طوطی طبعش ز عشق شکّر و بادام دوست ، سرخوش بود. افزون بر این معادن لب لعل و کان حسن و نسیم باد مصلّی و آب رکناباد اجازتِ سیر و سفر نمی دادند. حافظ به کمک عشق ، قرآن را در چهارده روایت ،آموزه ی جان خود ساخته بود. گویا تخلّص وی از همین جاست.« این که تخلّص او تنها به مناسبت قرآنی که اندر سینه داشته است انتخاب شده باشد جای گفت وگو دارد، هر چند که اجتهاد در مقابل این نص است که گوید: هر چه دارم همه از دولت قرآن دارم» (رستگار فسایی،1367: 101) این رند جهان سوز حقیقت حال خود را از همه پنهان می دارد.«تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی » « از فردای آن روز _ فردای 791 _ که هیکل بشری حافظ با تمام خصایص جسمی به زیر خاک رفت یک موجود تابناک و اثیری در روح تمام کسانی که به زبان فارسی سخن می گفتند به وجود آمد. این حافظ که در ذهن ما پیدا شد شیرازی نیست ، زمینی نیست ، پسر فلان و پدر بهمان نیست. او پسر مضامین عالی و اشعار پر مغز خویش است، او پدر فصاحت و بلاغت کم نظیر خود است. او پادشاه ملک اندیشه و بیان است که « خشت زیر سر بر تارک هفت اختر پای » می گذارد.» (دشتی،1380: 15) اِنّ مِن الشعر حکماً جُستاری در شعر: الف: شعر از نظر لغوی « بعضی واژه شعر را معرّب کلمه ی « شیر» عبری که به معنی سرود و آواز بوده ؛ دانسته اند و به زعم برخی، « شعر» برگرفته از لغت « شعور » است و شعور از واژه ی « شَعر» ( موی ) به معنی باریک بینی و دقّت نظر است و نتیجتاً، شاعر مدرک مطالب دقیق و لطیف می باشد.» ( رزمجو،1369: 59 ) و در تعریف آن گفته اندکه : « کلامی است موزون و مقفّی که دارای معنی باشد.» و در مقابل ، نثر مرسل را کلامی آزاد از قیود نظم یا سخن بی وزن و قافیه ، تعریف کرده اند. « پل والری ، شاعر فرانسوی، در مقایسه نثر و شعر گفته است که اوّلی به راه رفتن می ماند و دومی به رقص. هر چند همان اندام ها که در راه رفتن به کار می افتد در رقص نیز در فعالیّت است. درست مانند شعرکه همان کلمات و همان ابزار به کار می رود ولیکن با فطرتی متفاوت.» (یوسفی،1369: 220) از روزی که انسان شعر را شناخت، آن را همراه با وزن و قافیه یافت و مسحور آن شد. باید توجّه داشت که در شناخت تفاوت واقعی شعر و نثر همانند شناخت و جدایی زبان و ادبیّات « هزار نکته باریک تر ز مو این جاست » و بدون غوطه خوردن در این دریا، به قول عزرا پاوند: « ناقص است و بی فایده » ( زرین کوب،1371: 45 ) بسیاری از مفاهیم مانند « عشق » تعریف پذیر نیستند و « قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز» شعر نیز چنین مقوله ای دارد. قولی بر آنند که شعر تنها برای لذت و تمتّع است و تعریف پذیر نیست؛ زیرا «که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معّما را » امّا برخی از صاحبان قلم در حدّ دانش خود « سر زلف سخن را شانه زده اند » و تعاریفی در قالب نثر و نظم ارائه کردند و هیچ کس مدعّی نشد که این تعریف جامع و مانع است. دکتر شفیعی کدکنی می گوید: « شعر حادثه ای است که در زبان روی می دهد و خواننده، میان زبانِ شعریِ او و زبان روزمرّه و عادی تمایزی احساس می کند. نمونه اش شعر حافظ، شما نمی توانید بگویید در: زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم مست و آشفته به خلوت گه راز آمده ای تمایز این زبان ، از زبان روز مرّه ، در توازن دو مصراع است... و هیچ استعاره و تشبیهی هم در آن نیست، هرچه هست در نفس کاربرد زبان است. » (شفیعی کدکنی ،1373: 3 ) عارف شهید « عین القضات » ،آن « غریق العشق فی بحر الوداد » در شعر ،کلام هنرمندانه ی دارد : « جوانمردا ، این شعر ها را چون آیینه دان، آخر دانی که آیینه را صورتی نیست در خود ؛ امّا هر که در او نگه کند ، صورت خود تواند دید.» ( همدانی،1362: 216) چه آیینه ای شفاف تر و پاک تر از «آیینه سکندرِ» حافظ و دفتر اشعارِ او و راه صحرا. اگر بخواهیم یک تعریف کامل از شعر ارائه کنیم که شعر همه شاعران از رودکی و فردوسی و نظامی و مولوی و حافظ و ... را در برگیرد باید بگوییم: « شعر گره خوردگی عاطفه و تخیّل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است.» (شفیعی کدکنی ،1359: 93) دراین تعریف عناصر سازنده شعر دیده می شود. با این تفاوت که ممکن است هر یک از این عناصر در یک شعر نسبت به عناصر دیگر حضور گسترده تری داشته باشد. البته ، باید شاعران بزرگی چون حافظ را مستثنی نمود؛ زیرا که همه این عناصر را در حد کمال و جمال و اعتدال دارد. اینک با آوردن این غزل: 1 دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا در حلقه ی گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هُبّوا یا ایُها السکارا 5 ای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تفقدی کن درویش بینوا را آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را 10 سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را ناگزیریم هر یک از عناصر را به طور مختصر معرّفی کنیم و بعد موارد آن را در غزل حافظ نشان دهیم. 1- عاطفه : این عنصر به فراخور چگونگی برخورد شاعر با جهان پیرامون و وقایع حادث شده در آن، در معنا و محتوای شعر او بروز و نمود پیدا می کند وکنش های روحی و درونی وی را آشکار می سازد. هر شاعری که در انتقال این کنش ها به دیگران از راه شعر توفیق بیشتری داشته باشد به مقصود انسانی خود نزدیک تر شده است. گاه حالت های نفسانی از قبیل غم ، شادی ، امید ، یاس، حیرت ، تعجّب و... حوادثی را در ذهن یک شاعر یا نویسنده پدید می آورد. وی بر آن است که این حالت و تاثر ناشی ار آن رویداد ها را آن چنان که خود احساس کرده به دیگران نیز انتقال دهد. در تعریف عاطفه گفته اند:« تاثیر انگیزه های عینی و اشتغالات ذهنی بر روان انسان منجر به ایجاد انفعال یا حالات روحی گوناگونی از قبیل غم و شادی و مهر و خشم و اعجاب می شودکه آن ها را عاطفه نامیدیم» ( پورنامداریان،1374: 157) هیچ هنرمندی این حالات عاطفی را نمی تواند به آسانی به خواننده ی خویش منتقل کند مگر این که خود آن حالات را در جان و روح خویش احساس کرده باشد. او این احساس و عواطف تجربه شده را در زنجیر کلمات مقیّد می سازد تا به دیگران انتقال دهد.« بی گمان مهم ترین عنصر شعر ،که باید دیگر عناصر در خدمت آن باشند همین عنصر عاطفه است.» (شفیعی کدکنی،1359: 96) اگر از جهت بلاغی به بیت اوّل بنگریم ( دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا ) هر دو مصرع، خبر، برای استغاثه است و فریادرسی. واژه ی « خدا را » هم ، براین معنی دلالت دارد. از سویی اهمیّت مَطلَع در نظر پیشینیان مهم بود تا آن جا که حُسن مطلع را از صنایع بدیعی شمرده اند و معتقد بودند که باید لفظ و معنی آن چنان دل نشین باشد که در روح شنونده تولید رغبت و نشاط کند و « همچون قصه های شهرزاد » او را تا پایان با خود همراه سازد.« در نظر شفیق جبری، از شاعران معاصر عرب، مطلع وقتی دست داد، بقیّه ی شعر بر شاعر گشاده می شود.» (یوسفی،1369: 147) این بیت پناه بردن یک عاشق است به صاحب دلان که عشق را می فهمند. برای درک آن باید خود درد عشق کشیده باشی . چون: سخن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده وکوتاه کن این گفت وشنفت تصویر بیت دوم ( کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ) بیت « شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها » را به یاد می آورد که حافظ ، صحنه ای را مجسّم می کند که کشتی ای در دل دریا شکسته، وی بر تخته پاره ای نشسته، ترس از موج ها و خیزاب ها، تمام وجودش را فرا گرفته، این تصویر دست و پا زدن، کوبیدن بر موج سنگین ، در بحرانی ترین حالات خدا را مخلصانه خواندن ، همه و همه ، محصول ذهنی است که انگار خود چندین بار آن را مشق کرده است و یا خود اوست. تصویرآفریده شده در این بیت جلوه ای است از قریحه ی مضمون ساز حافظ و در عین حال غم انگیز. بیت ( در حلقه ی گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هُبّوا یا ایُها السکارا ) به وضع مطلوب کسانی اشاره دارد که غافل از دیگران ، در حلقه ی گل و مل ، پیوسته « درطلب عیش مدام اند » بیت آخر( حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را ) فریاد کسی است که درکشتی شکسته ، از فرط نا امیدی و حیرت بر زبان می آورد و به قول سعدی « هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید.» 2-خیال کلمات در ادبیّات همان هایی هستند که در زبان به کار گرفته می شوند ؛ امّا درون مایه و شور و هیجان آن دو یکی نیست. واژگان برای ادیب همانند رنگ است برای نگارگر و سنگ است برای تندیس گر. رنگ ها آنگاه که با قلم موی نگارگرانی استاد در همآمیخته می شوند و بر صفحه ای نقش می بندند؛ جان می گیرند. تخته سنگ در دست « میکل آنژ » دیگر آن سنگ سرد سنگین دل نیست بلکه «کلیم » است که با تو تکلّم می کند. سوارکاران ماهری چون : فردوسی ،نظامی، خاقانی، مولوی، حافظ و... وقتی بر مرکب واژگان می نشینند؛ خورشید « نه سواری است که در دست عنانی دارد.» با اندک باریک بینی در می یابیم که بین یک عکس از طبیعت و یک نقّاشی از همان طبیعت تفاوت بسیار است. نگارگر، هسته آن را ، از واقعیت می گیرد و مابقی را با تفکّر و تخیّل خود می سازد تا زیباتر و جذّاب تر در برابر عقل خود نمایی کند و خیال شنونده و بیننده را تحریک کند تا در اثر انگیزش عاطفه، اهداف خود را انتقال دهد. خیال « در ساده ترین شکل آن، تصویری است که به کمک کلمات ساخته شده است.» (شفیعی کدکنی،1370: 9 ) عناصر سازنده خیال یا تصویر درکلام ، تحت عنوان « بیان » و « بدیع » بررسی می شوند. الف- بیان: در تعریف بیان گفته اند: « ایراد معنای واحد به طرق مختلف است ، مشروط بر آن که اختلاف آن طرق مبتنی بر