سرگذشت جبران خليل جبران
تولد و دوران كودكي ( 1895 ـ 1883 )
جبران خليل جبران2 در ششم ژانويه سال 1883، در خانوادة ماروني «جبران» در البشري3، ناحيهاي كوهستاني در شمال لبنان زاده شد.
در آن زمان، لبنان بخشي از سورية بزرگ (شامل سوريه، لبنان و فلسطين) و يك ايالت تحت سلطه عثماني بود، كه به منطقة لبنان حكومت خودمختار داده بود. مردم لبنان، سالها براي استقلال از حكومت عثماني جنگيده بودند. و بنا بود خود جبران هم بعدها به اين جنبش بپيوندد و يكي از اعضاي فعال آن شود. منطقة لبنان، به خاطر دخالتهاي خارجي كه به نفرت مذهبي ميان مسيحيان، به ويژه فرقة ماروني و مسلمانان دامن ميزد، منطقهاي پردردسر بود. بنا بود بعدها جبران فرقههاي مذهبي گوناگون را با يكديگر متحد كند و بدين وسيله كينهها و نفرتهاي مذهبي گوناگون را با يكديگر متحد كند و بدين وسيله كينهها و نفرتهاي مذهبي را از بين ببرد. فرقة ماروني كه در دورة اشتقاق در كليساي بيزانسي در قرن پنجم پس از ميلاد بنيانگزاري شده بود، گروهي از مسيحيان سوريه را دربرميگرفت كه به پيروي از راهبي به نام مارون4 قديس، فرقه و اصول فكري خود را شكل دادند.
مادر جبران كميلاز رحمه5 سي ساله بود كه جبران را از شوهر سومش خليل جبران به دنيا آورد. شوهرش مردي بي مسئووليت بود و خانواده را به ورطة فقر كشاند. جبران به خليل يك برادر نانتي به نام پتير6، شش سال بزرگتر از خودش، و دو خواهر كوچكتر به نامهاي ماريانا7 و سلطانه8داشت كه در تمام عمرش به شدت به آنها وابسته بود. خانوادة كاميلا سابقة مذهبي معتبري داشتند كه ارادة نيرومندي را در كاميلاي تحصيل ناكرده رشد داده بود و بعدها به او كمك كرد به تنهاي خانوادهاش را در آمريكا سرپرستي كند.
جبران كه در ناحية سرسبز «البشري» رشد ميكرد، كودكي منزول و متفكر بود كه از مشاهدة آبشارهاي عظيم، صخرههاي نوك تيز، و سرودهاي فراوان پيرامونش لذت ميبرد و اين زيبايي تأثير نمادين و شگرفي بر نقاشيها و نوشتههاي او داشت. از آن جا كه در فقر بزرگ ميشد، از تحصيلات رسمي بي بهره ماند، و آموزشهايش محدود به ملاقاتهاي منظم با يك كشيش روستايي بود كه او را با اصول مذهب و انجيل، و نيز با زبانهاي سوري و عربي آشنا كرد. كشيش كه سرشت كنجكاو و هوشيار جبران را درك كرده بود، آغاز به آموختن مقدمات الفبا و زبان به او كرد، و جهان تاريخ، علم و زبان را به روي او گشود.
در ده سالگي، جبران از صخرهاي سقوط كرد و شانة چپش آسيب ديد كه تا پايان عمرش هم ضعيف ماند. خانوادهاش، براي جا انداختن شانهاش، او را به يك صليب بستند و تا چهل روز بسته نگه داشتند، و اين حادثه نمادين كه مصلوب شدن مسيح را به ياد ميآورد، در ذهن جبران تأثير عميق گذاشت و براي هميشه در خاطرهاش نقش بست.
مهاجرت به آمريكا ( 1898 ـ 1895 )
جبران هشت ساله بود كه پدرش به علت عدم پرداخت ماليات به زندان افتاد و حكومت عثماني تمامي اموالشان را صبط، و خانواده را آواره كرد. خانوادة جبران كوشيدند. مدتي نزد اقوام خود بمانند؛ با اين وجود، سرانجام مادر جبران تصميم گرفت به اميد ساختن زندگي بهتر، خانوادة خود را به آمريكا كوچ دهد، پدر جبران در سال 1894 از زندان آزاد شد، اما به علت بيمسؤوليتي در قبال خانواده، نتوانست در بارة مهاجرت تصميم بگيرد و در لبنان ماند.
اما بقية اعضاي خانواده، در 25 ژوئن سال 1895، به مقصد سواحل نيويورك در آمريكا، سوار بر كشتي شدند.
خانوادة جبران در بوستون ساكن شدند كه در آن دوران. بعد از نيويورك، بزرگترين محل اقامت اتباع سوريه در ايالات متحده بود. كاميلا با فضاي آن منطقه كه از نظر فرهنگي با ساير مناطق آمريكا بسيار متفاوت بود، احساس آشنايي ميكرد، و از شنيدن زبان آشناي عربي و ديدن لباسهاي عربي لذت ميبرد. كاميلا كه اينك نان آور خانواده بود، با دستفروشي در خيابانهاي فقر زده جنوب بوستون آغاز كرد. در آن زمان، دورهگردي مهمترين منبع درآمد مهاجران سوريه بود كه به خاطر رسوم عربي و عدم تطابق فرهنگي، تصوير منفياي در جامعه آمريكايي ايجاد كرده بودند و كمتر در مشاغل بهتر پذيرفته ميشدند.
جبران كه گرفتار دورة فقر ديگري شده بود، ناچار بود درد در نخستين سالهاي زندگياش را بار ديگر تجربه كند، و اين رنج اثري پاك نشدني برزندگياش گذاشت.
بااين حال، به خاطر وجود مؤسسههاي خيريه در مناطق فقر زدة مهاجرنشين، فرزندان مهاجران ميتوانستند در مدارس دولتي حضور يابند تا از خيابانها دور شوند. و جبران تنها عضو خانوادهاش بود كه تحصيلات مدرسهاي يافت. خواهرانش به خاطر موانع سنتي خاورميانه و نيز مشكلات مالي، اجازه نداشتند وارد مدرسه شوند. قرار بود بعدها، جبران به قهرمان مبارزه براي آزادي و تحصيل زنان تبديل شود، و گرداگرد خود را پر از زنان بلندهمت، انديشمند و مستقل كند.
در مدرسه، اشتباهي در ثبت نام، نام او را براي هميشه تغيير داد و به كهليل جبران تبديل كرد كه عليرغم تلاشهايش براي بازيابي براي كاملش، تاپايان عمرش برجا باقي ماند از آن جا كه تحصيلات رسمي نداشت. او را در كلاس درجهبندي نشدة ويژة فرزندان مهاجران قرار دادند كه ميبايست انگليسي را از اول ميآموختند.
با تلاشهاي سخت كاميلا، وضع مالي خانواده بهتر شد و سرانجام پيتر توانست يك خواربار فروشي تاسيس كند و هر دو خواهرش را در آن به كار گيرد. مشكلات مالي و دوري خانواده از موطن، همه را به هم نزديك كرد. كاميلا هم از نظر مالي و هم از نظر عاطفي فرزندانش را حمايت ميكرد. به ويژه به پسر درون گراي خود جبران ميپرداخت و در پرورش دادن استعدادهاي هنري او ميكوشيد. در اين دوران سخت، گوشهگيري جبران از زندگي اجتماعي افزايش يافت و انديشناكي ذاتياش عميق تر شد كاميلا در غلبه بر انزوايش به او كمك ميكرد. استقلال مادر به جبران اجازه ميداد با زندگي اجتماعي بوستون درهمآميزد و جهان پر رونق هنري و ادبي آن را كشف كند.
