«پیشگفتار» خداوند متعال را شکر می کنم که توانسته ام در این ترم تحقیق با راهنمایی استاد خانم مریم رئیس دانا به انجام رسانم. از همه عزیزانی که مرا در گردآوری این تحقیق کمک کردند کمال تشکر را می نمایم.
این تحقیق دارای 5 داستان کوتاه از چهار نویسنده معاصر ایران است که مورد تحلیل قرار گرفته است.
امیدوارم مورد توجه خوانندگان قرار گیرد.
فهرست مطلب
داستان گدا | 3 |
داستان ماهی و جفتش | 7 |
داستان گاو | 11 |
داستان گرگ | 15 |
داستان مهمان ناخوانده | 19 |
ردیف | اسم کتاب | اسم داستان | اسم نویسنده | نوع عشق | اسم شخصیت اول مرد | اسم شخصیت اول زن |
1 | یادگار خشکسالی های باغ | گدا | غلامحسین ساعدی | عشق پیرزن گدایی کردن و بقچه ای که همراه خود داشت و چیزی که داخل بقچه بود «اونام مثل بزرگتراشون...» ص 383 از خط اول تا آخر پاراگرفا 2 | سید اسدالله | خانوم بزرگ |
موقعیت اجتماعی مرد | موقعیت اجتماعی زن | خصوصیات ظاهری مرد | خصوصیات ظاهری زن | نتیجه عشق | مکان | زمان |
- | گدا ص 380 پاراگراف اخر از خط سوم تا آخر. | - | - | بازشدن درب بقچه و برملا شدن چیزهای داخل آن. ص 393 پاراگراف آخر | خونه سید اسدالله در قم | - |
اسم ناشر | سال چاپ | نوبت چاپ | خلاصه داستان |
انتشارات نیلوفر | زمستان 1376 | اول | یه ماه نشده، سه دفعه رفتم و برگشتم، صبح در خونه سید اسدالله بودم. عزیز خانم منو که دید گفت: «خانوم بزرگ مگر نرفته بودی». گفتم: «اومدم یه وجب خاک بخرم. خوابشو دیدم مه رفتنی ام.» همون جا تو دهلیز دراز کشیدم و به خواب رفتم، صبح پا شدم، می دونستم که عزیز چشم یددن منو نداره نماز خوندم و از خونه اومدم بیرون و رفتم حرم حضرت معصومه. چارزانو نشستن و صورتمو پوشوندم و دستمو دراز کردم. تو خونه سید عبدالله دلشون برام تنگ شده بود. سید با زنش رفته بوده، بچه ها هم مثل بزرگتراشون می خواستند بفهمند تو بقچه من چیه. می گفتند: «خانم بزرگ، تو بقچه چی دارد. اگه خوردنیه، بده بخوریم!» فردا آفتاب نزده سر و که عبدالله و رخشنده پیدا شد. رخشنده جا خورد و اخم گرد. گفتم: «می خوای بزنم برم». نزدیکای ظهر رسیده ده. ده همه چیزش خوب بود ولی نمی تونستم صدقه جمع کنم. یه روز یه درویش پیری اومده تو ده، شمایل بزرگی داشت که فروخت به من. خونه و زندگی مو همره جمع کرده گذاشته بودم منزل امنیه آغا. عصر بود که رفتم از زیرزمین بوی ترشی سیر و سرکه کپک می اومد. گفتم: «یه دونه از این بقچه ها بهم بده می خوام شمایلم پرده درست کنم.» امینه گفت" بچه ها راضی نیستند، میان و باهام دعوا می کنند. اومدم بیذون. دیگه کاری نداشتم تو خیابونا و کوچه ها ولو بودم و بچه ها دنبالم می کردند. از اون روز به بعد دیگه حال خوشی نداشتم. زخم داخل دهنم بزرگ شده تو شکمم آویزان بود. دست به دیوار می گرفتم و راه می رفتم. یه روز بی خبر رفتم خونه امنیه در باز بود و داشتند خونه زندگیمو تقسیم می کردند. به سر و کله هم می پریدند، یه دفعه کمال منو دید و داد کشید همه جمع شدند دور من. جئواد آقا گفت: «بقچه تو باز کن می خوام ببینم اون تو چی هست. بقچمو باز کرم. اون نون خوشکارو ریختم جلو شمایل و بعد خلعتمو درآوردم، مگاه کردند و روشونو کردند طرف دیگه. کمال پسر صفیه با صدای بلند به گریه افتاد.» |
نوع عشق: بچه ها از سر و کله هم بالا می رفتند و ت حیاط دنبال هم می کردند، می ریختند و می پاشیدند و سر به سر من می گذاشتند و می خواستند بفهمند تو بقچه من چیه اونا هم مثل بزرگتراشون می خواستند از بقچه من سردربیارن. خواهر رخشنده تو ایوان می نشست و قاه قاه می خندید و موهای وز کردشو پشت گوش می گذاشت. با بچه ها هم صدا می شد و می گفت: خانوم بزرگ تو بقچه چی داری؟ اگه خوردنیه بده بخوریم!» و من می گفتم: «به خدا خوردنی نیس. خوردنی تو بقچه من چکار می کند؟»
چارراهی بود شبیه میدونچه، گود و تاریک که همیشه او جا می نشستم. کمتر کسی از اون طرفا رد می شد و گدائیش زیاد برکت نداشت و من واسه ثوابش این کارو می کردم.
