شرح حال خواجه عبداله انصاری
خواجه عبدالله انصاري از عرفاي مشهور اواخر قرن چهارم و قرن پنجم هجري
خواجه در يکي از دهات طوس متولد شده است خواجه عبدالله محمد بن انصاري هروي سال 396 هجري قمري در زمان سلطنت آلب ارسلان سلجوقي و وزارت خواجه نظام الملک وزير دانشمند و دانش پرور و هنر شناس وي متولد شد و در سال 481 هجري قمري درگذشت خواجه عبدالله انصاري نابغه ايست که به شامخ ترين قلل انسانيت دست يافته و اگر نظم و نثر وي تا بدين حد دلنشين است از جادوي عشق و ايمان اوست ايمان مردي که از سر منزل طلب گذشته و هفت خوان هولناک را بدون بيم و ترديد پشت سر نهاده تا به چشمه آب حيات و به کيمياي سعادت و زندگي جاويدان رسيده است.
وي يکي از بزرگترين کيمياگران مشرق زمين است که قلمرو دست نيافتي او را شکوهي است که گذشت زمان در آن تاثير نمي کند و هر سخني از وي دنياي عظيم و پر جلالي را در پيش روي ما مي گشايد و ما در اين مقال نه امکان و نه فرصت و نه سوداي و پايه آن را داريم که در حکمت اشراق وعرفان سخن گوئيم.
خواجه عبدالله انصاري از گويندگان و شعراي بسيار بلند پايه است که کلام او از دل برآمده و بر دل مي نشيند و نثر وي نيز به رواني خود نوعي شعر به شمار مي آيد.
ادبيات براي وي يک مقوله تجملي يا راهي براي ارتزاق و رسيدن به دولت و مکنت نيست . بلکه رازگوي اسراري است که سينه هايي سوخته و شرحه شرحه مي توانند آنها را در خود بگيرند. او از اين وسيله عليه غاصبين حقوق مردم نيز استفاده مي کند . خواجه عبدالله انصاري عارف وارسته اي دشمن دغلکاري و نيرنگ و خود فروشي است و از بزرگترين محدثين عالم اسلام نيز شمرده مي شود. به لقب شيخ الاسلام معروف بود و از نوادگان ابوايوب انصاري مي باشد قدرت وي در علم و ادبيات عرب نيز بگواهي کتبي که به زبان عربي نوشته از جمله کتب : ذوالکلام و منازل السايرين براي مردي که بطور کلي هيچ مکتبي از صرف و نحو بطور کامل نديده شگفت آور است .
از آثار جاويدان اين نابغه بزرگ آنچه به فارسي تصنيف شده و باقي مانده کتاب اسرار و زادالعارفين است که دنياي پر شوري از راه رسيدن به سعادت ازلي خودشناسي و خداشناسي است که عميقاٌ بايد مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد تا اندکي به حال جذبه و شور اين عارف جليل القدر رباني بتوان پي برد.
خواجه در راه طريقت پيرو شيخ ابوالحسن خرقاني بود . خواجه چون حسين بن منصور حلاج شوريده بود و اين شوريدگي بيش از هر چيز در مناجات هاي خواجه عبداله انصاري مشهود است و آثارش مشحون از مواعظ و نصايح است و مسلک او بعدها مورد استفاده سعدي واقع گشت . گلستان و سعدي بهارستان جامي محصول همين نوع سبک است . عقايد و افکار خواجه را مي توان در منازل السائرين مطالعه نمود. او حافظه اي قوي داشت و گويند سي هزار حديث حفظ بوده است.
« تصوف و عرفان و شيوه تربيت اخلاقي عرفا و متصوفه و مربيان بزرگ عرفان و بيان »
« از خواجه عبداله انصاري»
صوفي و صوفيان – منشاء کلمه صوفي
هر چند بحث درباره کلمه صوفي و اشتقاق آن ممکن است ما را از هدف اصلي اين گفتار باز دارد ولي براي روشن شدن ذهن خوانندگان گرامي بي مناسبت نخواهد بود با جمال نظريه هاي مختلف را گوشزد کنيم :
گذشته از اينکه کلمه صوفي را به صف وصفه نسبت داده اند چهار فرض ديگر نيز در اين باره آمده است :
1- نسبت کلمه صوفي به صوفي که نام غوث بن مرن ابن تميم بن مرياغوث بن مربن ادبن طانحه که يکي از پارسايان عهد جاهليت عربستان بوده است.