كنجكاوي جبران او را به سوي جنبة فرهنگي بوستون سوق داد و به جهان غني تأثر، اپرا و نگارخانههاي هنري بوستون كشانيد. وي با طرحهاي هنرياش، توجه آموزگارانش را در مدرسة دولتي جلب كرد و آموزگارانش براي اين پسرك سوريهاي، آيندهاي هنري را بر جبران گشود و او را در آغاز جادة اشتهار هنري قرار داد.
جبران در سال 1896 با فرد هلندي دي ملاقات كرد و از آن تاريخ، به خاطر رهايي دي از قرادادهاي سنتي هنري، توانست در جادة هنر پيش برود. دي جبران را با اساطير يونان، ادبيات جهان، نوشتههاي معاصر و عكاسي آشنا كرد كه لبناني كنجكاو را تا پايان عمر وادار به تلاش براي ابراز خويشتن كرد. مطالعات آزاد و شيوة اكتشاف هنري نامرسوم دي، جبران را تحت تأثير گذاشت و بعدها شيوة برداشت رها از بند دي را درتحقق خويشتن و اصلات آثارش به كار برد. دي تلاشي برراي بالابردن سطح تحصيلات جبران نكرد و به جاي آن، همت خود را معطوف به افزايش اعتماد به نفس او كرد. كه در اثر برخورد بد با مهاجران و فقر شديد، به شدت آسيب ديده بود. تعجبي نداشت كه جبران، آموزندة سريعي از آب درآمد و هر آنچه را كه از دي ميديد، بلعيد.
در يكي از نمايشگاههاي هنري فرد هلند دي، جبران طرحي از زني به نام ژوزفين پيادي11 كشيد، شاعره و نويسندهاي گمنام، كه بعدها به يكي از تجربههاي عشقي ناموفق جبران تبديل شد؛ مدتها بعد، جبران به او پيشنهاد ازدواج داد و ژوزفين پيشنهاد او را نپذيرفت، و اين نخستين ضربه از سوي زناني بود كه جبران به آنها مهر ورزيد.
دي كه پيوسته جبران را تشويق ميكرد به نقاشي و طراحي ادامه دهد، در انتشار تصاوير جبران بر روي جلد كتابها در سال 1898 بسيار مؤثر بود. در آن زمان، جبران آغاز به رشد دادن فن و شيوة خود در نقاشي كرد. اندك اندك وارد حلقة بوستونيها شد و استعدادهاي هنرياش، سبب اشتهار او شدند. با اين وجود، خانوادهاش به اين نتيجه رسيدند كه موفقيت زودهنگام ميتواند منجر به مشكلاتي در آينده شود، و با موافقت جبران، او را به لبنان فرستادند تا تحصيلات خود را به پايان برساند و عربي بياموزد.
بازگشت به لبنان (1902-1898)
جبران در سال 1898 وارد بيروت شد. هم در زيان انگليسي و هم حتا در زبان عربي مشكل داشت؛ ميتوانست به خوبي عربي صحبت كند، اما نميتوانست به اين زبان بنويسد يا بخواند. براي بهبود زبان عربياش، تصميم گرفت در مدرسهاي ماروني به نام «مدرسه الحكمه» ثبت نام كند كه در كنار آموزشهاي مسيحي، برنامهاي مليگرايانه نيز داشت. سرشت مصمم جبران مانع از آن ميشد كه به برنامة آموزشي كوته نظرانة مدرسه تن در دهد، او به برنامهاي منحصر به فرد در سطح دانشگاهي نياز داشت تا با احتياجهاي تحصيلي او تطابق كند و رفتارهاي طغيانگر و فردگرايانهاش، او را در معرض اتهام به كر قرار داد. با اين حال، مدرسه برنامة تحصيلي او را مطابق با ميل او تغيير داد. جبران تصميم گرفت در كتاب مقدس به زبان عربي غرق شود، و شيفتة سبك نگارش و محتواي آن شد، و اين شيفتگي در آثار گوناگوني از او پديدار شده است. رفتار بيگانه و فردگرايانة جبران، اعتماد به نفس و موهاي بلند نامرسومش در دوران تحصيل، تأثيري شگرف برآموزگاران و همكلاسيهايش گذاشت. معلم عربياش در او «قلبي عاشق اما مهار شده، روحي گستاخ، ذهني عصيانگر، و نگاهي كه هر آنچه را كه ميبيند، به سخره ميگيرد» يافته بود. در هر حال فضاي محدود و بستة مدرسه با روحية جبران سازگار نبود. آشكارا وظايف مذهبياش را انجام نميداد. از كلاسها ميگريخت و روي كتابهايش نقاشي ميكرد. در مدرسه با يوسف حواييك آشنا شد و همراه با او، مجلهاي به نامه «المناره» منتشر كرد كه حاوي نوشتههاي هر دو، و نقاشيهاي جبران بود.
در همان هنگام، ژوزفين پيبادي، زيباروي بيست و چهارسالة بوستوني كه در يكي از نمايشگاههاي دي توجه جبران را به خود جلب كرده بود، فريفتة هنرمند جوان لنباني شد كه يكي از طرحهايش را به او تقديم كرده بود. و در دوران اقامتش درلنبان، با او مكاتبه كرد. كمي بعد، رابطهاي عاطفي ميان آن دو درگرفت كه تا پايان دوستيشان ادامه يافت. چند سال بعد، ژوزفين پيشنهاد ازدواج جبران را نپذيرفت و خود در سال 1906 ازدواج كرد.
جبران دانشگاه را در سال 1902 به پايان رساند. زبانهاي عربي و فرانسه را آموخته بود و در سرودن شعر به مهارت رسيده بود. در اين هنگام، رابطهاش با پدرش قطع شد و ناچار شد به خانة پسر عمويش نقل مكان كند و زندگي محقر و فقيرانهاي را سر بگيرد كه تا پايان عمر از يادآوري آن منزجر بود. فقر خليل در لبنان با خبر شيوع بيماري در خانوادهاش همراه شد. برادر ناتنياش سل گرفته بود، خواهرش سلطانه مشكل رودهاي داشت و مادرش دچار سرطان شده بود. با شنيدن خبر بيماري هولناك سلطانه، جبران در ماه مارس 1902 لبنان را ترك گفت.
مرگ در خانواده و بازگشت به ايالات متحده (1908-1902)
متأسفانه جبران بسيار دير رسيد؛ سلطانه در چهارم آوريل سال 1902، در سن چهارده سالگي درگذشت، و اين نخستين مرحله از سه مرگي بود كه در فاصلة چند ماه در خانوادهاش رخ داد.جبران خواهرانش را بسيار دوست داشت. در همان دوران سوگواري، دي و ژوزفين سعي كردند با برگزاري نمايشگاهها و گردهماييهاي هنري در بوستون، توجه او را منحرف كنند. پيش از آن، استعدادهاي هنري و رفتار يگانة جبران توجه جامعة بوستوني را جلب كرده بود و به راحتي اين خارجي مستعد را به درون حلقههاي هنري خود راه دادند.
