سد ياجوج
پس از آن آهنگ شمال ميكند وبعد از عبور از سرزمين نقره در سر كوهي به گروهي ديندار مي رسد كه به فرياد خواهي به پبش او مي آيند و از ياجوج كه قومي بي دين و گياه خوار و پولاد چنگ و دراز مري و خدا نشناس و سريع الحركت و پر زاد و ولد و مردار خوارند شكايت مي كنند و علت پناهندگي خود را به كوه فرار از دست اين قوم خدا نشناس ميدانند . چون ياجوج نمي تواند از كوه بالا رود با استماع تظلم آنان دستور مي دهد سدي از آهن و مس در بين دو كوه ايجاد كنند كه آنان را تا قيامت به دنياي انسانها گذري نباشد . پس از سير آفاق و انفس و ديدن شگفتيهاي دنياي پر از عجايب و مسافرتهاي طولاني بالاخره آهنگ بازگشت به زادگاه خود مي كند ولي قبل از رسيدن به موطن اصلي در اسكندريه جهان را بدرود مي گويد .)1
ايرانيان نيز اسكندر را حكمران داستاني و ايراني كردند . در افسانه هايشان وي فرزند صحيح النسب كيخسرو هخامنشي است نه پسر فيليپوس . درست است تعدادي از كتابهاي مقدس ايراني را به منظور ترجمه به دربار برد ولي به موجب شهادت مغان وي مشمول شكوه و شرف پادشاهي گرديد ودر نتيجه به طوري كه افسانه هاي بعدي نشان مي دهد اسكندركار خارق العاده خود را ادامه داد و به ظلمات رفت وبا فغفور چين نبرد نمود . سرگذشت اسكندر بعدا در شاهنامه فردوسي هم جايي پيدا كرد و داستان وي در ايران به يك كتاب هزار صفحه اي مي رسد كه كودكان و عوام الناس آن را دوست دارند و شايد از تاريخ صحيح وي اطلاعي ندارند جز اينكه ميگويند تخت جمشيد را آتش زد .
به روايت نظامي اولين كسي كه پي برد به وجود آيينه اسكندر بود بدينگونه كه وي روزي عكس خود را در تيغه شمشيرش ديد ودستور ساخت آن را داد و به همين مناسبت هم آيينه اي كه بر فراز مناره اسكندريه ساخته شده منسوب به وي گشت و اين يكي از حوزه هاي وسيع صور خيال را در ديوانهاي متعدد به خود اختصاص داده است.
حافظ نيز در شعر خود به گوشه هاي مختلف داستان اسكندر عنايت داشته كه از آن جمله مي توان به ابيات زير اشاره كرد :
آيينه اسكندر جامي است بنگر تابرتو عرضه دارد احوال ملك دارا 2
من آن آيينه راروزي بدست آرم سكندروار اگرميگيرداين آتش زماني ور نمي گيرد
نه عمر خضر بماند نه ملك سكندر نزاع برسر ديني دون مكن درويش[1]
دلم از وحشت زندان سكندربگرفت رخت بربندم وتا ملك سليمان بروم4
خيال آب خضر بست و جام اسكندر به جرعه نوشي سلطان ابوالفوارس شد5
آنچه اسكندر طلب كرد و ندادش روزگار جرعه اي بوداززلال جام جان افزاي تو6
2 – دارا (داريوش سوم)
دارا يا داريوش سوم آخرين پادشاه هخامنشي بود كه در جنگ گوگمل (درعراق امروزي)در سال 331 م از اسكندر مقدوني شكست خورد و از ترس جان از ميدان نبرد گريخت و اسكندر به سوي پارس مركز دولت هخامنشيان يورش آورد در حاليكه اسكندر به سوي پارس پيشروي مي كرد داريوش سوم هراسان از سويي به سوي ديگر مي شتافت . در اين احوال جمعي از شهربانان كه به فكر ادامه حكومت خود و حفظ املاك خويش بودند جانب اسكندر را گرفتند و يكي از آنان پادشاه هخامنشي را به قتل رساند با قتل داريوش سوم سلسله هخامنشي به پايان رسيد . نام دارا در بيت زير از اشعار حافظ اينگونه آمده است :
آيينه اسكندر جام مي است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا1
3- بهرام گور
بهرام گور يا بهرام پنجم پانزدهمين پادشاه سلسله ساساني است كه علاقه شديدي به شكار گور خر داشته است به همين جهت به بهرام گور شهرت يافته است . در شعر حافظ اين شهرت بهرام در يك بيت چنين متجلي گشته است : كمند صيد بهرامي بيفكن جام جم بردار كه من پيمودم اين صحرا نه بهرام است ونه گورش2
4 – خسرو پرويز
پرويز (پهلوي aparvec = فاتح و پيروز) خسرو دوم ساساني و بيست و سومين شاه اين سلسله است كه از سال 595 تا 628 ميلادي با نهايت استكبار بر ايران فرمانروايي كرده است . وي پس از پدرش هرمز چهارم به تخت سلطنت نشست ودر جنگي كه با بهرام چوبين كرد شكست خورد ولي به ياري موريس امپراطور دوم به ايران بازگشت ودر سال 591 ميلادي از دجله گذشت ودر جنگي كه بين سپاهيان رومي و سپاهيان بهرام روي داد بهرام شكست خورد و خسرو وارد تيسفون شد و بر تخت نشست .