2-نسبت کلمه صوفي به صوف که برخي از محققان آن را بر ديگر فرضها ترجيح داده اند.
3-نسبت کلمه مزبور به صفا که قشري آنرا بعيد مي دانند.
4-نسبت آن به کلمه سوفياي يوناني که از گفته هاي ابوريحان بيروني است و فن هامر خاور شناس و ديگران آنرا تاييد کرده اند.
*تصوف چيست ؟
آکنده بودن نوشته هاي پيشوايان عرفان و تصوف از تعبيرهاي مبهم و غامض ، بيان مطلب ها به شيوه ي اشاره و کنايه و راز از يک سو و تلفيق اين طريقه از انديشه هاي فلسفي ، مذاهب ، مکتبها و شريعتهاي گوناگون کهن از سوي ديگر سبب شده است که آوردن تعريف جامع و مانعي براي تصوف امري دشوار و بلکه امکان ناپذير باشد بويژه که بسياري از انديشمندان کنوني نسبت بهر موضوعي بنام « تعريف » درباره مسائلي هم بسته به زندگي چون تربيت و اجتماع و هر آنچه به طبيعت آدمي وابسته باشد و از مفهومي هاي زنده ي تغيير پذير بشمار رود بدگمان اند و هر تعريفي را براي اينگونه موضوعها کم فايده مي پندارند . از اينرو گذشتگان هم به علت اختلافهاي فاحشي که در ميان طريقت تصوف يافته اند بر آن شده اند که به حقيقت آن نمي توان پي برد.
غزالي مي گويد : تصوف امري باطني است که نمي توان بدان آگاه شد و صاحب اللمعات مي نويسد :
در قديم مردم در تعريف تصوف سرگردان بودند و در اين باره با صد عقيده و راي منشعب شدند . و گفته هاي مردم درباره تصوف از هزار عقيده و راي هم فزوني يافت و اين امر دستاويز کساني شد که نمي خواستند چنين تعاريفي را بپذيرند : بهر حال :
تصوف عبارت از هرگونه عاطفه و جدان است و استواري است که هيچ سستي بدان راه نيابد و دودلي يا ترديد بدان نسازد .
تصوف بار انداختن بر درگاه يار است هر چند از آن رانده شود ( ابوعلي رودباري) . تصوف آن است که حق ترا نسبت بخود بميراند و به حق زنده کند ( شيخ جنيد بغدادي) . باري تعريف تصوف هر چه باشد ما را از اين حقيقت باز نمي دارد که بدانيم مکتب اين گروه بجز طريقه کسانيکه برپا و با شيوه ظاهربيني و سالوسي خود را به صوفيان منتسب کرده و مانند برخي از طريقه هاي ديگر مذهبي آن را بصورت دکانداري و وسيله کسب مال و منال و جاه و مقام درآورده اند مبتني بر پارسايي و راستي و اخلاص و دلاوري و عشق به حقيقت و جان سپاري در راه آن و بسي از خواستهاي بلند بوده است و به ويژه صفتهاي ايثار و بشردوستي اين گروه آدمي را به عالي ترين خصلتهاي انساني رهبري مي کند و مي توان شيوه ي نظر ي و عملي تربيتهاي اخلاقي آن گروه را از مهمترين شيوه هاي اخلاقي بشمار آورد.
