چکیده
اصول تعلیم و تربیت گزارههایی خبری هستند که نهادهای تربیتی و مربیان را در انتخاب سیاستها و روشهای وصول به اهداف هدایت میکنند. این اصول را نخستینبار کرشن اشتاینر، اندیشمند قرن بیستم، به صورت منظم و جامع در هفت اصل خلاصه کرد.
اندیشههای تربیتی مولانا در مثنوی معنوی، دارای چارچوب مشخصی است که در این چارچوب میتوان اصول تعلیم و تربیت را معین کرد. در این مقاله با کندوکاو عمیق در مثنوی معنوی، اثر گرانسنگ مولانا عارف و اندیشمند شهیر قرن هفتم، و شروح مختلفی که بر آن نوشته شده است، اصول تعلیم و تربیت استخراج و استنتاج شده و اصول تربیتی از قبیل: کمال، تزکیه، مشورت، دوری از غرضورزی، ادب و پرهیز از گستاخی، پرهیز از تعمیم غیرمستدل، و تفاوتهای فردی بهدست آمده است. با بررسی اصول تربیتی مدنظر مولانا، اهمیت توجه به فرهنگ و ادبیات بومی در زمینههای مختلف از جمله تعلیم و تربیت مشخص میشود؛ چراکه بسیاری از اصول تربیتی که توسط اندیشمندان غربی از جمله کرشن اشتاینر معین شده، قرنها پیش مدنظر بزرگان و عرفای سرزمین ما از جمله مولانا بوده است و از این حیث، آرا و اصول تربیتی مولانا در مقابل کرشن اشتاینر تقدم تاریخی و حتی محتوایی دارند. دیدگاه تربیتی مولانا یک نظام جامع تربیتی ایجاد نمیکند بلکه نظام تربیتی افراد بالغ را سامان میدهد ولی این اهداف و اصول تربیتی را میتوان چارچوب مناسبی برای تعیین و تبیین نظام تربیتی ایرانی- اسلامی قرار داد.
کلیدواژهها: تعلیم و تربیت، اصل، اصول تعلیم و تربیت، اشعار دفتر اول مثنوی معنوی، مولانا.
مقدمه
یکی از برجستهترین ویژگیهای مثنوی شیوه و الگوی خطابی و تعلیمی آن است.
شعر مولوی (بهویژه مثنویاش) در عصر او با مخاطبان، ارتباطی ((شنیداری)) داشت؛ یعنی توسط خود او یا راویان برای مخاطبان خوانده میشد. در واقع، این خطاب رو در روی به قصد تعلیم و ارشاد بوده است. مثنوی از لحاظ نوع ادبی (genre) در حیطة آثار عرفانی (تعلیمی- اجتماعی) قرار میگیرد. (فاضلی و بخشی، 1387)
یکی از مهمترین عواملی که سبب میشود مثنوی به قلة آثار عرفانی ادب فارسی صعود کند. همین رویکرد تعلیمی و ارتباط اجتماعی زنده و پویای مولوی با مخاطبان است.
هدف مولانا در مثنوی، تعلیم مخاطبان است. بر مبنای این هدف، او حتی هزلهای خود را براساس بیتی از حدیقهالحقیقة سنایی، هزل نه بلکه «تعلیم» میداند: (زرینکوب، 1368)
بیت من بیت نیست اقلیم است
هزل من هزل نیست تعلیم است
(سنایی)
هزل تعلیم است آن را جد شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
(4/3558)
الگوی تعلیمی مولانا، که مفاهیم انتزاعی را با قصّهها و تمثیلها انتزاعی و ملموس میکند، مخاطب را به واکنش همحسّی و همدردی و درک متقابل وا میدارد.
قصّه، اجتماعیترین نوع تعلیم مفاهیم است. همین ویژگی بزرگترین موفقیت مولوی از دیدگاه ارتباط اجتماعی و مهمترین عامل مطرح شدن مثنوی به عنوان اجتماعیترین اثر عرفانی ادبیات فارسی است. از این دیدگاه، ساختار «تمثیل محور» مثنوی سخت به قرآن شبیه است و تلقّیای که مولانا از مفهوم تمثیل دارد، بدان گونه که در قرآن کریم مذکور است (ابراهیم، آیه 25 و حشر، آیه 21) مبتنی است.