ژوزفين كه به آرامي قلب جبران را تسخير ميكرد، اغلب با عنوان «پيامبر جوان» از او ياد ميكرد. ژوزفين به شدت مسحور پس زمينة شرقي خليل و ارتباطهاي زندة او شده بود. توجه و علاقة ژوزفين، نخستين الهام بخش كتاب «پيامبر» بود. و حتا عنوان اين كتاب، از شعري يازده بندي گرفته شد كه ژوزفين در دسامبر سال 1902 سرود و در آن، زندگي جبران را در البشري توصيف ميكرد. بعدها، جبران «پيامبر» را به ژوزفين تقديم كرد.
بيماري دو باره به خانواده حمله كرد. در ماه فوريه، مادرش براي خارج كردن يك تومور سرطاني، جراحي شد. جبران ناچار شد كار و بار خانواده را بر عهده گيرد و خواربار فروشي را بگرداند. چون برادر ناتنياش پيتر آن را رها كرده بود، تا در كوبا به دنبال سرنوشتش برود. اين بار تازه بر روح جبران سنگيني ميكرد و ديگر نميتوانست خود را وقف تلاشهاي هنرياش كند. در اين دوره، سعي داشت از خانه و از فضاي مرگ آلود، فقيرانه و بيمارگونة حاكم بر خانه بگريزد. ماه بعد، پيتر با بيماري كشندهاي از كوبا به بوستون بازگشت و چند روز بعد، در دوازدهم مارس، به بيماري سل درگذشت. سرطان مادرش نيز همچنان رشد كرد و سرانجام، همان سال در 28 ژوئن فوت كرد. و اين صحنه، باعث شد جبران، از هوش برود و كفي خون آلود از دهانش خارج شود.
به دنبال مرگ سه نفر از اعضاي خانواده، جبران فروشگاه خانوادگي را فروخت و در نوشتههاي عربي و انگليسي خود غرق شد، و تا پايان عمر اين فعاليت موازي را دامه داد در همان هنگام، دي و ژوزفين به او كمك ميكردند. نمايشگاه هنري خود را بر پا كند. نمايشگاه در سومه مه 1904 برگزار شد و مطرحهاي تمثيلي و نمادين او كه با زغال كشيده شده بودند، توجه بسياري از منتقدان را جلب كرد. با اين حال،اهميت اين نمايشگاه جاي ديگري بود. شوهر آينده ژوزفين، مدير مدرسهاي به نام ماري هسكل را دعوت كرد تا طرحهاي جبران را بررسي كند. اين معرفي جبران به ماري هسكل آغازگر يك رابطة مادام العمر شد كه بعدها تأثيري شگرف بر نويسندگي جبران گذارد. پيش از آن، جبران نوشتههاي عربياش را به انگليسي ترجمه ميكرد و نظر ژوزفين را دربارة آنها ميخواست. به علت موانع زباني، ژوزفين تنها ميتوانست پندارها و عقايد درون آن نوشتهها را نقد كند. و جبران در مواجهه با مشكلات زبان شناختياش تنها بود. بنابود ماري هسكل وظيفة ناتمام ژوزفين را برعهده گيرد.
ماري هسكل كه در آن زمان سي سال داشت و ده سال بزرگتر از خليل جبران بود. به حمايت مالي از رشد هنري جبران، و تشويق او براي تبديل شدن به هنرمندي كه ميخواست، ادامه داد. هسكل به عنوان يك مدير مدرسه، زني تحصيل كرده، مصمم و مستقل، و از اعضاي جنبش آزادي زنان بود، و از اين لحاظ سرشت او با سرشت عاطي ژوزفين پيبادي تفاوت داشت. ماري بود كه جبران را تشويق كرد از ترجمة آثار عربياش به انگليسي دست بكشد و مستقيماً به زيان انگليسي بنويسد. ماري با تصحيح كردن آثار انگليسي چمران، آنها را صيقل ميداد و نوشتهها اغلب پيش از رسيدن به دست ناشران، از زير نظر ماري ميگذشتند. ماري ساعتها را دركنار جبران ميگذراند. بر واژهيابي او كار ميكرد، به تصحيح اشتباههايش ميپرداخت و پندارهاي جديدي به او القا ميكرد. حتا سعي كرد عربي بياموزد تا با زبان و افكار جبران بيشتر آشنا شود.
اهميت دوستي ماري با جبران، دردفتر خاطرات ماري آشكار است. ماري در اين دفتر، پيشرفت هنري جبران، مكالمههاي شخصي و تخصصي ميان خودش و او، و درونيترين افكار او را تا نزديك به هفده سال و نيم بعد ثبت كرد. اين يادداشتها در رابطه با افكار و پندارهايي كه جبران از اذهان عمومي پنهان ميكرد، بينشي ارزشمند در اختيار منتقدان قرار داده است.
در سال1904، جبران ملاقاتي براي روزنامة مهاجران عرب (المهاجر) فرستاد و نخستين آثار مكتوب خود را در آن كرد. نخستين اثر منتشر شدة او «الهام» نام داشت كه متني پر احساس دربارة پرندهاي محبوس بود. علي رغم آن كه جبران چهار سال را در لبنان به آموزش عربي گذرانده بود، متون عربياش هنوز نقص داشتند. جبران براي تسلط بر زبان عربي و افزايش دامنة واژگان عربي خود، بيشتر به گوش خود و داستانهاي عرب زباني كه در البشري شنيده بود، تكيه ميكرد. بدين ترتيب، نوشتههاي عربياش حالتي محاورهاي داشتند كه خواندن آنها را براي خوانندگانش جالب ميكرد. از نظر جبران، قواعد زباني براي شكسته شدن ساخته شده بودند و به حمايت از نويسندگان عرب روزنامة المهاجر، براي شكستن سنتها و تلاش براي يافتن يك سبك نگارش منحصر به فرد، به مبارزه ادامه ميداد. نوشتههاي عربي جبران در طول زندگياش، هرگز با تحسينهايي همچون كتابهاي انگليسياش مواجه نشدند، و همين باعث شد بعدها بر نوشتن به زبان انگليسي تمركز كند و از نوشتن به عربي دست بكشد.
نخستين اثر عربي جبران در سال 1905، تحت تأثير نوازندگي برادرش و بارها رفتن به اپرا، با عنوان «نوبطاح في فن الموسيقي»، منتشر شد. در آن سال، جبران ستوني را با نام «اشكها و خندهها»، در نشريه المهاجر تأسيس كرد كه قرار بود مبناي كتابش «اشكي و لبخندي» بشود. هنگامي كه در المهاجر مينوشت، يك نويسندة مهاجر عرب به نام امين ريحاني، به ستايش مقالهاي از جبران پرداخت كه در آن به نويسندگان معاصر عرب تاخته بود كه از نويسندگان كهن تقليد و از شعر براي منافع مادي استفاده ميكردند. بعدها ريحاني به يكي از نويسندگان برجستة عرب و دوستان جبران تبديل شد. در آن هنگام، جبران چند شعر عربي در بارة عشق، راستي، زيبايي، مرگ و خير و شر منتشر كرد. بسياري از نوشتههايش لحني احساساتي، تلخ و طعنه آميز داشتند.