درباره او نوشته شده است :‹‹پادشاهي خسرو پرويز سي وهشت سال بود آن مدت كه بهرام چوبين نشست درحساب اين جملتست نتوان آن را مفرد نوشتن در جمله پادشاهان كه خسرو بر جاي او بود و او متغلب بود . ... و بهرام كشته شد بر دست تركي نام او قلون
... پس كار خسرو سخت بزرگ شد و هيچ پادشاه را چندان خواسته و گنج و زينت نبود و تعظيم كه او را و تفضيل آنچ از وي باز ماند در خزينه در آخر نويسم به جايگاهي ، مالي كه آن را اندازه پيدا نبودست اما مختصري از ديگرها ذكر كنيم تخت طاق ديس بودش . و او تمام بساخت و آن را قصه دراز است ... و روايت است كه هزار خروار زر تمامت در آن جا كرده بود بيرون از جواهر كه قيمت آن بي غايت باشد و دوازده هزار زن در شبستان او بودند از بنده و آزاد ودر جمله دختر ملك روم و بهرام دخت و كردويه ( خواهر بهرام چوبينه) و شيرين كه تا جهان بود كس به نيكويي او صورت نشان ندادست و فرهاد سپهبد او را عاشق بودست و آن كارها كرد بر بيستون كه اثر آن پيداست و هجده هزار اسب بر آخورش بود ودر جمله خاصگان چون شبديز ... .
در پيروز نامه گفتست والله اعلم – كه قيمت آنچ هر روز خسرو بخوردي دوازده هزار درم بود و يك لون بودي از جهت آنك جوهري قيمتي كفته ودر آن حل كردندي موافق طبع او و علتي را شايسته كه بودش ... و چون به شكار بيرون شدي از چپ و راست پانصد كنيزك به مجمرهاي زرين اندرعود همي سوختندي ... و هيچ پادشاه را اين دستگاه و كامراني نبود و به آخرعهد نعمان بن منذر را بكشت و حرب ذي قارافتاد و عرب به نام پيغمبر صلي الله عليه بر عجم نصرت يافتند وپرويز كينه اندر دل گرفت و پيغمبر عليه السلام به وي نامه و رسول فرستاد و قبول نكرد و آن خود گفته شود و پيش از آن سپاه به روم فرستاده بود و موريق زن پدرش را كشته بودند و سپاه پرويز از هرقل به هزيمت باز آمدند و ايرانيان را تا مداين بتاختند و اين است كه ايزد تعالي مي فرمايد : ( لم اغلبت الروم في ادني الارض )1 . پس پرويز همه بزرگان را بند كرد و بفرمود كشتن و ايشان مقدار سي هزار مرد بودند از مهتران عجم تا ايرانيان بياشفتند و پسرش شيروي را از زندان به شب اندر بيرون آوردند و به شاهي بنشاندند و خسرو را باز داشت و پس بكشتند .... ››2
آنچه زندگي تاريخي خسرو پرويز را به گونه اسطوره درآورده است و از واقعيت به افسانه كشانده است زندگي پر از تجملات اوست بويژه كه مقتدرترين فرد و متكبرترين شاه از زمان خود تا سقوط دولت ساساني بوده است همانگونه كه ديده مي شود در نقل برخي از اين زيبا پرستيها ، مال اندوزيها ، زر دوستيها ، شكمبارگيها ، آيينهاي درباري و ... حتي مورخين نيز به ديده اعجاب و گاه ناباوري نگريسته اند و همين زندگي افسانه اي اوست كه زمينه ساز تصاوير زيادي در شعر شاعران شده است . در شعر حافظ نيز به گوشه هايي از زندگي و سرنوشت و عشق خسرو اشاره شده است ودر بسياري از ابيات از كلمه خسرو در معناي مطلق شاه اراده شده و عمدتا حافظ ممدوح خود را كه گاهي معشوق بوده است و گاه پادشاه وقت خسرو ياد مي كند . در ابيات زير جهت عبرت از دولت مستعجل بودن شكوه و جلال و تكبر خسرو پرويز اينگونه مضمون سازي نموده است :
حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان كه لبش جرعه كش خسرو و شيرين من است 3
سپهر بر شده پرويز نيست خون فشان كه ريزه اش سر كسري و تاج پرويز است4
روان بزرگان ز خود شاد كن ز پرويز و از يار بد ياد كن 5
ابيات زير نيز اشاره دارد به عشق خسرو نسبت به شيرين كه در اصل ‹‹ داستان خسرو شيرين در اواخر عصر ساساني زاده شده و در دوره اسلامي شكل گرفته است و موضوع آن عشقبازي خسرو پرويز بيست و سومين پادشاه اين سلسله است به شيرين شاهزاده خانم ارمني به روايت نظامي يا دختري خوزستاني از آحاد رعيت كه مسلما شخصيتي تاريخي است كه به افسانه پيوسته است .››6
حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان كه لبش جرعه كش خسرو شيرين من است 1
سحرم دولت بيدار به بالين آمد گفت برخيز كه آن خسرو شيرين آمد2
شيرين تر از آني به شكر خنده كه گويم اي خسرو خوبان كه تو شيرين زماني3
ذر ابيات زير نيز حافظ از خسرو در معاني استعاري استفاده كرده است و از آن در معناي معشوقه يا ممدوح بهره جسته است .
خسروان قبله حاجات جهانند ولي سببش بندگي حضرت درويشان است4
مبين حقير گدايان عشق را كاين قوم شهان بي كمر و خسروان بي كلهند5
خوش دولتي است خرم وخوش خسروي كريم يا رب زچشم زخم زمانش نگاه دار6
رموز مصلحت ملك خسروان دانند گداي گوشه نشيني تو حافظا مخروش 7
عمرخسرو طلب ارنفع جهان مي خواهي كه وجودي است عطا بخش كريم نفاع8
شاه شمشاد قدان خسروشيرين دهنان كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان9
داني كه چيست دولت ديداريارديدن در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن 10
آفتاب فتح را هردم طلوعي مي دهد از كلاه خسروي رخساره مه سيماي تو11
خسروا پيرانه سرحافظ جواني ميكند بر اميد عفو جان بخش گنه فرساي تو12
وزبراي صيددل درگردنم زنجيرزلف چون كمند خسرو مالك رقاب انداختي 13
داني مرادحافظ ازاين دردوغصه چيست از تو كرشمه و ز خسرو عنايتي14
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند تو در ميانه خداوندگار من باشي 15
ادب و شرم ترا خسرو مهرويان كرد آفرين بر تو كه شايسته صد چنديني 1
به اقبالي داراي ديهيم و تخت بهين ميوه خسرواني درخت 2
خسرواگوي فلك درخم چوگان توشد ساحت كون مكان عرصه ميدان تو باد3
خسرو روي زمين غوث زمان ابواسحق كه به طلعت او نازد و خندد بر گل 4
خسروا ، دادگرا ، شيردلا، بحركفا اي جلال تو به انواع هنر ارزاني 5
همچنين حافظ در دو بيت زير خسرو را در معناي استعاري خورشيد به كار برده است:
سحر چو خسرو خاور علم بر كوهساران زد بدست مرحمت يارم در اميدواران زد6
خوشم آمد كه سحر خسرو خاور مي گفت با همه پادشهي بنده توران شاهم 7
--------------------------------------------------------------------------------