موقعیت اجتماعی زن: اول حضرت معصومه را زیارت کردم و بعد بیرون در بزرگ حرک، چارزانو نشستم و صورتمو پوشوندم و دستمو دراز کردم طرف اونایی که بریا زیارت اومدند.
نتیجه عشق: بقچمو باز کردم. اون نون خشکارو ریختم جلوی شمایل و بعد خلعتمو درآوردم و نشانشون دادم.
ردیف | اسم کتاب | اسم داستان | اسم نویسنده | نوع عشق | اسم شخصیت اول مرد | اسم شخصیت اول زن |
2 | یادگار خشکسالی های باغ | ماهی و جفتش | ابراهیم گلستان | عشق کرد به ماهی ها | - | - |
موقعیت اجتماعی مرد | موقعیت اجتماعی زن | خصوصیات ظاهری مرد | خصوصیات ظاهری زن | نتیجه عشق | مکان | زمان |
- | - | - | - | جدایی کودک گفت: همونا! ... ص 257 2 خط آخر | آبگیر ماهی ها پشت شیشه آرام و ... ص 255 از خط 1 تا 8 | - |
اسم ناشر | سال چاپ | نوبت چاپ | خلاصه داستان |
انتشارات نیلوفر | زمستان 1376 | اول | مرد به ماهی ها نگاه یم کرد. ماهی ها پشت شیشه آرام و یکنواخت بودند. انگار پرنده بودند. مرد در ته دور دو ماهی را دید که با هم بودند. اکنون سرهاشان کنار هم بود و دم هایشان از هم جدا. ماگهان جنبیدند و رو به بالا رفتند و دوباره سرازیر شدند و باز کنار هم ماندند. مرد اندیشید. هرگز این همه یکدمی ندیده بود. هر ماهی برای خود شنا می کند. دو ماهی شاید از بس با هم بودند، همسان بودند یا شاید چون همسان بودند هم دم بودند. پیرزنی که دست کودکی را گرفته بود آمد. زن خواست کودک را بلند کند زورش نرسید. مرد زیر بغل کودک را گرفت و بلند کرد. مرد به کودک گفت: «ببین اون دوتا چه قشنگ با همن!» کودک پرسیده بود: «کدوم دوتا». مرد گفت: «اون دوتا را میگم، ببین» و با انگشت اشاره کرد. کودک گفت: «همونا! دوتا نیستن، یکیش عکسه که توی شیشه اونوری افتاده» |
نتیجه عشق: کودک گفت: همونا! دوتا نیستن، یکیش عکسه که توی شیشه اونوری افتاده. مرد اندکی بعد کودک را زمین گذاشت و رفت به تماشای آبگیرهای دیگر
مکان: ماهی ها پشت شیشه آرام و آویزان بودند، پشا شیشه برایشان از تخت سنگها، آبگیری درست شده بود که بزرگ بود و دیواره اش دور بود و دوریش در نیمه تاریکی می رفت. دیواره روبرو از شیشه بود. در هر سو از این دیواره ها آبگیری بود که نمایشگاه ماهی های جور به جور و رنگارنگ بود. هر آبگیر را نوری از بالا روشن می کرد. نور دیده نمی شد، اما اثرش روشنایی آبگیر بود.