سال 1906، جبران دومين كتاب عربياش را با نام «پريان درهها» منتشر كرد كه مجموعهاي از سه حكايت بود كه در لبنان شمالي رخ ميدادند. اين سه حكايت كه «مارتا»،«يوحناي ديوانه»، و «غبار اعصار و آتش ابدي» نام داشتند، به روسپيگري، تفتيش عقايد مذهبي، تناسخ و عسق از پيش مقدر ميپرداختند و به شدت تحت تأثير قصههاي عاميانة البشري و شيفتگي جبران به كتاب مقدس، عرفان، و عشق بودند، بعدها، جبران در كتاب انگليسي زبان «ديوانه» بار ديگر به سراغ جنون رفت و رگههايياز اين كتاب را ميتوان در نخستين آثار عربياش يافت. چيزي كه نخستين آثار عربي جبران را متمايز ميكرد، استفاده از كنايه، واقعيتگرايي داستانها، و تصوير كردن شهروندان درجة دو بود كه با نوشتههاي سنتي و قالب گرايانة عربي در تضاد بودند.
جبران سومين كتاب عربي خود را با نام «الارواح المتمرده» (ارواح عصيانگر) در ماه مارس سال 1908 منتشر كرد كه مجموعهاي از چهار متن روايت گونه بود. اين كتاب به مسايل اجتماعي داخل لبنان ميپرداخت. اين چهار روايت به ترتيب داستان زني رها شده ازقيد شوهر، فرياد آزاديخواهي يك كافر، خودكشي عروسي براي گريز از ازدواج ناخواسته، و بيعدالتيهاي خانهاي فئودال لبنان را در قرن نوزدهم تصوير ميكردند. كتاب جبران مورد انتقاد كليسا قرار گرفت. بعدها، هنگامي كه مرگ، بيماري و كمبود محبت جبران را تسخير كرده بود، دوران سياه نگارش «ارواح عصيانگر» را به ماري يادآوري كرد. محتواي ضد كليسايي كتاب، جبران را در معرض تكفير توسط كليسا قرار داد و كتابش توسط دولت سوريه سانسور شد.
جبران براي آن كه نگارش عربي خود را پيشرفت دهد، از صاحب نشرية المهاجر خواست آثار او را در جهان عرب منتشر كند تا بتواند در برابر اعتراضهاي كليسا قد علم كند. در نخستين صفحه كتاب، تقديمنامهاي به مضمون تقديم به روحي كه روح مرات پذيرفت نوشته شده كه منظور، ژوزفين پيبادي، نخستين عشق جبران است.
همچنان كه جبران از موفقيت نسبي در آثار عربياش لذت ميبرد، در سال 1906، رابطة عاطفياش با ژوزفين قطع شد. در اين سال، ژوزفين با يكي از آشنايات ماري هسكل ازدواج كرد. و اين حركت سبب نزديكتري شدن ماري به زيندگي جبران شد. از آن جا كه خليل را پيش از اين نز ملاقات كرده بود، از او دعوت كرد به كلاسهايش بيايد تا طرحهايش را نمايش دهد و با زندگي اجتماعي بوستون آشنا شود. اندك اندك، رابطة جبران و ماري نزديكتر شد، و ماري به شدت به رشد هنري خليل جبران علاقهمند شد. د ازاي كلاسهاي نقاشياي كه خليل در مدرسه برگزار ميكرد. پيشنهاد كرد به او پول بدهد. و تشويقش كرد كه اين پول را بپذيرد و براي آموختن نقاشي در مدرسة هنري آكادمي ژوليان12 به پاريس برود.
سفربه پاريس و بازگشت به نيويورك (1914-1908)
در اول ژوئيه سال 1908، جبران بوستون را به مقصد پاريس ترك گفت. پس از ورود به فرانسه، تحت تأثير فضاي فرهنگي فرانسوي قرار گرفت و تمام وقت خود را به بررسي تابلوهاي نقاشي در موزهها و نمايشگاههاي هنري پاريس گذراند. در هر حال، سفر جبران به فرانسه فقدان پرورش هنرياش را آشكار، و او را منتقد آثار خودش كرد. پيش از آن، جبران حاضر نشده بود به طور رسمي به آموزش نقاشي بپردازد و صرفاً به استعدادها و احساساتش تكيه ميكرد. اندكي بعد، جبران دانشگاه را ترك گفت تا آزادانه به اكتشاف هنر خود بپردازد. به همراه هم كلاسياش در لبنان، يوسف حواييك، شروع كردند به نقاشي و بازديد از نمايشگاهها، بعدها، جبران به همراه نويسندة عرب، امين ريحاني، به لنبان سفر كرد. هر دو نويسنده كه از خانوادههاي ماروني بودند، خاطرات مشتركي از لبنان داشتند. در ژوئن سال 1909، خبر مرگ پدر جبران به او رسيد، و جبران از شنيند آن كه پدرش پيش از مرگ براي او دعاي خير كرده و سرانجام رفتار مستبدانه و سلطه جويانهاش را نسبت به خليل ملايم كرده، احساس آرامش كرد.
در 31 اكتبر سال 1910، به تمامي مسافرتهاي خارج از كشورش پايان داد تا در ايالات متحده مستقر شود و فكرش را بر نوشتههايش متمركز كند. هنگام ورود به بوستون، به ماري گفت قصد دارد به نيويورك برود تا از محله لبناني بوستون بگريزد و فضاي هنري گستردهتري را در صحنة فرهنگي نيويورك بجويد. اين مهاجرت، خواهرش ماريانا، خياطي بي سواد را در بوستون تنها ميگذاشت كه براي مراقبت از خودش، فقط ماري هسكل را داشت.
نگارش دفتر خاطرات روزانة ماري، كه به خاطرات شخصياش از زندگي جبران اختصاص داشت، درم اه دسامبر سال 1910 آغاز شد و تا هفده سال بعد ادامه يافت. در دسامبر سال 1910، جبران به ماري پيشنهاد ازدواج كرد و از آنجا كه ماري ده سال از او بزرگتر بود. پيشنهاد او را نپذيرفت. مسألة اختلاف سن مانع از ايجاد يك رابطة عشقي بين اين دو نفر ميشد. چون ماري نگران واكنش جامعه نسبت به اظهار عشق او به يك مرد جوان بود. با اين وجود، اين اتفاق مانع تبديل شدن رابطة آنها از يك آشنايي صرف به يك رابطة عميق عاطفي و يك همكاري هنري نشد. مانع ديگر در رشد رابطة آنها،موضوع پول بود، جبران همواره ميترسيد نقش ماري به عنوان يك پشتيبان مالي،پيوند روحي آنها را كدر كند. اين دو نفر هميشه در مورد اين موضوع بحث ميكردند. با اين حال، حمايتهاي مالي ماري در اختيار مهاجران ديگر نيز بود، چون او هزينهها تحصيلي دانشآموزان مستعد ديگري را نيز تأمين ميكرد. هرچند هيچ يك از آنها به موفقيت جبران دست نيافتند.
در همين هنگام، سال 1911، جبران از نوشتن در روزنامه المهاجر دست كشيد و به نوشتن در روزنامة عربي «مرآت الغرب» پرداخت و تا سال 1912 به ارسال متون خود براي اين روزنامه ادامه داد. در ماه آوريل همان سال، جبران به نيويورك كه رفت تا زندگي هنري نويني را بجويد، و آن نيز نامههاي تشويق آميز ماري حمايتش ميكرد.