خیال باشد.» ( شمیسا،1370: 19) واژه های باده، شراب، مُدام، مُل و می، برای یک معنی به کار می روند که در این حالت به نگارخانه بیان وارد نشده ایم. امّا حافظ در ابیات زیر نقشی که قلم می زند، با عالم رنگارنگ بیان سر و کار دارد. مانند:آب آتشگون(265/3) ،آب حرام(11/8) ،آیینه صاف(7/1) ،پیرگلرنگ(203/8) ،تلخوش(5/8) ، جنس خانگی(473/5) ،خون پیاله(479/3) و... با استفاده از ابزار بیان هزاران مضمون از زلف یار ساختند «کز هر زبان که می شنوی نامکرر است.» شکل های چهارگانه بیان عبارتند از:تشبیه، استعاره ، مجاز و کنایه 1- تشبیه: هر نویسنده یا شاعر با توجّه به ذوق و استعداد خویش منظره ای را که در برابر دیدگان او قرار می گیرد به چیزی تشبیه می کند این امر موجب اختلاف در انتخاب ارکان تشبیه و به تبع آن ، سبب اختلاف در سبک آنان نیز می شود. تشبیه، بیانگر ابداع و ابتکار یک شاعر یا نویسنده است و بدین خاطر از مقلّدان ممتاز می گردد. تشبیه را مهم ترین عنصر سازنده خیال و هسته مرکزی اغلب خیال های شاعرانه دانسته اند. شاید به همین دلیل« ابن رشیق قیروانی بنای شعر را تشبیهی خوش می داند » ( شفیعی کدکنی،1370: 7) در بیت ( در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را ) «کوی نیکنامی» تشبیهی رساست. نیکنامی به کویی مانند شده که بدان راه می جویند و درآن می مانند. در بیت ( هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را ) عیش و مستی به تشبیهی نهان، به کیمیا مانند شده اند. در بیت ( سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا ) شنونده سرکش به شمع مانند شده و سنگ خارا ، چون موم. وجه شبه، در تشبیهات ناآشنا، ذکر می شود تا پیچیدگی کلام ، ذهن را آزرده نگرداند. در شعر حافظ از این تشبیهات بدیع کم نیست. شاید از ویژگی های سبکی و نوآوری های او باشد. مانند: تشبیه جام می به آیینه سکندر در ( آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا ) 2- استعاره شاعر در استعاره ، واژه ای را به جای واژه دیگر، با لحاظ کردن علاقه مشابهت به کار می برد. « استعاره کارآمدترین ابزار نقّاشی در کلام است.» ( شمیسا،1370: 19) استعاره دامی است تنگ تر و نهانی تر از تشبیه که شاعر در برابر خواننده یا شنونده می گسترد و او را به شگفتی وا می دارد تا بیشتر بیندیشد. برخی تشبیه را می پسندند و بعضی استعاره را. از میان شاعران ما منوچهری و خاقانی و...تشبیه گرایند و فردوسی و نظامی استعاره گرا. در این غزل واژه ی « پاک دامن» را در بیت آخر، می توان با استعاره تهکمیّه در معنی « ناپاک » گرفت. با توجّه به نسخه بدل، ترکان پارسی گو، استعاره از زیبا رویان است. حافظ در اشیا روح می دمد و بدان ها شخصیّت می بخشد و این، تشخیص که خود قسمی از استعاره محسوب می شود و از عناصر تخیّل ، در شعر، گاهی با نسبت دادن یکی از صفات و عواطف انسانی به یک موجود غیر انسانی پدید می آید، مثل « خواندن بلبل» در بیت ( در حلقه ی گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هُبّوا یا ایُها السکارا ) « گاهی تشخیص، به صورت خطاب به موجودات بی جان و یا یک مفهوم انتزاعی شکل می گیرد که این نیز یکی از زیباترین انواع تشخیص است که با تاثیر عمیق خود در خواننده او را به آسانی در جوّ تجربه ی عاطفی شاعر قرار می دهد.» (پورنامداریان،1374: 170) مانند « ای باد شرطه » در ( کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ) 3- کنایه کنایه عبارت یا جمله ای است که مقصود گوینده معنای ظاهری آن نیست و نشانه ای هم وجود ندارد که ما را به معنای باطنی آن راهنمایی کند. بدین خاطر تنها آشنایان یک زبان آن را درک می کنند. کنایه ها در این غزل عبارتند از: در بیت اوّل ( دل از دست رفتن: عاشق شدن، شیفتگی.راز پنهان: عشق) در بیت دوم (کشتی شکستگان: آنان که دست خوش خطر گردیدند. آشنا : یار) 4- مجاز حافظ، جهان را از منظر خود می نگرد و میخواهد طرحی نو در اندازد. از واژگان ، بر خلاف قرارداد مرسوم زبان شناسان، استفاده میکند و در معنی حقیقی آن به کار نمی برد« شرط نقل معنی حقیقی به معنی مجازی وجود تناسبی است بین آن دو و این مناسبت را علاقه میگویند.» ( داد،1375: 264) در بیتِ آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا حرف: به مجاز جزء و کل، در معنای سخن به کار رفته است. و در بیت نهم ، قارون: مجاز به علاقه خاص و عام در معنای توانگر به کار گرفته شد و در بیت دهم ،کف: مجازاً در معنای دست آمده است ب: بدیع علمای بلاغت خیال انگیزی را بیشتر مرهون وزن و قافیه و عاطفه و بیان می دانند، امّا بیرون از این ها، عامل دیگری نیز هست که بر زیبایی کلام می افزاید که از آن به عنوان « صنایع بدیعی» نام می برند. بعضی به وجود آورنده ی تناسب بین الفاظ هستند که « بدیع لفظی» نام دارند و برخی موجب زیبایی و زینت معنوی کلام اند که از آن به « بدیع معنوی » یاد می کنند. برخی جوهر شعر را در تردستی های کلام قربانی می کنند وگروهی مثل حافظ در نهایت هنرمندی از این صنعت بهره می گیرند و از آن وسیله ای می سازند برای ابلاغ پیام و رسیدن به مطلوب. « صنایع بدیعی مثل ادویه ی طعام است که اگر به اندازه باشد غذا را خوش مزه می کند و اگر زیاده شود تندش می کند و نامطبوع.» (زرین کوب،1371: 85) - آرایه های لفظی 1- سجع: یکسانی دو کلمه در واج های پایانی یا وزن یا هر دو آن هاست.