ردیف | اسم کتاب | اسم داستان | اسم نویسنده | نوع عشق | اسم شخصیت اول مرد | اسم شخصیت اول زن |
3 | یادگار خشکساهای باغ | گاو | غلامحسین ساعدی | عشق مشدحسین به گاو | مشد حسن | مشدی طوبا |
موقعیت اجتماعی مرد | موقعیت اجتماعی زن | خصوصیات ظاهری مرد | خصوصیات ظاهری زن | نتیجه عشق | مکان | زمان |
عمله – کارگر | - | - | - | مرگ معشوق (گاو) ص 353 خط اول | روستا | صبح ص 352 خط اول |
اسم ناشر | سال چاپ | نوبت چاپ | خلاصه داستان |
انتشارات نیلوفر | زمستان 1376 | اول | یکدفعه صدای گریه زن مشدی حسن را از کنار استخر شنیدند که فریاد می کشد: «ای وای،ذ وای، خاک به سرم شد!» زن مشدی حسن با گوشه چادر اشکهایش را پاک کرد و گفت: «گاو! گاو!» اسلام پرسید: «گاو؟ گاو چی شد؟» زن مشد حسن گفت: «گاو مش حسن دیشب مرده» زن مشد حسن دوبالره گفت: آخه من چکار کنم؟ اگه مشدی حسن برگردد و ببیند که گاوش مرده جابجا می افتد و سکته می کند. اسلام گفت: «عیالش بهش میگه که گاو دررفته و اسماعیل رفته که گیرش بیاره. گاو وسط طویله افتاده بود. اسلام گفت: «مشدی خانوم، چاهتون کجاس؟» زن مشدی حسن گفت: «اون گوشه س». خاکها را که برداشتند و سنگها را که کنار زدند چاه بزرگی بود، مشدی حسن وقتی آمد تیو خونه، عباس و خواهرش نشسته بودند پیش زهنش و گرم صحبت بودند. اسلام که مشدی حسن را دید گفت: «مش حسن، کی اومدی؟» مش حسن گفت: «همین الان اومدم، زنیکه به گاو آب نداده، حیوون خدا داره از تشنگی می میره.» اسلام گفت: «مکه بهت نگفت دیشب دررفته؟ - اسماعیل رفته سراغش.» مشد حسن شروع کرد به دویدن و فریاد می کشد: «دروغ می گه، گاو من در نمیره.» مشدحسن کنار در طویله واستاد و بو کشید و گفت: «درنرفته، گاو من همینجاس، هوا که روشن شد، مشدی حسن عرق ریزان و نعره کشان دوان دوان از صحرا آمد طرف خانه اش و دوید طرف طویله و خود را رساند دم آغل و لبه کاهدان را چسبید. کله اش را توی کاهدان فرو برد پا به زمین می کوبد و نعره می کشد. |
موقعیت اجتماعی مرد: کدخدا گفت: مشدحسن که توده نیست، رفته سیدآباد عملگی
زمان: زن مشدی حسن که آمد بیرون آفتاب تازه زده بود.
ردیف | اسم کتاب | اسم داستان | اسم نویسنده | نوع عشق | اسم شخصیت اول مرد | اسم شخصیت اول زن |
4 | یادگار خشکساهای باغ | گرگ | هوشنگ گلشیری | - | دکتر | اختر |
موقعیت اجتماعی مرد | موقعیت اجتماعی زن | خصوصیات ظاهری مرد | خصوصیات ظاهری زن | نتیجه عشق | مکان | زمان |
-دکتر | معلم نقاشی | - | زن دکنر قدکوتاه و لاغر بود و ... ص 487 پاراگراف دوم تا خط دوم | - | ده ص 488 پاراگراف سوم خط اول | ظهر پنجشنبه ص 487 خط اول |
اسم ناشر | سال چاپ | نوبت چاپ | خلاصه داستان |
انتشارات نیلوفر | زمستان 1376 | اول | خبر شدیم که دکتر برگشته و حالا هم مریض است. این دفعه هم با زنش رفته بود مشهد. اما راننده باری که دکار را آورده بود گفته: «فقط دکتر توی ماشین بود. زمستان اگر برف بیفتد گرگها می آیند طرف ابادی. زن دکتر سر نترسی دارد و دکتر تریف کرد که یک شب، که از خواب پریده دیده کنار پنحره نشسته، روی یک صندلی. زن می گفته که: «نمی دانم چرا این همه ش می آید و روبروی این پنجره. فردا خود زن با ماشین اداره مدرسمو گفت: اگر نقاشی بچه را بهش بدهیم حاضر است کمکی بکند. قرار چهارشنبه صبح را گذاشتیم. شنبه از بچه ها شنیدم که توی قبرستان تله گذاشته اند. فردا خبر آوردند که تله کنده شده. دنبال خط تله را گرفته بودند. پیدایش کرده بودند. اما زن دکتر به صدیقه گفته بود که «خودم دمدمای صبح دیدمش که آن طرف نرده ها نشسته. این که گرفتند حتماً سگی، دله گرگیف چیزی بوده» عصر چهارشنبه دگنر رفت شهر. زنش صبح سر ساعت آمد مدرسه و به بچه ها نقاشی تعلیم دادذ. اما آخر طرح سگ، آن هم سگهای معمولی، برای بچه های دهاتی چه لطفی دارد؟ |
خصوصیات خواهری زن: زن دکتر قدکوتاه بود و لاغر، آن قدر لاغر و رنگ پریده که انگار همین حالا می افتد.