در نيويورك، شروع به تكميل كتاب بعدياش «بالهاي شكسته، كرد، نوشتن اين كتاب را از سال 1906 آغاز كرده بود و در سال 1912 منتشر شد. هرچند به ماري گفت تجربههاي نگاشته شده در اين كتاب ارتباطي به او ندارند، اما در حقيقت بالهاي شكسته نوعي زندگينامة روحاني شخصي جبران بود. اين كتاب كه بلندترين داستان عربي او است، به داستان سلمه گزمه، زني شوهردار، و عشق نافرجامشبه مردي جوان ميپردازد كه با مرگ سلمه به هنگام زادن فرزندش پايان ميگيرد. داستان سلمه كرمه با عشق جبران به زن لبناني بيوهاي پيوند داشت كه به هنگام تحصيل در لبنان با او آشنا شده بود. جبران بعدها ماجراي خود را با اين بيوة بيست و دو ساله، براي ماري تعريف كرد، كه خيلي زود درگذشت و تنها جواهرات و لباسهايش را براي جبران گذاشت. منتقدان ديگر به عشق نافرجام ديگر جبران به دختر لبناني حوان ديگري اشاره ميكنند. همچنين بالهاي شكسته ار تحت تأثير نمايشگاه تك پردهاي ژوزفين بيبادي ميدانند كه بالها نام داشت و در دوران رابطة نزديكش با جبران، در سال 1904 نوشته شده بود.
سال 1911، جبران تصويري از چهرة شاعر ايرلندي، بيتس13كشيد كه يكي از پرترههاي متعددي بود كه بعدها عنوان «معبد هنر» را بر مجموعة آنها گذاشت. اين مجموعه شامل پرترههاي شخصيتهاي مشهوري چون آگوست رودن14، سارابرنارد15، گوستاويونگ16، و چارلز راسل17 بود. جبران اندك اندك به فعاليتهاي سياسي گرايش يافت و عضو انجمن پيوندهاي زرين18، شد، كه گروهي از جوانان مهاجر سوريهاي بودند كه براي بهبود وضع زندگي شهروندان سوريهاي در سراسر جهان ميكوشيدند.
در اين سال، ايتاليا به تركيه اعلام جنگ كرد و اين حادثه، اميد لبنانيهاي جوان آزاديخواه را براي ايجاد يك حكومت خودمختار در سرزمينهاي تحت اشغال عثماني زنده كرد. رؤياهاي جبران براي ايجاد يك سورية آزاد، پس از ملاقاتش با جيوزيه گاريبالدي19، نوة ژنرال مشهور ايتاليايي، تقويت شد. جبران دلش ميخواست گاريبالدي گروهي از مهاجران سوريه را براي براندازي حكومت عثماني رهبري كند. بعدها، در جنگ جهاني اول، جبران يكي از مدافعان و حاميان سرسخت فعاليتهاي نظامي متحد عربي عليه عثماني شد.
در نيويورك نيز با حمايتهاي مالي ماري ونيز تماسهاي ماري با هنرمندان نيويورك، توانست نگاهها را به خود جلب كند. جبران شخص جالب و جذابي بود كه توجه ميزبانانش را جلب ميكرد. در سال 1913، به هيأت تحريرية مجلة جديد مهاجران عرب، با نام «الفنون» پيوست انتشار افكار آزادي خواهانة او در اين مجله، توانست سبكي منحصر به فرد به آثارش ببخشد. چند مقاله براي اين مجله فرستاد كه بعدها بنيان نخستين كتاب انگليسي زبانش «ديوانه» شد.
رابطة عشقي بين جبران و ماري، به خاطر جدل بر سر پول، ازدواج و مسايل ديگر، تضعيف ميشد. اما اندكي بعد، ماري به مربي و ويراستار جبران تبديل شد. ماري يك دورة آموزشي براي جبران ترتيب داد تا نگارش او را به زبان انگليسي تقويت كند و به تحصيلات فرهنگي او پيشرفت بخشد. جبران در سال 1913 كار بر روي «ديوانه» را آغاز كرده بود. از همان سال 1908 كه «ازدواج عصيانگر» را مينوشت، سعي كرده بود آثار عربياش را به زبان انگليسي ترجمه كند تا نظر ژوزفين را نسبت به آنها بفهمد، در سال 1913، سعي كرد بار ديگر آثارش را ترجمه كند. اين بار براي آن كه ماري آنها را بخواند و تصحيح كند اما به خاطر مشكلات ترجمه و موانع زباني، ماري نتوانست چندان كمكي به او بكند. ماري كه بيحاص ميكوشيد زبان عربي بياموزد، سعي كرد.
نگارش به زبان انگليسي را به او آموزش دهد. در همان هنگام، او را تشويق ميكرد كه از ترجمة اثار عربياش به انگليسي دست بردارد و مستقيماً به زبان انگليسي بنويسد. با اين وجود، به تمامي مهاجران اصرار ميكرد در كنار آموزش زبان انگليسي، زبان مادري خود را كنار نگذارند، برنامة آموزشي ماري مؤثر بود. جبران به سرعت بر اشتباههاي دستوري و اشكالهاي تلفظ خود غلبه كرد. در اين هنگام، از سبك نگارشي و افكار نيچه خوشش آمد، هر چند با تصور خودش از مسيح متفاوت بود از نظر جبران، مسيح فرد ضعيفي نبود كه توسط نيچه تصوير شده بود. بلكه انسان ميراي والايي بود و بلندترين نوشتة انگليسي زبان خود عيسا، پسر انسان20، را وقف او كرد. در اين هنگام ماري و جبران با هم مشغول تصحيح و بازنويسي «ديوانه» بودند. درسال 1914، جبران پنجمين كتاب عربي خود «اشكي و لبخندي» را منتشر كرد كه مجموعهاي از مقالات منتشر شدهاش در روزنامة المهاجر بود.
سالهاي جنگ و انتشار ديوان (1923-1914)
در يكي از نمايشگاههاي هنري جبران در سال 1914، يك معمار آمريكايي به نام آلبرت پينكام رايدر21، بازديدي غير منتظره از نمايشگاه انجام داد و چنان تأثيري بر او گذاشت كه تصميم گرفت به افختارش، شعري به انگليسي بسرايد. اين شعر كه اول توسط ماري ويرايش شد، نخستين اثر منتشر شدة جبران به زبان انگليسي بود كه در ژانوية سال 1915 منتشر شد.
در همان هنگام، جبران بيشتر درگير مسايل سياسي روز و به ويژه جنگ جهاني اول شده بود. از نظر جبران، جنگ نويد بخش آزادي سوريه از سلطة عثماني بود كه ميبايست توسط يك جبهة متحد عربي انجام شود. مسلمانان و مسيحيان را به اتحاد با يكديگر فرا ميخواند تا بر عليه استبداد عثماني برخيزند. در حقيقت، دلش ميخواست يك جنگجو و قهرمان سياسي شود كه ميتواند كشورش را به آزادي رهنمون شود. وقتي به ماري گفت قصد دارد به لنبان برود تا به عنوان يك سرباز بجنگد، ماري به شدت مخالفت كرد.