کاربرد سجع در نثر است امّا در شعر نیز دیده می شود. شاعر بیت را به چهار پاره تقسیم می کند و در هر نیم مصراع واژه ای را میآورد که با هم سجع دارند. امروزه سجع را در شعر، قافیه ی میانی می نامند. همانند بیت نهم. 2- جناس: در بیت دوم (باد و باز) ، در بیت نهم(مستی و هستی) ، در بیت دوازدهم(پارسی و پارسا). 3- واج آرایی: در ابیات دوم و نهم. 4- شبه اشتقاق: در بیت سوم( افسانه و افسون) 5- ملمّع: به معنی درخشان شده، رنگارنگ. در صنایع شعری ،آن شعر را ملمّع گویند که یک مصراع یا یک بیت آن ،به فارسی و مصراع یا بیت دیگر آن ،به عربی یا زبان دیگر باشد. به آن « ذولسانین » هم گفته اند. بیت های در حلقه ی گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هُبّوا یا ایُها السکارا آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا - آرایه های معنوی 1- مراعات: بیت چهارم(گل و بلبل) ، بیت دهم(شمع و موم و سوختن) ،در بیت آخر( خرقه و دامن) 2- تضاد: در بیت اوّل ( پنهان و آشکار ) ، در بیت ششم( دوستان و دشمنان) 3- تلمیح: در بیت دوم ( داستان داوود و سلیمان) ،در بیت هشتم( با کناره گیری از گفت و گوی بزرگان ادب در این باره ، امّ الخبائث، اشاره ای دارد به سخن پیامبر، اتَّقوا الخمرَ فَانَّها امّ الخبائث ) ، در بیت یازدهم( اسکندر و دارا ) 4- تناقض: در بیت هشتم( آن تلخ وش ... احلی است) ، دربیت نهم( تنگدستی و عیش و مستی) ، در بیت دوازدهم( رندان پارسا) 5- اغراق: در بیت دوازدهم( زیبا رویان، چنان دل انگیز می خوانند که به شنوندگان عمر می بخشند.) 6- ایهام: غزل خواجه به صنعت عاری از تصنّع ،آراسته شده است. از راه زیاده روی در استفاده از آن ،گونه ی شعر را به گلگونه صناعات نمی آراید. او صور خیال را آن چنان به شعر می آمیزد که به قول صاحب ابن عباد ، گویی: از صفای می و لطافت جام به هم آمیختند جام و مدام همه جام است و نیست گویی می همه باده است و نیست گویی جام جاذبه های فکری در شعر حافظ بسیار است و ایهام بی گمان یکی از آن هاست. شعر او از این لحاظ، ممتاز است و از این حیث بی نظیر. و درکاربرد ایهام ، حافظ بی تردید، چیره دست ترین شاعران ایران است.« بزرگ ترین هنر حافظ و مهم ترین خصیصه ی شعر او ایهام است.» ( مرتضوی،1370: 455 ) استفاده شگرف حافظ بدین نازکی و دلکشی از ایهام و دیگر ظرافت های شعری و جمع معانی بسیار در لفظ اندک ، سبب شده است که هرکس گمشده اش را در نزد او بیابد. دکتر شفیعی کدکنی چه ریبا ،در آیینه ی جام حافظ، نقش بندی های او را می بیند و در برابر رخ ما می نهد و ما را به صد گونه تماشا وا می دارد: «هر کس درون شعر تو، جویای خویش و تو آیینه دار خاطر هر مرد و هر زنی» بیت اوّل : صاحب دل (1- کنایه از عارف، روشن رای ، آگاه 2- معنی زبانی آن، دارنده دل ،کسی که دل خود را از دست نداده است.) بیت دوم :آشنا (درمعنی دیگر ؛ یعنی ، شنا که خواست خواجه نیست باکشتی ایهام تناسب می سازد.) بیت سوم: مهر(در معنی خورشید، با گردون ایهام تناسب می سازد.) بیت هفتم:گذر(1- گذشتن و عبور2- در معنی راه وگذرگاه با کوی ایهام تناسب دارد.) بیت نهم : هستی(در معنی دارایی و مال که خواست حافظ نیست با تنگدستی ایهام تضاد دارد.) بیت یازدهم: جام ( «آیینه ای از شیشه، برهان قاطع. ذیل واژه ی جام. » با آیینه ایهام تناسب دارد.) ، دارا ( در معنای توانگر با اسکندر ایهام تناسب دارد.) بیت دوازدهم : با توجّه به نسخه بدل ، (پارسا در معنی پارسی و ایرانی با ترک ایهام تناسب دارد.) 7- ارسال المثل: « آن که عبارت نظم یا نثر را به جمله ای که مَثَل یا شبیه مَثَل و متضّمن مطلبی حکیمانه باشد بیارایند.» با مراجعه به کتاب ارزشمند « امثال و حکم » مرحوم دهخدا می بینیم که آن بزرگوار، بیش از 380 مورد به شعر حافظ استناد کرده است که تمام بیت یا مصراعی از آن مثل شده یا مثل بوده که خواجه از آن به ظرافت بهره برده است: 1- بیت (آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا ) 2- بیت هشتم : عبارت ( احلی من قبله العذارا) ،یاد آور مثل « بوسه با پیغام نتواند بود» در فارسی است. 3- بیت دهم: ... دلبر که در کف او موم است سنگ خارا، مَثَل آن: موم بودن سنگ در دست یار 3- زبان بشر در هر هنری با بهره گیری از ابزار گوناگون با مخاطبان خود ارتباط برقرار می کند، به طور مثال ، موسیقی با اصوات و آوا ها، نقاشی با رنگ و تصاویر، پیکر تراش با سنگ و...