مکان: خوب، زمستان، اگر برفا بیفتد گرگها می آیند طرف آبادی. هر سال همین طور است.
زمان: ظهر پنج شنبه خبر شدم که دکتر برگشته و حالا هم مریض است.
ردیف | اسم کتاب | اسم داستان | اسم نویسنده | نوع عشق | اسم شخصیت اول مرد | اسم شخصیت اول زن |
5 | یادگار خشکساهای باغ | مهمان ناخوانده در شهر بزرگ | بهران صادقی | - | آقای رحمان کریم | - |
موقعیت اجتماعی مرد | موقعیت اجتماعی زن | خصوصیات ظاهری مرد | خصوصیات ظاهری زن | نتیجه عشق | مکان | زمان |
کارمند اداره | - | - | - | - | تهران | - |
اسم ناشر | سال چاپ | نوبت چاپ | خلاصه داستان |
انتشارات نیلوفر | زمستان 1376 | اول | در شهر بزرگ مهمان ناخوانده ای به دیدار آقای رحمان کریم آمد. آقای رحمان که قرار بود با پرویزخان به سینما بروند تمامی برنامه هایی که برای اون روز چیده بود با آمدن مهمانش از شهرستان به هم خورد. و در فکر این بود که یه طوری کریم و از ماندن در تهران منصرف کنند. که در آخر وی را پیشمان کردند و به شهرستان رفت. |
مجموعه آثار نيمهُ تاريك ماه، جلد اول: مجموعهُ 36 داستان كوتاه چاپ اول: تهران، انتشارات نيلوفر، بهار 1380، 565 صفحه. چاپ دوم: بهار 1382 چند توضيح: فرزانه طاهري مقدمهُ هوشنگ گلشيري: در احوال اين نيمهُ روشن داستانهاي چنار؛ دهليز؛ ملخ؛ پرنده فقط يك پرنده بود؛ شب شك؛ مثل هميشه؛ دخمهاي براي سمور آبي؛ عيادت؛ پشت ساقههاي نازك تجير؛ يك داستان خوب اجتماعي؛ مردي با كراوات سرخ؛ عكسي براي قاب عكس خالي من؛ معصوم اول؛ معصوم سوم؛ هردو روي يك سكه؛ گرگ؛ عروسك چيني من؛ نمازخانهُ كوچك من؛ بختك؛ به خدا من فاحشه نيستم؛ سبز مثل طوطي، سياه مثل كلاغ؛ فتحنامهُ مغان؛ مير نوروزي ما؛ نيرواناي من؛ نقشبندان؛ شرحي بر قصيدهُ جمليه؛ خانه روشنان؛ دست تاريك، دست روشن؛ نقاش باغاني؛
انفجار بزرگ، حريف شبهاي تار؛ گنجنامه؛ زير درخت ليل؛ بانويي و آنه و من؛ آتش زردشت؛ زنداني باغان
رمان
شازده احتجاب چاپ اول: تهران، كتاب زمان، 1348، 95 صفحه. چاپ دوم: 1350. چاپ سوم
: 1353. چاپ چهارم: 1353. چاپ پنجم: 1355. چاپ ششم: 1356. چاپ هفتم: تهران، انتشارات
ققنوس، 1357. چاپ هشتم: تهران، انتشارات نيلوفر، 1368. چاپ نهم: بهار 1370، اجازهُ
پخش: 1379. چاپ نهم: بروكسل، نشر ميترا، پاييز1373. چاپ دهم و يازدهم: 1379،
120صفحه. چاپ دوازدهم: 1380. چاپ سيزدهم: زمستان 1381
كريستين و كيد (مجموعهُ هفت داستان بلند به هم پيوسته)
چاپ اول: تهران،
كتاب زمان، 1350، 134 صفحه. چاپ دوم: 1356
برهُ گمشدهُ راعي، جلد اول: تدفين زندگان چاپ اول: تهران، كتاب زمان، 1356، 224 صفحه. چاپ دوم: انتشارات