و براي دريافتن اين حقيقت بهترين تاليفي که با روشي ساده و علمي تدوين شده و مقامات و مقامها و منازل سالکان اين طريقت را نشان داده است کتاب منازل السائرين تاليف پيشواي بزرگ متصوفه يعني خواجه عبداله انصاري متوفي توجه صاحبدلان بوده است چنانکه چندي پيش دو شرح گرانمايه خطي بر اين کتاب بدست آمد و انستيتوي علمي فرانسه در قاهره هر دو را به چاپ رسانيد ، يکي از شرحهاي مزبور تاليف ابو محمد عبدالميعطي بن ابي الثنامحمود بن عبدالميعطي لخمي اسکندري است که در اوائل قرن هفتم هجري نوشته شده و در سال 1954 به طبع رسيده است .
و ديگري تاليف حسن بن محمد فرکاوي قادري است که در اواخر قرن هشتم هجري تاليف يافته و در سال 1953 به چاپ رسيده است .
خواجه عبداله انصاري نيز در مقدمه اين تاليف گرانقدر ( منازل السائرين) اختلاف نظرها را تائيد مي کند و مي نويسد : سير کنندگان در اين مقام ها بر اختلافات عظيمي هستند که ترتيب قاطعي آنها را گرد نمي آورد و نهايتگاه جامعي را پي جويي نمي کنند ، بهمين سبب عارف سخندان که در زبان تازي همچون پارسي استاد مبرز و شيوائي بود ، بر آن مي شود که با بياني موجز و به شيوه اي عالمانه مقامهاي صوفيان را تدوين کند تا براي سالکان و سائران راهنماي روشني باشد ، وي در مقدمه از ابوبکر کتاي نقل مي کند که :
« ميان بنده و حق هزار مقام از نور و ظلمت است . » و عبدالميعطي شارح مي نويسد :
« پيشواي ما بر اين ميزان يعني هزار مقام هم افزوده و هر يک از بابهاي دهگانه را به سه درجه تقسيم نموده و براي هر يک از درجات مراتبي قائل شده است . »
و اينک بشيوه فهرست وار مقامهاي مزبور را که از عالي ترين دستورهاي تربيت عملي و نظري گروه صوفيان است بنظر خوانندگان ارجمند مي رسانيم :
الف : بدايت ها ده باب است بدينسان : باب بقظه ( بيداري ) و سببهاي يقظه سه چيز است از نگريستن دل به نعمت ها 2- مطالعه ي جنايت و آگاهي بر خطر و آمادگي براي تدارک آن .
3- متوجه شدن به شناختن فزوني و نقصان و نگريستن دل به نعمتها و يا شناختن نعمت به سه چيز صافي شود :
1- به نور خرد 2- به نگريستن به برق منت 3- به پند گرفتن به مردم بلا ديده و مطالعه خبايث به سه چيز صحت پذيرد :1- به بزرگداشت حق 2- به شناختن جان 3- به گواهي و شناختن فزوني و نقصان به سه چيز استقامت پذيرد :1- به شنيدن دانش 2- به اجابت انگيزه هاي حرمت 3- به هم نشيني با شايستگان . و بنابراين نخستين باب بدايت ها که يقظه باشد خود داراي نه مقام و مرتبه است .
ب: باب التوبه و آن داراي سه شرط است : 1- پشيماني 2- مقام اعتذار ( عذر خواهي) 3- جدا شدن از زشتي و گناه و بازگشت به اصلاح کار خويش .
و حقيقت توبه سه چيز است : 1- در نگريستن به گناه و قضيه 2- دانستن اينکه درخواست بصير ادق بر هيچ کار نيکي مسبوق نيست 3- نيک شمردن آنچه را خدا نيک شمرده و زشت دانستن آنچه را خدا زشت دانسته است . و باز سه تقسيم ديگر نيز در اين باره مي آورد :
ج: باب المحاسبه و ارکان آن سه چيز است :
1- سنجش ميان نعمت خدا و گناه خويش و اين بر کسي که او را از اين سه امر نيست دشوار است :
الف)نور حکمت ب)بدگماني به نفس ج) باز شناختن نعمت از فتنه و نعمت
2- باز شناختن آنچه براي حق است از آنچه براي تو يا از تو است
3- شناختن اينکه هر طاعتي شخص را خشنود کند بزيان اوست .