، رقص با حرکات ، ادبیّات نیز با « زبان » ،که در میان آن ها مهم ترین نقش را دارد، احساسات و عواطف خود را انتقال می دهد، امّا با اَشکال متفاوت. هر نویسنده یا شاعر جهان اطراف خود را با نگاهی می بیند که دیگران کمتر دیده اند. و یافته های ذهنی خویش را به کمک زبانی جدید برای دیگران مصوّر می نماید. مانند « تلخ وش » در این غزل. استاد خانلری می گوید: « شاعر به صورت الفاظ بی اعتنا نیست. هر کلمه نزد او چهره ای دارد درست مانند چهره ی مردمان؛ یکی سرد و خشک و یکی گیرنده و دل نشین؛ این یک نرم و دلاویز،آن یک تند و خشم انگیز، این جا کلمات جان دارند. شاعر خوی و چهره هر یک را خوب می شناسد، یکی را می خواند ، یکی را می راند، این را با آن آشتی می دهد،آن را از این جدا می کند، به تدبیر و افسون از این پراکندگان گروهی می سازدکه همدل و هماهنگ ، به فرمان او روان شوند تا دل و جان شنونده را به کمند بیاورند.» ( رستگار فسایی،1380: 39 ) حافظ در عین استادی در سخنوری به سنّت زبانی فارسی پایبند است. از همین رو با بهگزین کردن کلمات و به کارگیری اعجاز گونه صور خیال ،کلام خویش را به یادگار در این گنبد دوّار ماندگار کرده است. در زبان حافظ استواری شعر خداوندگار حماسه، اندیشه های خیّام ، شور و شیدایی مولانا و فصاحت و بلاغت سعدی را می توان دید. به نظر دکتر شفیعی کدکنی: « دیوان حافظ نمایشگاهی است.» حافظ، این« طبیب عشق» ،واژه ها، اصطلاحات و تعابیر و عناصر دستوری را از دیگران اقتباس می کند امّا از آن ها « معجونی » می سازد که « فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد » آشنایی حافظ با ابعاد زبان، وی را بر آن داشت که نه چندان از واژه های انحصاری زمان بهره ببرد و نه همانند انوری از زبان قشر های پایین جامعه و نه چون سوزنی از الفاظ حرام و نه چون مولانا کاربرد درست و نادرست آن را به عهده عامّه بگذارد. غالب غزل های حافظ، آدمی را به تفکّر بر می انگیزد و تامّل در باره آنچه در اطراف ما می گذرد. وقتی معانی جمع شد، زبانی توانا می خواهد تا از عهده بیان بر آید. و خیالات او را پرواز دهد.« شعر حافظ مصداق سخن کولریچ است: بهترین کلمات در کمال حسن ترتیب » ( یوسفی،1369: 267) قلمرو زبان را عموماً در موارد زیر بررسی می کنند: الف: واج ها مقصود از واج ،کوچک ترین واحد صوتی و نقش دار زبان است. آورده اند که کاربرد برخی آواها، مقتضی خشونت کلامی است و برخی آواها موجب نرمی کلام. اشتراک صامت ها و مصوّت ها اگر به زیبایی تکرار شود، در موسیقی شعر تاثیر فراوان خواهد داشت. چنان که هماهنگی آوایی صامت « د» و مصوّت « آ» در بیت اوّل، صامت« ش » در بیت دوم، « س، ت، ی» در بیت نهم عاملی در رستاخیز کلمه ها هستند. ب : واژه واژه ها در شعر و نثر، بیانگر دانش و بینش و دیگر واکنش ها ی روحی و روانی صاحب اثر است. روشن است که هر شاعری در اشعار خود شیفته و دل بسته واژگان ویژه ای است. با یک استقراء ناقص گفته اند: در 495 غزل ، حافظ بیش از 1300 بار، به طور متوّسط در هر غزل حدود سه بار از واژه ی « می » و متفرّعات آن ، مثل باده ،شراب، مُل و...نام می برد. در این غزل هم ، واژه ی « می» بیشتر از دیگر واژه ها ، مورد توجّه خواجه شیراز بوده است: مُل ، صبوح ، تلخ وش ، امّ الخبائث. و ملازمات آن؛یعنی، ساقی، سُکر، مستی. بی گمان ، حافظ به انتخاب الفاظ، و موزون بودن آن ها توجّه ویژه ای داشت. و بدین خاطر در سراسر دیوان او به گفته پژوهندگان ، واژه های نامانوس و مهجور انگشت شمارند. عامل دیگری که موجب تمایز واژه ها می شود، آوردن صفت به جای موصوف است ،که در زبان شعر مقام برجسته ای دارد. حافظ به جای این که بگوید: « شراب » می گوید: « تلخ وش » و با آوردن این صفت، به جای موصوف ، به زبان شعر خود اعتبار دیگری داده است. دکتر زرین کوب می گوید: « در ادب قدیم فارسی ،کمتر شعری می توان یافت که به قدر کلام حافظ اسرار بلاغت در آن رعایت شده باشد.» ( زرین کوب،1369: 46) حافظ را ، با وجود آن که از صور خیال در حدّ کمال و بهنجار استفاده کرده، در مقایسه با مولوی ، به اصول و قواعد زبان معیار، پای بند تر یافته اند. مولوی در غزلی با مطلع زیر : در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری تا قمر را وا نمایم ،کز قمر روشن تری « به خود اجازه داده است که به قیاس از هر اسمی صفت بسازد و آن را به صورت تفضیلی درآورد.» ( شفیعی کدکنی،1367: بیست و سه) غزلیات حافظ اوج پختگی و دستور مند بودن زبان است .