ققنوس: مرداد 1357، اجازهُ نشر نيافت. چاپ دوم: سوئد، انتشارات عصرجديد،
1369 معصوم پنجم يا حديث مرده بر دار كردن آن سوار كه خواهد آمد (تحرير: 1354 تا 1358)
چاپ اول
: تهران، كتاب آزاد، 1358، 82 صف
حديث ماهيگير و ديو (داستان بلند براي نوجوانان)
چاپ اول: تهران، انتشارات آگاه، 1363، 76 صفحه. چاپ دوم: 1379
در ولايت هوا: تفنني در طنز
تحرير اول: 13 ارديبهشت 1368، تحرير نهايي: 7 خرداد 1368
چاپ اول: سوئد، انتشارات عصر جديد، 1370، 154 صفحه
جننامه چاپ
اول: سوئد، نشر باران، 1376، 544 صفحه
بیوگرافی: هوشنگ گلشيري در سال 1316در اصفهان بهدنيا آمد. در سال 1321 همراه با خانواده به آبادان رفت.
اقامت در
آبادان از 1321 تا 1334 بايد شكلدهندهُ حيات فكري و احساسي من باشد. پدرم كارگر
بنا، سازندهُ منارههاي شركت نفت بود، و ما مدام از خانهاي به خانهُ ديگر مي
رفتيم، و همهاش هم بازي و بازي ميكرديم. فقر هم بود، اما آشكار نبود، چون همه مثل
هم بوديم و عالم بي خبري بود
. از 1334 تا
1352 در اصفهان زيستهام. تا 37 آموختن و خواندن بود و آشنايي از درون با سنتهاي
ريشهدار، آن هم آدمي كه الخي بار آمده بود، در خانهاي شلوغ. ما شش بچه بوديم و
يكي هم بعد آمد و مسكنمان اتاقي كوچك بود و صندوقخانهاي. خانه هم چند اتاق داشت با
كلي آدم. تابستانها هم كار ميكرديم، در بازار، من و برادر بزرگتر و بعد از ديپلم
گرفتن هم من باز مدّتي در كارخانهاي، مدّتي هم در بازار، در دكان رنگرزي و خرازي و
بالاخره در دكان قنادي، كار كردم. مدّتي هم در تهران و در خاكبرداري زميني كه قرار
بود برق آلستوم فعلي شود. بالاخره از دفتر اسناد رسمي سر درآوردم، پس از گرفتن
ديپلم گلشيري اولين داستانش را در همين زمان نوشت.
همهجا
دربارهُ من نوشتهاند كه با شعر شروع كرده است. قضاوتها براساس آثار چاپ شده است
. حقيقت اين است كه حداقل دو كار چاپ نشده و بسيار خام هنوز هم دارم كه بايد مال
سال37 باشد، يعني وقتي كه در دفتر اسناد رسمي كار ميكردم
. گلشيري در سال 1338 تحصيل در رشتهُ ادبيات فارسي را در دانشگاه اصفهان آغاز كرد. آشنايي با انجمن ادبي صائب در همين دوره نيز اتفاقي مهم در زندگي او بود.
از سال 39 به
انجمن ادبي صائب رفتهام و اين انجمننشيني به گمانم تا 42 و شايد 43 ادامه داشته
است
. شركت در جلسات انجمن صائب زمينهساز آشنايي با برخي اهل قلم آن روز اصفهان شد كه در نشستهاي ادبي ديگر تداوم يافت. آشنايي با برخي فعالان سياسي در اين جلسات او را وارد عرصهُ فعاليت سياسي كرد كه به دستگيرياش در اواخر سال 1340 انجاميد.