در سال 1915، دردشانهاش كه از دوران كودكي گرفتارش بود، دو باره دعوت كرد و ناچار شد تحت درمان قرار گيرد، اما شانة چپ او تا پايان عمر نيمه فلج باقي ماند. در دوران جنگ، دچار افسردگي شد كه سلامتي و افكارش را به مخاطره انداخت. علي رغم نوشتههاي گسترده و فراوانش در رابرة به پا خاستن دنياي عرب در برابر عثماني، احساس نوميدي ميكرد و تمام پولش را به سوريه ميفرستاد. براي آن كه خود را از فكر جنگ دور نگاه دارد. سعي كرد در نيويورك مشهورتر شود، و در سال 1916 به مجلة ادبي هفت هنر22، پيوست. او نخستين مهاجري بود كه به عضويت هيأت تحريرية اين مجله درآمده بود. در آن هنگام، كم كم از حضور جبران در حلقههاي ادبي استقبال ميشد.
سال 1918، جبران در بارة اثري به زبان عربي با ماري صحبت كرد كه خودش آن را مرد جزيزهاي من23، ميناميد، و بذر مشهورترين كتابش «پيامبر» بود. «پيامبر» داستان مردي به نام «المصطفي» يا «برگزيده» است كه به جزيرهاي تبعيد ميشود. ماري در دفتر خاطراتش شيفتگي جبران را به اين كتاب نقل ميكند. جبران اين اثر را نخستين كتاب من «نخستين كتاب راستين من»، «ثمرة عمر من» مينامد. بعدها جبران بذر «پيامبر» را يكي از آثار غربي خود در شانزده سالگي دانست، كه داستان مردي بود كه در يك مسافرخنه در بارة مسايل گوناگون با مسافران ديگر صحبت ميكند با اين حال، هنوز نگران نوشتههاي انگليسي خود بود و همواره توصيههاي ماري را به كار ميبرد. جبران هميشة مسحور زبان كتاب مقدس به زبان عربي بود، كه ديدگاههاي جبران را در بارة خلق زباني مطلق منعكس ميكرد، و در نوشتههاي انگليسياش سعي داشت با خلق يك سبك مشترك جهاني، به آن دست يابد. تأثير ماري در شكل گرفتن «پيامبر» بسيار قاطع بود، چون او بود كه به جبران توصيه كرد اين اثر را به زبان انگليسي بنويسد. پس از توجه وافري كه به كتاب جديد الانتشارش «ديوانه» شد، جبران براي نوشتن به زبان انگليسي پيشتر ترغيب شد. صحبتهاي جبران با ماري در بارة ازدواج، زندگي، مرگ، و عشق، در پيامبر و بسياري از آثار ديگر او مشهور است. با اين حال، ماري با عنوان «پيامبر» كه جبران در سال 1919 براي اين كتاب انتخاب كرد. مخالف بود و عنوان «اندرزها» را بيشتر ترجيح ميغداد. و حتا پس از انتشار كتاب نيز با همين عنوان از آن ياد ميكرد. در پاييز 1918، جبران خود را براي منتشر كرد «المواكب» آماده ميكرد، كه نخستين تلاش جدي او براي نوشته يك شعر عربي كهن، با وزن و قافيه بود.
نخستين كتاب انگليسي جبران با عنوان «ديوانه» درسال 1918 منتشر شد و مطبوعات محلي از آن استقبال كردند و او را ويليام بليك24، شاعر انگليسي، و تاگور، نويسندة هندي. مقايسه ميكردند كه در پل زدن بر روي مغاك ميان شرق و غرب مشهور بود. «ديوانه» مجموعهاي از تمثيلهايي بود كه توسط خود جبران مصور شده بود و تأثير نيچه، يونگ و تاگور در آن آشكار بود. به دنبال موفقيت «ديوانه»، اشتهار جبران افزايش يافت و اندك اندك رابطهاش با دوستان قديمياش دي، ژوزفين و امين ريحاني از بين رفت. از هالة ابهامي كه در مردم ايجاد ميكرد، لذت ميبرد.
در سال 1919، شعر عربي «المواكب» را منتشر كرد كه از آن استقبال چنداني نشد. همان سال، به عضويت هيأت تحريرية مجلة محل ديگري به نام «فتات بوستون» درآمد جبران در سراسر زندگي خود، در سرزمينهاي بيگانه، به عضويت جوامع و مجلههايي همچون المهاجر، الفنون، انجمن پيوندهاي زرين و فتات بوستون درآمد. با اين حال، موفقيت جبران به عنوان يك نويسندة عرب بسيار محدود بود.
در مجلة فتات، رابطة نزديكي با يك نويسندة مهاجر عرب به نام ميخاييل نعيمي برقرار كرد كه پيش از آن در سال 1914 با او آشنا شده بود. نعيمي كه از متفكران برجستة زمان خود بود، يكي از نخستين نويسندهاي عرب بود كه از تلاشهاي جبران براي پيشرفت زبان عربي، و استفاده از رسوم عرب تمجيد كرد. او بالهاي شكسته جبران را نمونهاي از زبان جهاني ادبيات ميدانست و اشاره ميكرد كه سلمه كرمه ميتوانست به راحتي روسي، انگليسي يا ايتاليايي بوده باشد. حتا پس از مرگ جبران هم، نعميمي با بخشيدن تصويري آسماني به او، ناميرايش كرد.
در آوايل سال 1919، جبران به همراه نعيمي يك انجمن ده عضوه از مهاجران عرب تأسيس كرد كه به انتشار ادبيات عرب ميپرداختند نام اين انجمن «عربيه القلاميه» بود «عربيه» در دوران حيات خود نداي آزادي خواهي هنري جبران را منعكس، و نويسندگان را تشويق ميكرد تا قواعد را شكنند و به سبكل منحصر به فرد دست يابند. در آن دوران، درگيري جبران به نوشتن به عربي، او را تا مدتي از تكميل «پيامبر» باز داشت. از ان گذشته، بين از سرگيري كار روي «پيامبر» و يا آغاز يك تور سخنراني در ترديد بود. چون اشتهار روزافزون او، حضور هنري وسيعترش را ميطلبيد. در هر حال،همچنان خود را سخنگوي هر دو جهان عرب و انگليسي زبان ميدانست و از دشواريهاي اين وظيفه آگاه بود.
در همان زمان، افكار سياسي جبران، سياستمداران محلي سوريه را خشمگين ميكرد و در برابر مقالة او با عنوان شما لبنان خود را داريد و من لبنان خودم را واكنش نشان دادند. جبران شيوة مديريت قلمروهاي سوريه را تاييد نميكرد، چون منطقة سورية بزرگ داشت به لنبان فلسطين و سوريه تجزيه ميشد. در مورد ساختار كشورهاي جديدالتأسيس، جبران از سياستمداران ميخواست جنبههاي مثبت فرهنگ غرب را بگيرند و از وارد كردن ارزشهاي سطحي مانند سلاح و لباس پرهيز كنند اندكي بعد، افكار سياسي از منجر به شكل گرفتن ديدگاه عمومي او نسبت به ساختار فرهنگي اين كشورها و روش زندگي شهروندان شد.