« حد همین است سخن دانی و زیبایی را » از موارد شاذّ و نادر هنجارگریزی در این غزل ، می توان به تقدّم صفت بر موصوف در بیت سوم ( ده روزه مهر گردون...) و کاربرد قافیه در بیت اوّل و برخی ابیات دیگر اشاره کرد. برخی از صاحب نظران، جدا از آقای خرمشاهی، استعمال « وش » را با صفت تلخ ، در خور حافظ ندانسته اند 4- موسیقی « هر که گوید مرا با الحان و اصوات و مزامیر خوش نیست یا دروغ گوید یا نفاق کند و یا حس ندارد و از جمله مردمان و ستوران برون باشد.» (هجویری،1371: 523 ) شعر با موسیقی پیوندی دیرینه دارد و هر دو ریشه در سرشت آدمی دارند. منظور از موسیقی تنها وزن شعر نیست بلکه هر گونه تناسبی است، خواه صوتی خواه معنوی. این مجموعه تناسب ها عبارتند از : الف : موسیقی بیرونی شعر که « وزن عروضی» خوانده می شود. حافظ از اوزان متعدد ،22 وزن را در غزل های خویش آزموده است. در کلّ غزلیات 65/0 شعر، در یکی از زحافات بحر های رمل ، مجتث و مضارع سروده شده است. وزن مضارع با 75 غزل در مرتبه سوم قرار دارد. و از بین اوزان « دوری » ، بحر مضارع مثمن اخرب ( مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن) ،تنها وزنی است که حافظ بیش از ده غزل بدان وزن سروده است. برخی بر این باورند که حافظ در این غزل در فالب « ذو وزنین » هنرنمایی کرده است: (1- مفعول فاعلاتن... 2- مستفعلن فعول... ) ب : موسیقی داخلی علاوه بر موسیقی بیرونی، عوامل دیگری هستند که بر غنای آهنگ درونی شعر می افزایند، مانند مجموعه تناسب هایی که میان صامت ها و مصوّت های کلمات یک شعر وجود دارند و یا وجود عناصری چون: سجع ،جناس، نغمه حروف و قافیه های میانی. کمتر بیتی در میان غزل های حافظ دیده می شودکه به گونه ای از عناصر مذکور محروم باشد. از میان این عناصر تاثیر قافیه ی میانی آشکار تر است و تناسب و توازنی دلکش به شعر می بخشد. موثرترین عنصرکه در دل نشین ساختن موسیقی درونی شعر نقش بنیادی دارد، هماهنگی حروف است. او با چیره دستی یک نوازنده- که معنی دیگر واژه ی حافظ هم دال بر این است – کلمات را هم چون نت های موسیقی بر می گزیند تا از ترکیب آن ها نوای طرب انگیزی برآید. ( بیت اوّل ، دوم و نهم) ج : موسیقی کناری تناسبی است که از هماهنگی کلمات و حروف آخر مصراع ها حاصل می شود که همان موسیقی قافیه و ردیف است. بسامد ردیف در شعر حافظ چشم گیر است. می گویند: حدود 65/0 ؛ یعنی، تقریباً دو سوم غزل های او مردّف است. شاعر، گاه در ردیف ، هنجار شکنی می کند. یعنی در ابیاتی فقط با ذکر قافیه ، از آوردن ردیف ، سر باز می زند امّا در تخیّل او، یک کلمه ، این دو نقش را ایفا می کند. در این غزل واژه ی « را » در مصرعی مستقلاً ردیف است و در دیگرکلمات ، چون :آشکارا ،یارا ، مدارا، خارا و دارا ، به صورت غیر مستفل و جزئی از حروف قافیه شمرده شده است. این ها را از عیوب غیر ملقّبه دانسته اند و « قافیه ی معمولی یا معموله » خوانده اند. خواجه نصیر توسی ، خلاف شمس قیس رازی کار برد این گونه قافیه ها را عیب نمی داند. فراموش نکنیم کاربرد این گونه قوافی در نزد حافظ، دلیل بر ناتوانی و یا بی دقتی او نیست بلکه بر عکس برای او فرصتی است برای گریز از تنگنای گزینش های محدود کننده. د : موسیقی معنوی گاهی تناسب هایی را در بین اجزای یک غزل از ابتدا تا انتها می توان دید که نوعی موسیقی در فضای غزل ایجاد می کند که موجب التذاذ می شود، همانند تضاد، مراعات ، ایهام و... اگر ساختگی نباشد. طبع زیبا پسند حافظ در گزینش و چینش واژگان ، هنرمندانه رفتار کرده است و در ایجاد تناسب ها و شبکه ارتباطی کلمات مهارت دارد. و « مقدار زیادی از هنر حافظ، طرز استفاده از تناسب های معنوی است.» (شفیعی کدکنی،1359: 104) 5- شکل « هر شعر دو شکل دارد: یکی شکل ظاهری که عبارت است از طرز ترکیب مصرع ها و ابیات با یک دیگر به اعتبار قافیه و ردیف و گاه وزن. همان چیزی که در اصطلاح قدیم ، قصیده و غزل و مثنوی و رباعی و... را از یک دیگر جدا می کرد. می توان در کار رسیدگی به خصایص شعری یک شاعر این نکات را هم در نظر گرفت که در کدام یک از این انواع ،توفیق بیشتری داشته است و یا معانی و مضامین او در کدام یک از این شکل ها بهتر جای گزین شده اند. امّا شکل ، یک مفهوم عمیق تر هم می تواند داشته باشد وآن مسئله ی « شکل درونی » یا « فرم ذهنی » آن است که به طور خلاصه عبارت است از مسئله ی پیوستگی عناصر مختلف یک شعر در ترکیب عمومی آن.» ( همان: صص105-104 ) در بررسی ویژگی های شعری یک شاعر علاوه بر توجّه به معیار های گوناگون ارزیابی، این نکته نیز ضرورت دارد که بدانیم آن سراینده مورد نظر در خلق هنری کدام یک از قالب های شعری قابلیت و خلاقیّت بیشتری از خود نشان داده است و اساساً علّت انتخاب آن فرم و توفیق او در آن شکل ، ریشه در چه عواملی دارد. پیش از حافظ تنوّع قالب های شعری در آثار یک شاعر، دلیل توانمندی او در سخنوری بود و بدین خاطر برخی، مدّعی بودند که « بیا تا در این شیوه چالش کنیم » امّا حافظ به راه خود می رفت و اسیر عشق خود بود و از « هر دو عالم آزاد » . در دیوان او قالب های قطعه ، قصیده ، مثنوی و رباعی هم دیده می شود امّا او « به دیوان غزل صدر نشین » شده است. و به قول « شبلی نعمانی » : « غزل های حافظ غلغله ای در دنیا به پا کرده است.» درشعر گذشته ، ساختمان، بیشتر در طول یک بیت تحقق پیدا می کرد و بدین خاطر، می توان در یک غزل چند بیت بدان افزود یا از آن کاست یا ابیات را جا به جا کرد، بی آن که از ارزش آن بکاهد ولی در بیت های غزل حافظ این تصرّف ممکن نیست. « غزل پیش از حافظ تنها یک بیت الغزل داشت، امّا او با این ابتکار همه ابیات را بیت الغزل کرد» ( ریاحی،1368: 74) 6- اندیشه پیام های انسانی شعر حافظ و سخن تازه ی او نه تنها از دروازه های قلمرو زبان فارسی که از مرز جهان هم گذشت و بی حد و اندازه شد. در همان دوره « طفل یک شبه» ی شعرش ، « ره یک ساله » پیمود و در زمان خود او « از این قند پارسی » ، همه طوطیان هند شکرشکن می شوند و سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی به شعر او می رقصند و می نازند و بعدِ او « گوته » در غرب جهان ، در سرزمین «آب های مقدس» ( وایمار) ، «آن جام جم » را که سالها در دل طلب می کرد یافت ؛ یعنی،آشنایی با حافظ. یاد آوری کنیم که عوامل بسیاری در ساختن دنیای ذهن شاعر و باور های دنیوی و اخروی او نقش آشکار و نهان دارند. همانند: فضای فرهنگی و ادبی جامعه و خانواده، «آشفتگی از آشوب باد دی » و « جور دوران» ، هیجانات عاطفی شاعر در دوران زندگی ، « قبول خاطر و لطف سخن » و... از نظر سیاسی، عصر حافظ ، شاهد فسادی است که دیوان حافظ ،آیینه ی تمام نمای آن است. به بیان موجز « ده پادشاه در یک قرن » زیرکی را گفتم این احوال بین، خندید و گفت صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی در بررسی ابعاد پیکره ی هنر حافظ ، مصالح و موادی هستند که حاصل رنج و شکن معماران پیشین کاخ بلند شعر فارسی است و حافظ تجارب این پیش کسوتان را در اندازه ای برتر و شکوه مندتر به نمایش می گذارد. چون فرصت دیدار از تمام نمایشگاه فراهم نیست به گوشه ای اکتفا می کنیم. 1- 6- باور های دینی: در بیت دهم، مقصود از« دلبر» ، معشوق ازلی، خداوند، است و مراد از« غیرت » غیرت الهی است. و « اطلاق غیرت در مورد حق تعالی، بدان جهت است که به اعتقاد صوفیان، او عاشق و معشوق بالذات است به حکم (یحبُّهم و یحبّونه)... غیرت او از دو ناحیت سرچشمه می گیرد یکی عاشقی و دیگر معشوقی و نازنینی...آدمی به هر چه دل بسته شود حق تعالی مطلوبش را درهم می شکند.» مقتبس از حدیث « اَ تَعجَبون مِن غَیرَهِ سَعدِ فَوَالله لَاَنَا اَغیَرُمنه وَاللهُ اَغیَرُ منّی» ( فروزانفر،[بی تا]: 681 ) بیت هشتم هم بی نصیب از حدیث نیست که در تلمیح، اشاره شد. 2- 6- اعتقاد به جبر گرایی : خواجه در بیت هفتم(در کوی نیکنامی ...) وبیت سیزدهم (حافظ به خود نپوشید...) اندیشه جبر گرایانه و ملامتی خود را باز نموده است. اگر سفارش می کند «جامه ای در نیکنامی نیز می باید درید» و نیکی به یاران را فرصت شماریم، نباید از اختیار بی بهره باشیم. در شعر حافظ جبر از اختیار آشکار تر است و معتقد است که « ای نور چشم من به جز از کشته ندروی » ، « ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی» کسی که می خواهد « فلک را سقف بشکافد » و « طرحی نو در اندازد » اختیار را نادیده نمی گیرد. 3- 6- اهل مروّت و مدارا است : تیمور در نامه ای به شاه شجاع می گوید : دعوت مرا اجابت کن و الّا « سه چیز هم قدم و همراه من است: خراب ، قحط ، وبا... » (غنی،1369: 310 ) در چنین عصری ، حافظ بر ضدّ ستم بر می خیزد. وی ، ستم را خمیر مایه همه تباهی ها و پایه ی همه بدی و آزار ها می داند « می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن» حافظ همه فلسفه خود را در این باره، در این بیت خلاصه می کند : آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا 4- 6- دعوت به خوش باشی و اغتنام فرصت: حافظ در بیت سوم (ده روزه مهرگردون...) و بیت نهم(هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی...) ، همانند خیّام ، خوشی ها و زیبایی های جهان را پایدار نمی داند و می گوید:« نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان » بدین خاطر استفاده ی معقولانه از لذّت ها و فرصت های عاجل را بر وحشت آجل ترجیح می دهد.« صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد » با آن که درون مایه ی نخستین غزل او ، عشق و رهایی از مشکلات آن است، سنگ بنای اغتنام فرصت را می نهد و در جای جای دیوان خود آن را فراموش نمی کند. « غزل فارسی به جز عشق، به بعضی معانی مناسب دیگر هم توجّه دارد از آن جمله است لذّت جویی، اغتنام فرصت و وصف شراب...» (زرین کوب،1371: 194) 5- 6- اشاره به تلمیحات مذهبی: غزل حافظ از پشتوانه فرهنگی غنی بهره مند است که کلامش را از عادی به غیر عادی ارتقا می بخشد. این عناصر در دیوان او بسیارند و ما تنها به این غزل نظر داریم: در بیت (هنگام تنگدستی... ) از قارون ذکری به میان آمده است. « نام قارون در قرآن چهار بار ذکر شده است .