د: باب الانابه و در آن نيز مانند بابهاي پيشين تقسيماتي است و از ياد کردن آنها براي گريز از اطناب صرفنظر مي شود و از اين پس تنها به ذکر قسمتها و سپس به بابها اکتفا مي شود.
ه – باب التفکر و باب التذکر – باب الاعتصام ح- باب الگريز ط – باب الرياضهي – باب السماع
2- قسم بابها « درها » و آن نيز ده باب است به شرح زير :
1-حزن 2- خوف 3- اشفاق 4- خشوع 5- اخبات ( و آن از نخستين درجات طمانينه است) 6- زهد 7- ورع 8- تبتر ( انقطاع به خدا يکسره) 9- رجاء 10- رغبت.
3-تقسيم رفتار و کردار و معاملات و آن نيز داراي ده باب است :
1-رعايت 2- مراقبت 3- حرمت ها 4- اخلاص 5- تهذيب 6- استقامت 7- توکل 8- تفويض ( تفويض الامر الي اله) 9- ثقه و اعتماد و اطمينان 10- تسليم
4- تقسم ابواب الاخلاق :
اخلاق هم داراي ده باب است :
1- صبر 2- رضا 3- شکر 4- حياء 5- صدق 6- ايثار 7- خلق 8- تواضع 9- فتوت 10- انبساط
5- تقسيم الاصول و آنرا ده باب است :
1- قصد 2- عزم 3- اراده ها 4- ادب 5- يقين 6- انس 7- ذکر 8- فقر 9- غنا 10- مقام
6- تقسيم واديها و آنرا نيز ده باب است :
1- وادي احسان 2- وادي علم 3- وادي حکمت 4- بصيرت 5- فراست 6- تعظيم 7- الهام 8- مسکنت 9- وادي طمانينه 10 – وادي همت .
7-تقسيم يا قسم الاحوال که داراي ده باب است :
1- محبت 2- غيرت 3- شوق 4- قلق 5- عطش 6- وجد 7- دهش 8- هيمان 9- برق 10- شوق
8- قسم الولايه : ولايتها هم داراي ده باب است بدينسان :
1- لخط ( نگريستن ) 2- وقت 3- صفا 4- سرور 5- سر 6- نفس 7- غربت 8- غرق 9- غيبت 10- تمکن
9- اقسام يا قسم الحقيقت و آن ده باب دارد :
1- مکاشفه 2- مشاهره 3- معاينه 4- حيات 5- قبض 6- بسط 7- سکر ( مستي ) 8- صحو ( هشياري ) 9- اتصال 10- انفصال
10-تقسيم النهايه و آن هم شامل ده باب به شرح زير :
1- معرفت 2- فنا 3- بقا 4- تحقيق 5- تلبيس ( جامه پوشيدن) 6- وجود 7- تجريد 8- تفريد 9- تجمع ( جمع) 10-توحيد
« شيوه تدوين خواجه در اين کتاب »
شيوه خواجه عبداله انصاري در تدوين اين تاليف مهم اين است که در آغاز هر يک از اين بابهاي ده گانه يکي از آيات قرآن را ياد مي کند ، نشان دهد که طريقت تصوف با حقيقت تشرع ( شريعت مقدس اسلام) يکسان است . و بويژه درباره شطحيات گفتگو نمي کند و آنها را از مقامها نمي شمارد و آن را سبيل عمومي نمي داند و اينک براي پي بردن بدين شيوه ترجمه باب قصد از قسم اصول را بعين را بنظر خوانندگان مي رسانيم :
در باب القصد : خداي تعالي مي فرمايد : و من يخرج من بيته مهاجراٌ الي الله و رسوله ثم يدرکه الموت فقد وقع اجره علي الله .