در سال 1920، تقريباً سه چهارم «پيامبر» به پايان رسيده بود و نوشتههاي عربي جبران همچنان وقتش را ميگرفتند. در نامهاي پر كنايه به ماري، اعتراف كرد كه مشكل هويت را حل كرده و تأثيرات شرق و غرب را در خودش به تعادل رسانده است. و ميگويد: «اكنون ميدانم كه من بخشي از كل هستم –تكهاي از كوزه. اكنون فهميدهام كجا براي من مناسب است. و به شيوهاي خاص، من همان كوزه هستم… و كوزه همان من است.»
سال 1922، جبران از مشكل قلبي خود شكايت كرد كه بعد به وضعيت رواني عصبي او مربوط دانسته شد. و خودش شخصاً تأييد كرد كه: و اما عظيمترين درد من جسماني نيست. چيز شگرفي در درونم است. هميشه از آن آگاه بودم و نميتوانم بيرونش بكشم. يك «خود» خاموش بزرگتر است. نشسته و يك نفر كوچكتر را در درونم تماشا ميكند كه هر كاري انجام ميدهد.»
با نزديك شدن به پايان كار بر روي «پيامبر» ماري و جبران تأثير عظيم نيچه را بر روي اين كتاب تصديق كردند و آن را يادآور «چنين گفت زرتشت» نيچه دانستند. ماري توصيههاي لازم را درمورد سبك نگارش «پيامبر» استفاده از حروف بزرگ در جاي مناسب. نقطهگذاري و قالب دهي بندها به حبران كرده بود. جبران اصرار داشت كه بندهاي هر قطعه كوتاه باشند و حتا در يك خط خلاصه شوند. ماري همواره ميگفت كه جبران مردي «چند واژهاي» است. كه نامههايش را به حداقل واژهها محدود ميكند.
چند ماه پيش از انتشار «پيامبر»، جبران كتاب را براي ماري خلاصه كرد: «سراسر پيامبر فقط يك چيز را ميگوديد: «تو بسيار بسيار بزرگتر از آني كه ميداني… و همه چيز نيك است.»
سال 1923، جبران از راه مقالههايش در روزنامههاي مهاجر عربي، به اشتهاري مناسب در جهان عرب دست يافته بود. در اين دوران، وابستگي جبران از نظر مالي و ادبي به ماري كاهش مييابت. پيش از آن با ماري به توافق رسيده بودند كه بدهيهايش را با فرستادن تابلوهاي نقاشي براي ماري. به او بپردازد. و اين توافق به جدلهاي هميشگي آنها بر سر موضوع پول خاتمه داد و هر چه اعتماد به نفس جبران در نگارش به زبان انگليسي افزايش مييافت. اتكاي او به نظرات ماري كاهش پيدا ميكرد. با اين حال، چهرة ماري به عنوان الهامي براي نقاشيهاي او باقي ماند، هر چند اندكي بعد جبران تصميم گرفت نقاشي را به مصور سازي كتاب محدود كند. «پيامبر» سرانجام در اكتبر سال 1923 چاپ و با موفقيت متوسطي در ايالات متحده مواجه شد.
واپسين سالهاي زندگي جبران و بازگشت به خانه (1931-1923)
در سال 1923، جبران مكاتبة نزديكي را با زن نويسندة عربي به نام مي زياد،25 آغاز كرد. آشنايي آنها به سال 1912 برميگشت، كه مي زياده براي جبران نوشت كه داستان سلمه كرمه در كتاب «بالهاي شكسته» او را تكان داده است.
مي كه يك نويسندة متفكر و از طرفداران سرسخت آزادي زنان بود، در فلسطين به دنيا آمده و در يك صومعه تحصيل كرده بود. سال 1908، به قاهره سفر كرد و پدرش انتشار روزنامهاي را در آن شهر آغاز كرد. همانند جبران، مي نيز به سهولت به زبانهاي انگليسي، عربي و فرانسه صحبت ميكرد. و در سال 1911 اشعار خود را با نام مستعار «ايزيس كوپيا26» منتشر كرد. مي بالهاي شكستة را آزاديخواهانهتر از سلايق خود ميدانست. اما موضوع حقوق زنان تا پايان عمر فكرش را به خود مشغول نگاه داشت و اين موضوع، تمايل مشتركي بين او و جبران بود. بعدها، مي به قهرمان نوشتههاي جبران تبديل شد و نقش ماري را به عنوان ويراستار و همدم جبران در سالهاي بعدي گرفت. درسال 1921، جبران عكس مي را دريافت كرد و تا پايان عمر به مكاتبه با او ادامه داد.
در دهة 1920، جبران همچنان از نظر سياسي فعال ماند و به طور گسترده به نوشتن در بارة فرهنگ و جامعة و نياز جوامع عرب به اخذ جنبههاي مثبت فرهنگ غرب ادامه داد. نوشتههاي جبران در سرزمين مادرياش با نظرات ضد و نقيضي مواجه بود، به ويژه ديدگاههاي او در بارة كليسا روحانيت مسيحي جبران به عنوان يك نويسنده از تناقض گويي لذت ميبرد و نوشتههايش همين روحيه را منعكس ميكردند. موفقيت كم او در جهان عرب، وادارش كرد اميد به پذيرش به عنوان يك نويسندة عرب را فراموش كند و تمام تلاش خود را معطوف به نوشتن به زبان انگليسي كرد. اندك اندك، جبران تسلط بر نوشتههاي خويش را به دست ميآورد و توانست سبك نگارشي نويني خلق كند، و همان طور كه براي ماري گفت. آرزو داشت كتابهاي كوتاه و تك ساخت بنويسيد كه بتوان در يك نشست خواند ودر جيب حمل كرد.
كمكاري نقش ماري در نويسندگي جبران ضعيف ميشد. اما پس از چند سرمايهگذاري بد جبران، به يارياش آمد. ماري همواره امور مالي جبران را سرپرستي ميكرد. و همواره براي جلوگيري از مديريت مالي ضعيف او آماده بود. با اين حال، قرار بود ماري تصميم مهم زندگي خود را در سال 1923 بگيرد. در اين سال، ماري براي زندگي به خانة يك زميندار جنوبي رفت و در ماه ماه سال 1926 با او ازدواج كرد. جبران به او كمك كرد اين تصميم را بگيرد. و همين تصميم، به تدريج رابطة آنها را كدر كرد. با اين حال، اعتماد جبران به ماري بر جاي ماند، و در بارة بخشهاي دوم و سوم «پيامبر» كه قصد داشت بنويسد، با او صحبت كرد. قرار بود بخش دوم باغ پيامبر27، نام بگيرد. و به دوراني بپردازد كه پيامبر در باغي در جزيره، به صحبت با پيروانش ميپرداخت. بخش سوم مرگ پيامبر28، ناميده ميشد و بازگشت پيامبر را از جزيره و زنداني و آزاد شدن او، و سپس سنگسار شدنش را در بازار توصيف ميكرد. برنامة جبران هرگز تكميل نشد، چون وضع سلامتياش به وخامت گراييد و از آن گذشته،تمام وقتش را صرف بلندترين كتاب انگليسياش «عيسا، پسر انسان» كرد.