چند ماهي
زندان مرا از درون با اعضاي حزب توده آشنا ساخت. بسياري از داستانهاي سياسي من با
جهتگيري ضد چنان حزبي آن سال نطفه بست، مثل "عكسي براي قاب عكس خالي من"، "هر دو
روي يك سكه"، "يك داستان خوب اجتماعي"، و بالاخره بعدها "جبهخانه
در پايان شهريور 1341 از زندان آزاد و در همان سال از دانشكدهُ ادبيات دانشگاه اصفهان فارغالتحصيل شد.
بعد از
زندان، ما جوانان از كهنهسرايان جدا شديم و انجمني جداگانه درست كرديم بر سر قبر
صائب
. ما در انجمن تازه بر زمين مينشستيم و دايرهوار و هر
كس اثري يا تحقيقي را ميخواند. رسم خواندن بر سر جمع و رودررو از كاري سخن گفتن،
بخصوص تحمل شنيدن داستان، يادگار اين دوره است
. در اين
زمان ديگر چند شعر و يك داستان از او در مجلات پيام نوين، فردوسي، و كيهان هفته به
چاپ رسيده بود. اين نشستهاي ادبي كه به دليل حساسيت ساواك در خانهها ادامه يافت،
هستهُ اصلي جنگ اصفهان شد
. دور هم جمع ميشديم و كارهايمان را براي هم ميخوانديم. جنگ اصفهان، شمارهُ
اول، 1344 همينطور درآمد. هستهُ اصلي اصحاب جنگ به ترتيب الفبا اينها بودند: محمد
حقوقي، اورنگ خضرايي، روشن رامي، رستميان، جليل دوستخواه، محمد كلباسي، من و برادرم
احمد
از شمارهُ دوم ابوالحسن نجفي، احمد مير علايي، ضياء موحد و بعدتر تعدادي از نويسندگان و شاعران جوان به حلقهُ همكاران پيوستند. جنگ اصفهان كه اين جمع را به عنوان قطبي در ادب معاصر شناساند كمابيش با همين تركيب تا سال 1360 در يازده شماره منتشر شد. گلشيري تعدادي از داستانهاي كوتاه و چند شعر خود را در شمارههاي مختلف جنگ به چاپ رساند. در سال 1347، اين داستانها را در مجموعهُ
مثل هميشه منتشر كرد.
گلشيري و تعدادي از ياران جنگ اصفهان، در سال 1346، همراه با عدهاي ديگر از اهل قلم در اعتراض به تشكيل كنگرهاي فرمايشي از جانب حكومت وقت بيانيهاي را امضا كردند و با تشكيل كانون نويسندگان ايران در سال 1347 به عضويت آن درآمدند. در سه دوره فعاليت كانون در جهت تحقق آزادي قلم و بيان و دفاع از حقوق صنفي نويسندگان، گلشيري همواره از اعضاي فعال آن باقي ماند. در دورههاي دوم و سوم فعاليت كانون، به عضويت هئيت دبيران نيز انتخاب شد.
رمان
شازده احتجاب را در سال 1348، و رمان
كريستين و كيد را در سال 1350 منتشر كرد. در اواخر 1352، براي بار دوم به مدت شش ماه به زندان افتاد و به مدت پنج سال نيز از حقوق اجتماعي، از جمله تدريس محروم شد. ناچار در سال 1353 به تهران آمد. در تهران با بعضي از ياران قديمي جنگ كه ساكن تهران بودند و عدهاي ديگر از اهل قلم جلساتي هفتگي برگزار كردند. مجموعه داستان
نمازخانهُ كوچك من (1354) ، و جلد اول رمان
برهُ گمشدهُ راعي (1356) حاصل همين دوره بود. در سال 1354، نمايشنامهاي از او به نام سلامان و ابسال به روي صحنه آمد. اين نمايشنامه هنوز منتشر نشده است.