او پسر عمّ حضرت موسی بود. سبب بغی او توانگری اش بود. قارون در ادبیّات فارسی کنایه از کسی است که در اندوختن مال افراط ورزد و با داشتن ثروت بسیار - که هیچ گاه به دردش نخورد- نابود گردد.» ( یاحقّی،1369: 335) 6- 6- اساطیر ملّی اسطوره ها را می توان رؤیای بشر نامید که روزنه هایی برای فرار از زندگی واقعی هستند. دکتر شریعتی می گوید: « اساطیر یک خلق هنری است. خلق هنری توده های مردم که دلشان می خواست هستی آن چنان باشد، امّا جهان و جامعه و تاریخ، این چنین حرکت نمی کند و انسان برای جبران آن ، اساطیر را می سازد.» (شریعتی،1375: 36) در بیت یازدهم (آیینه سکندر...) ، اسکندر ماهیت تاریخی دارد امّا هاله ای از اسطوره در اطراف او حلقه زده است که تشخیص جنبه های تاریخی و اساطیری او به آسانی میسّر نیست. گاه او را پیامبری دانسته اند برای نجات ،گاه پیرو خضر در طلب آب حیات. « اسکندری که در ادبیّات فارسی مطرح است به کلّی با آنچه که تاریخ مدّعی است متفاوت است. در بسیاری از مدارک اسلامی سرگذشت او با ذوالقرنین در هم آمیخته. ایرانیان چون نمی توانستند تسلّط بیگانگان را بپذیرند او را ایرانی و از پشت دارا معرّفی کردند» (یاحقّی،1369: 85) مقصود از ملک دارا اشاره کلّی به سلطنت با شکوه خسروان ایران ، مخصوصاً جمشید است که جام جم بدو منسوب است. حافظ خود به قدرت اسکندر و ثروت دارا بی اعتنا است و در پی مهر و وفا: ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم از ما بجز حکایت مهر و وفا مپرس 7- 6- طنز طنز پردازی یکی از شیوه های نویسندگی و شاعری برای بیان پیام های منتقدانه است در لباس خنده و شوخی. همانند چاقوی جرّاحی ، زشتی ها و تلخی های یک اندیشه یا اجتماع بیمار را بیرون می ریزد تا به بهبود آن کمک کرده باشد. و می خواهد با بزرگ نمایی و اغراق، به بیدارگری مردمی ،که درِ خانه ی تزویر و ریا را به روی آنان گشادند ، مدد رساند و « کار خیر بی روی و ریا » کند. نگارگر طنز لزوماً باید انسانی آزاده و تیزبین و هوشیار باشد تا بتواند آسیب های جامعه را بشناسد و بر عاملان مست آن با تازیانه کلام حدّ جاری کند و به پویایی جامعه سرعت بخشد. طنز به فراخور موقعیّت زمانی و مکانی ، شیوه ی ویژه دارد. حافظ در طنز هم ، حسن و ملاحت آن را در نظر دارد و پرده دری نمی کند. وی در طرح طنز روش هایی دارد امّا در این غزل از « استعاره ی تهکمیّه » کمک می گیرد. خداوند در قرآن خطاب به پیامبر می فرماید: « فبشّرهم بعذاب الیم » ، کسی را به عذاب مژده نمی دهند در حالی که هدف الهی چیز دیگری است. در بیت آخر واژه « پاک دامن » طنز دارد. و در بیت هفتم ( درکوی نیکنامی...) ، واژه « نیکنامی» و « تغییرکن قضا را » خالی از طنز نیستند. 8- 6- مبارزه با ریا:« صوفی زمان حافظ، صدر نشین مَسند ارشاد است ولی از قید هر حقیقتی آزاد است .» ( رجایی بخارایی،1364: 469) این ریاکاران در ظاهر ترک دنیا به مردم می آموزند و « چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند» در بیت ( آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا) ، « مقصود حافظ این است که زاهد در ادعایی که می کند و خمر را امّ الخبائث می خواند صادق نیست، او ریا کار است... زیرا ریا که اصل شرک است و خود یکی از امهات خبائث پیشه اصلی اوست. همین فضای آلوده از ریاست که حافظ آن را « کوی نیکنامی » می خواند.» ( زریاب خویی،1368: 104) 9- 6- درویش نوازی :قدر مسلّم این است که حافظ مسلمان است و به حکم اندیشه ی توحیدی و مشرب عارفانه ، بسیار انسان دوست. دل او روشن از شمع محبّت است و سینه اش مالامال درد. خواجه شیراز در دیوان خود نسبت به بعضی از شخصیّت ها به «چشم حقارت » می نگرد، مثل صوفی و زاهد ... و برخی را به « چشم ادب » می بیند ، مانند: رند ، صاحب دل، و از جمله « درویش »که خدمت آنان را « مایه ی محتشمی» می داند. این شخصیّت ها ساخته ذهن اسطوره ساز حافظ است ، شاید بتوان گفت که شخصیّت ثانوی خود شاعر باشدکه «صورت خواجگی و سیرت درویشان » دارد. و از زبان آنان حرف های دلش را بازگو می کند. به قول مولانا: خوش تر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران حافظ در ابیات متعدد از درویش نام برده و در همه جا زمزمه ی عواطف نوع دوستانه ی او به گوش می رسد. او در یک غزل سیزده بیتی با ردیف درویشان به ستایش آنان پرداخته است. 10-6- رندی و عشق : که حافظ آن را از « اسرار عالم غیب » می داند. بهتر است که در این باره خاموشی گزینم، زیرا « که فردا قلم نیست بر بی زبان» وآن را به رندان بزرگ میدان حافظ شناسی ، واگذارم. حافظ نه حد ماست چنین لاف ها زدن پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم حسن ختام ، سخن ماندگار استاد فروزانفر باشد که فرمود: « حافظ کتابی که از زمین به آسمان رفته » |