همچنان كه ماري آهسته از زندگي او خارج ميشد. جبران دستيار جديدي به نامه هارنيتا بركتريج29 استخدام كرد كه پس از مرگ جبران نقش مهمي را بر عهده گرفت. هالنريتا آثار جبران را سازماندهي و در ويراستاري نوشتههايش كمكش ميكرد. در سال 1926، جبران به يك چهرة شناخته شدة بينالمللي تبديل شده بود. براي مطرح شدن بيشتر در سراسر جهان، در سال 1926 آغاز به انتشار مقالههايش در فصلنامة «نيو اورينت»30 كرد، كه ديدگاهي جهان وطني داشت و شرق و غرب را براي پيوستن به يكديگر تشويق ميكرد. در همان زمان،كار بر كتاب انگليسي جديد خود آبلعازر و محبوبهاش31، را آغاز كرده بود. كه در يكي از آثار عربي پيشينش ريشه داشت. اين كتاب مجموعهاي دراماتيك از چهار شعر بود كه داستان ابلعازر، جستجوي او به دنبال روحش و ملاقات نهايياش را با همزادش، از كتاب مقدس باز ميگفت.
ماري در ماه مي سال 1926 با فلورانس مينيس32، زميندار جنوبي ازدواج كرد. دفتر خاطرات ماري در آن دوران، هستة مركزي كتاب «عيسا، پسر انسان» را از ديدگاه جبران آشكار ميغكند. جبران تمام عمر آرزوي نوشتن داستان عيسا را در سر ميپروراند به ويژه ميخواست عيسا را به گونهاي تصوير كند كه هيچ كس ديگري پيش از آن نكرده بود. جبران زندگي عيسا را از سوريه تا فلسطين بررسي كرده بود، و هرگز كتابي را كه به زندگي سراسر سفر عيسا ميپرداخت. از دست نميداد از نظر جبران، عيسا انساني عادي در محيطي طبيعي بود و اغلب در بارة ملاقات با اين شخصيت آرماني در البشري رؤيا ميپروراند. تخيل جبران بيشتر ريشه در قصههاي بومي داشت كه در لبنان در بارة زندگي و اعمال عيسا شنيده بود. اندكي بعد، در ژانويه سال 1927، ماري به ويرايش كتاب پرداخت. چون جبران همچنان پيش از فرستادن آثارش براي انتشار، آنها را براي ويراستاري به ماري ميداد.
در سال 1928، وضع سلامتي جبران وخيم شد. و درد عصبي بدنش افزايش يافت و او را به مصرف الكل سوق داد. مدتي بعد، بادهگساري بيش از حد او در اوج دوران ممنوعيت مشروبات الكلي در ايالات متحده، به يك الكلي تبديلش كرد. از همان سال، به تفكر در بارة زندگي پس از مرگ پرداخت و آغاز به كسب اطلاعات در بارة خريد يك صومعه در البشري كرد كه در تملك كار مليتهاي33 مسيحي بود. در نوامبر سال 1928، كتاب «عيسا، پسر انسان» منتشر شد و با استقبال منتقدان محلي مواجه گشت، كه به تمجيد برداشت جبران از عيسا، پسر انسان پرداختند در همان هنگام، حلقههاي هنري فكر كردن زمان مناسب براي تجليل از جبران فرا رسيده است. در سال 1929 تمامي انجمنها در تلاش آن بودند كه از او قدرداني كنند. نشرية عربيه به افتخار موفقيتاهي ادبي جبران، يك مجموعه از آثار اولية او را با عنوان «السنابيل» منتشر كرد.
با اين حال، يك روز بعداز ظهر، بحران رواني و اعتياد جبران به الكل، سبب آن شد كه زير گريه بزند و بر ضعف آثارش مرثيه بسرايد. يك بار به هنگام قرائت يكي از آثار خود در حضور جمع، نايد كه: «نيروي خلاقة اوليهام را از دست دادهام».
در سال 1929، پزشكان توانستند مشكل جسماني او را به بزرگ شدن كبدش نسبت دهند جبران براي گريز از پذيرش بيماري، از تن دادن به كلية مراقبتهاي پزشكي اهتراز كرد و فقط در باده گساري غرق شد. براي دور كردن ذهنش از بيماري، به كار دوباره بر يكي از آثار قديمياش پرداخت كه در سال 1911، در بارة سه خداي زمين نوشته بود. اين كتاب جدي داستان سه خداي زمين را باز ميگفت كه به عشق دو نفر مينگرند ماري اين كتاب را ويراش كرد و كتاب در اواطس ماه مارس سال 1920 منتشر شد.
در سال 1920، باده گشاري بيش از حدش براي گريز از درد كبدي، بيمارياش را شدت بخشيد، و اميد به تمام كردن بخش دوم «پيامبر» يا «باغ پيامبر» در او ضعيف شد. جبران به ماري گفت قصد دارد در بشاري كتابخانهاي تأسيس نمايد و خيلي زود آخرين وصيتنامة خود را نوشت. سپس وحشت خود را از مرگ، براي دوست مكاتبهاش «مي زياده» چنين اعتراف كرد: «مي، من آتشفشان كوچكي هستم كه منفذش بسته است.»
سرانجام به علت گسترش سرطان كبدش، در دهم آوريل سال 1931، درسن چهل و هشت سالگي، در بيمارستاني در نيويورك درگذشت. خيابانهاي نيويورك دو روز براي او عزادار شدند، و در سراسر ايالات متحده و لبنان بر مرگ او سوگواري كردند وصيتنامة او مبلغ هنگفتي را به كشورش ميبخشيد، چون ميخواست مردم سوريه در سرزمين خود بمانند و به جاي مهاجرت، كشور سوريه را پيشرفت بخشند. ماري هسكل، خواهرش ماريانا، و هانريتا در استوديوي جبران جمع شدند، آثار او را منظم و تمام كتابها، نقاشيها و طرحهاي او را مرتب كردند. ماريانا و ماري براي تحقق بخشيدن به رؤياي جبران، در ژوييه سال 1931 به لبنان سفر كردند تا جبران را در زادگاهش بشاري دفن كنند. شهروندان لبنان بيشتر با خوشحالي از ورود تابوت او استقبال كردند تا سوگواري، و بازگشت او را به خانه جشن گرفتند، چون اشتهار جبران پس از مرگ افزايش يافت. به هنگام بازگشت جبران. وزارت هنر لبنان تابوت او را گشود و بدنش را هنرمندانه آراست در همان زمان، ماريانا و ماري آغاز به مذاكره براي خريد صومعة مارسركيس34 را خريدند و جبران به آرامگاه ابدياش منتثل شد. بنابه پيشنهاد ماري، متعلقات جبران، كتابهايي كه ميخواند، و برخي از آثار و نقاشيهاييش از آمريكا به لنبان منتقل شدند تا در همان صومعه نمايش داده شوند، و اين صومعه، بعدها به موزة جبران تبديل شد.
به دنبال مرگ جبران، ماري آثار بازماندة او را ويرايش كرد، و آخرين كتابش سرگردان35، در سال 1922 منتشر شد. ماري همچنين مراقبت از ماريانا، واپسين خويشاوند بازمانده از جبران را بر عهده گرفت. با اين حال، بزرگترين خدمت ماري به جبران پس از مرگ او، انتشار خاطرات روزانهاش بود، كه در مورد پندارها و عقايد جبران، بصيرت نويني به منتقدان بخشيد. هم ماري و هم ماريانا آخرين سالهاي عمر خود را در خانة سالمندان به سر بردند ماري در سال 1964 و ماريانا در سال 1968 درگذشتند.
موضوع تحقيق :
ادبيات سرگذشت جبران خليل جبران
استاد محترم :
جناب آقاي