در سال
1354،
تدريس در گروه تئاتر دانشكدهُ هنرهاي زيباي دانشگاه تهران را به صورت قراردادي آغاز
كرد. در پائيز سال 1356
گلشيري
در ده شب شعري كه كانون
نويسندگان ايرانبا همكاري انجمن فرهنگي ايران و آلمان - انستيتو گوته - در باغ اين
انجمن بر پا داشت، سخنرانياي با عنوان
جوانمرگي در نثر معاصر فارسي ايراد كرد. در بهمن همين سال، برندهُ جايزهُ فروغ فرخزاد شد. در تابستان 1357،
براي شركت در
طرح بينالمللي نويسندگي به آيواسيتي در آمريكا سفر كرد. در چند ماه اقامت در خارج
از كشور در شهرهاي مختلف سخنراني كرد و در زمستان 1357، پس از بازگشت به ايران، به
اصفهان رفت و تدريس در دبيرستان را از سر گرفت
. و من در 58
دوباره دبير شدم. در اصفهان دفتري تشكيل شد به اسم" دفتر مطالعات فرهنگي" و ضمناً
در "كانون مستقل فرهنگيان" فعال بودم. گاهي هم براي جلسات مهم كانون به تهران
ميآمدم. در همين سال 58 با همسرم فرزانه طاهري ازدواج كردم و آخر سال به تهران
منتقل شدم، به همان دانشكدهُ هنرهاي زيبا، كه پس از انقلاب فرهنگي، گمانم در سال
1360، حكم اخراج گرفتم
گلشيري در بهمن 1358
معصوم پنجم را منتشر كرد. سال 1361 آغاز انتشار گاهنامهُ نقد آگاه بود. مطالب اين گاهنامه را شورايي متشكل از نجف دريابندري، هوشنگ گلشيري، باقر پرهام و محسن يلفاني (بعدتر، محمدرضا باطني) انتخاب ميكردند. انتشار اين نشريه تا سال 1363 ادامه يافت. در اواسط سال 1362، گلشيري جلسات هفتگي داستانخواني را كه به
جلسات پنجشنبهها معروف شد، با شركت نسل جوانتر داستاننويسان آغاز كرد. در اين جلسات كه تا اواخر سال 1367 ادامه يافت،نويسندگاني چون اكبر سردوزامي، مرتضي ثقفيان، محمود داوودي، كامران بزرگ نيا، يارعلي پورمقدم، محمدرضا صفدري، اصغر عبداللهي، قاضي ربيحاوي، محمد محمدعلي، ناصر زراعتي، رضا فرخفال، آذر نفيسي، بيژن بيجاري، عبدالعلي عظيمي، علي موذني، عباس معروفي، منصور كوشان، شهريار مندنيپور، منيرو روانيپور شركت داشتند.
بخش عمدهاي از آثار اين دهه در همين جلسات به بحث گذاشته شد و اغلب به
بازنويسيهاي مكرر كشيد تا از آن ميان بتوان بر چند داستان انگشت گذاشت
در اين جلسات آثار منتشر شدهاي از شهرنوش پارسيپور، سيمين دانشور، تقي مدرسي، محمود دولتآبادي، رضا جولايي، ابوالحسن نجفي، رضا براهني، نجف دريابندري و اكبر رادي نيز با حضور خود آنها نقد و بررسي شد.
جبهخانه در سال 1362 و
حديث ماهيگير و ديو در سال1363 منتشر شد. گلشيري از اواخر سال 1364، با همكاري با مجلهُ آدينه از اولين شمارهُ آن، و پس از آن، دنياي سخن، و پذيرش مسئوليت صفحات ادبي مفيد براي ده شماره (65 تا 66) دور تازهاي از كار مطبوعاتي خود را در حالي آغاز كرد كه انتشار اين نشريات سرآغاز فضاي تازهاي در مطبوعات ادبي بود. سردبيري ارغوان كه فقط يك شماره منتشر شد (خرداد 1370)، و سردبيري و همكاري باچند شمارهُ نخست فصلنامهُ زنده رود (1371 تا 1372) ادامهُ فعاليتهاي مطبوعاتي او تا پيش از سردبيري كارنامه بود.