قصد گردآوري همت بر تجريد براي طاعت است و آن را سه درجه است : 1- درجه نخست انگيزه تمرين و ارتياض و رهايي از دو دلي و خواننده به پرهيز از قصدهاي اين جهاني است و اين قصد پايه و اصلو سلوک مبتدي است .چه هنگاميکه آهنگ وي در نيکي درست باشد و ه خويش را در آن گردآورد , دو دلي وي رانده شود و جان وي آرامش پذيرد و از اقدام بر آن نهراسد و بدان خو گيرد و از هر چه به غرفهاي سرگرم کننده و از اين جهاني وابسته باشد دوري گزيند . شرح عبدالمعطي بر گفته هاي خواجه عبدالله انصاري.
2- درجه دوم قصد است که بهر سببي برخورد کند آنرا ببرد و بهر مانعي برسد آنرا براندازد و با هر دشواري روبرو بشود آنرا آسان سازد و اين آهنگ کامل تر و نيرومند تر از آن پيشين است و آن را آهنگ رونده سالک دانند وروده به سبب آهنگ نيرومند خويش و به علت گردآوردن هم خود در بدست آوردن مرادش آن را مي يابد اگر سبب سرگرم کننده اي براي وي پيش آيد آن را از ميان مي برد و اگر ميان وي و مطلوبش حائلي پديد آيد آنرا دور مي کند و با دوستي اين آهنگ هيچگونه دشواري و تکليفي براي وي باقي نمي ماند بلکه آهنگ وي ( تصميم و همت و جزم وي ) هرگونه دشواري را بر وي آسان مي کند .
3- درجه سوم آهنگ فرمانبري براي تهذيب علم و آهنگ اجابت بکام نهادن بر خلاف انگيزه هاي نفس و آهنگ درآمدن در درياي فنا است :
« شيخ ... در اين درجه سه درجه ديگر از آنها را گرد آورده که برخي از آنها کاملتر از برخي ديگر است نخست آهنگ فرمانبري است که براي تهذيب دانش است و آن آهنگ مريد آراسته بخويها و شريعت پذيره و پرهيز کننده از سرشتهاي نکوهيده است و اين آهنگ تنها به فرمانبري از شرع و رفتار باقتضاي امر و نهي است و چنين مريدي يا به تن خويش و يا بوسيله شيخ متصف به چنين خصلتهاي تهذيب مي شود . و به احکام و دستورات الهي از صميم دل و جان دانا مي گردد.
آهنگ ديگر يا اجابت بگام نهادن بر خلاف انگيزه هاي نفس از آهنگ نخست که کاملتر است . چه آهنگ مزبور بر اين يکي مرتبط مي باشد از اينرو که بايد همه ي اختيارهاي خود را کنار نهد و در همه کارهائيکه براي او پيش مي آيد و بر ظاهر و باطن او جاري مي شود به فرمان پروردگار خويش باشد و از آن فرمانبري کند هر چند مخالف اميال ( ميلهاي ) او باشد . از اين رو وي به انجام چنين فرمانهايي از روي تمام پاسخ مي دهد . مگر آن که حق ويرا بدوري کردن و نفرت از کاري فرمان دهد .
و آهنگ درآمدن در درياي فنا آن است که هم ( همت) خويش را گردآورند و ويژه بسوي خدا متوجه سازند و ذکر او را در نهايت بزرگي بر زبان جاري کنند و هر سرگرم کننده اي را که مانع توجه به وي باشد از ميان بردارند تابنده جز از ذکر خدا و ياد خدا غافل نشده و حتي از ذکر خدا فاني شود .
و خواجه عبداله در تاويل همين آيه در نوبت سوم تفسير کشف الاسرار آنگاه که مهاجران را به سه گروه تقسيم مي کند و دسته اي را از مهاجران از بهر دنيا و دسته اي ديگر را زاهدان مي خواند و مي گويد سه ديگر( دسته سوم ) عارفان اند که هجرت ايشان از بهر مولي بود و هجرت ايشان هم در نهاد ايشان بود . در پرده هاي نفس هر کس تا بدل رسند و آنگاه در پرده هاي دل هجرت کنند تا بجان رسند و آنگه در پرده هاي جان هجرت کنند تا به وصال جانان رسند :
گفتم کجات جويم اي ماه دلستان گفتا قرارگاه منست جان دوستان