در سال 1368،
در اولين سفر به خارج از كشور پس از انقلاب براي سخنراني و داستانخواني به
هلند (با دعوت سازمان آيدا)، و شهرهاي مختلف انگستان و سوئد رفت
. در سال 1369 نيز براي شركت در جلسات
خانهُ فرهنگ هاي جهان در برلين به آلمان سفر كرد. در اين سفر در شهرهاي مختلف آلمان،
سوئد، دانمارك و فرانسه سخنراني و داستانخواني كرد. در بهار 1371 به آلمان،
امريكا، سوئد، بلژيك و در بهمن 1372 هم به آلمان، هلند، بلژيك سفر كرد
. مجموعه داستان
پنجگنج در سال 1368 (سوئد) فيلمنامهُ
دوازده رخ در سال 1369، رمانهاي
در ولايت هوا در سال 1370 (سوئد)،
آينههاي دردار (امريكا و ايران) در سال 1371، مجموعه داستان
دست تاريك،دستروشن در سال 1374،و
در ستايش شعر سكوت (دو مقالهُ بلند در بارهُ شعر) در سال 1374 منتشر شد. گلشيري تدريس ادبيات داستاني را كه پس از اخراج از دانشگاه مدت كوتاهي دردفتر مجلهُ مفيد ادامه داده بود، در سال 1369 با اجارهُ محلي در تهران و برگزاري كلاسهاي آموزشي و جلسات آزاد ماهانه از سر گرفت. در اين دوره كه به دورهُ تالار كسري معروف شد، ابوالحسن نجفي،م.ع. سپانلو و رضا براهني نيز به دعوت گلشيري كلاسهايي برگزار كردند.
اين دوره يكي از درخشانترين نشستهاي اين سالها بود و حاصل دوستي اين
دوستان است كه همچنان مينويسند كه از آن جملهاند: محمد تقوي، آذردخت بهرامي، حسين
مرتضائيان آبكنار، حسين سناپور، مهكامه رحيمزاده، منصوره شريفزاده، و بسياري
ديگر. اين جلسات با تعطيل تالار (كمبود مالي و دخالتهاي پنهان) به خانهها منتقل
شد، و از صورت كلاس درس به همسخني تبديل شد. حاصل براي من آشنايي از نزديك
باشيوههاي مختلف نقد بود، بخصوص جلساتي كه اختصاصاً به خواندن متون موجود
پرداختيم، با اين چند صاحب قلم كه همچنان هم ادامه دارد: آبكنار، فرهاد فيروزي،
تقوي، سناپور، كورش اسدي
. در كنار ادبيات و نقد معاصر، ضرورت شناخت متون كهن نيز از دلمشغوليهاي گلشيري بود. او به همراه دوستاني از اهل قلم در جلساتي هفتگي، كه از سال 1361 آغاز شد و پانزده سالي ادامه داشت، بسياري از آثار كلاسيك فارسي را بازخواني و بررسي كرد.
در فروردين
1376، اقامتي نهماهه در آلمان به دعوت بنياد هاينريش بل فرصتي شد براي به پايان
رساندن رمان
جننامه كه تحرير آن را سيزده سال پيشتر آغاز كرده بود. در همين دوره، براي داستانخواني و
سخنراني به شهرهاي مختلف اروپا رفت و جايزهُ ليليان هلمن/ دشيل همت را نيز دريافت
كرد. در زمستان 1376، رمان
جننامه (سوئد) و
جدال نقش با نقاش انتشار يافت
گلشيري
سردبيري ماهنامهُ ادبي كارنامه را در تابستان 1377
پذيرفت و نخستين شمارهُ آن را در دي ماه همين سال منتشر كرد. در اين دوره جلسات
بررسي شعر و داستان نيز به همت او در دفتر كارنامه برگزار ميشد. يازدهمين شمارهُ
كارنامه به سردبيري او پس از مرگش در خرداد 1379 منتشر شر
گلشيري در دوازدهم تيرماه 1378
جايزهُ صلح اريش ماريا رمارك را در مراسمي در شهر ازنابروك آلمان دريافت كرد.اين
جايزه به پاس آثار ادبي و تلاشهاي او در دفاع از آزادي قلم و بيان به او اهدا شد.در مهر ماه همين سال در آخرين سفرش در نمايشگاه بينالمللي كتاب فرانكفورت شركت كرد. سپس براي سخنراني و داستانخواني به انگلستان رفت.مجموعهُ مقالات
باغ در باغ در پاييز 1378 منتشر شد
به دنبال يك دورهُ طولاني بيماري، كه نخستين نشانههاي آن از پاييز 1378 شروع شده بود، هوشنگ گلشيري در 16 خرداد 79 در بيمارستان ايرانمهر تهران در گذشت و در
امامزاده طاهر در مهر شهر كرج به خاك سپرده شد.