(زرینکوب، 1374)
ظاهراً مولوی الگوی تعلیم با تمثیل را از قرآن گرفته است. میتوان گفت که تمثیل موثّرترین، انسانیترین و همه فهمترین نوع تعلیم است که سبب همذاتپنداری میشود. (فاضلی و بخشی، 1387)
در مثنوی، مولانا بیشتر به اخلاق و تربیت نظر دارد و مثل یک «شیخ تربیت» میکوشد که خواننده را از خود بیرون آورد و از او چیز تازهای بسازد. این امثال و داستانها همهجنبة تعلیمی و اخلاقی دارند. حتی چند حکایت زشت و ناروا هم که در آنها هست، از همین قصد تربیت خالی نیستند. به هر حال، مولانا در مثنوی بیشتر به تذهیب و تربیت انسان علاقه دارد و داستانسرایی او نیز از همین روست. (زرینکوب، 1368)
از آنجا که هدف تعلیم و تربیت «انسان» است و نقطة تمرکز مولانا در مثنوی، انسان است، اهمیت مبنایی این مباحث بیش از پیش آشکار میشود. براساس اصول تعلیم و تربیت، میتوان درس گفتارهای مولانا در مثنوی را، بهویژه در دفتر اوّل، نمونهای از مسائل و اصول تربیتی و مبنای آنها نمونه آورد.
1. اصل کمال
براساس این اصل، مربی باید آینده و توجّه به کمال زندگی فرهنگی و تمدنی را مدنظر قرار دهد. از این لحاظ منشأ و مصدری را که چنین آیندهای باید از آن سرچشمه گیرد، به اصل کمال و تمامیت تعبیر نمودهاند. (شریعتمداری، 1387)
جهانبینی مولوی در زندگی، مثنوی و آثارش رو به سوی «کمال انسان» دارد؛ کمالی متّصل به حق و حقیقت و مبدأ عالی و اعلا. در این میان، انسان کامل، که جامع جمیع خصایص باشد، از دید مولانا اهمیّت ویژهای یافته است. بحث انسان کامل یکی از پردامنهترین مباحث عرفانی است. انسان خلاصه و زبدة همة هستی است و در واقع، روحِ عالم و عالم جسد و کالبد اوست. از اینرو، انسان را نسخة کاملی از همة عالم دانستهاند. (زمانی، 1372)
در نگاه مولانا، وجود آدمی میتواند عالم کبیری باشد که جامع جمیع مراتب هستی- از مجردات و مادیات- است. (همایی، 1349)
بنابر این نگاه عرفانی، که مولانا نیز بر آن پای میفشرد، هر جزئی از عالم هستی، مظهر اسمی مخصوص از اسماء و صفات خداوندی است و در این میان، تنها انسان مظهر همة صفات و اسمای الهی بهشمار میآید. همچنین، مولانا بر این دیدگاه تأکید میورزد که برخلاف نظر حکما و موافق با دیدگاه عارفان، آدمی عالم اصغر نیست بلکه عالم اکبری است که اصل هستی اوست و مابقی بهخاطر او موجود شده است. (سجادیه، 1388)
او در دفتر چهارم چنین میگوید:
پس به صورت، عالم اصغر تویی
پس به معنی، عالم اکبر تویی
ظاهراً آن شاخ اصل میوه است
باطناً بهر ثمر شد، شاخ هست
(4/2- 521)
در این تمثیل، مولانا به وجود و هست شدن شاخ (هستی و عالم) به دلیل وجود ثمر و میوه (انسان) اشاره میکند.
در جای دیگر در ضمن حکایت «آن پادشاه جهود که نصرانیان را میکشت» آنگاه که وزیر در جواب یاران و مریدان نابکارانه میگوید خلوت را نمیشکنم، مولوی از زبان وی میگوید:
گر کمالم، با کمال انکار چیست؟
ورنیم، این زحمت و آزار چیست؟...
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی
زاری از ما نی، تو زاری میکنی
(1/602 و 597)
«در واقع از این بیت به بعد، کلام مولاناست بر سبیل مناجات با حضرت حق تعالی. او خطاب به خداوند میگوید: ای خداوند که با اسماء و صفات در مظهر انسان کامل ظاهر میشوی، ما مانند چنگ هستیم و تویی که به چنگ، زخمه میزنی؛ ناله و نوا از ما نیست بلکه زخمة توست که ما را به نوا و ناله درمیآورد.» (زمانی، 1372)
ما چون ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست...
(1/603)
در واقع، «اصل کمال» یکی از مؤثرترین روشهای تربیتی است، در متون عرفانی هدف اصلی آفرینش را در همین اصل برای انسان خلاصه کردهاند. از جمله مقدّمات این اصل، ندیدن خود و سرسپردگی کامل به خالق است.
در تمثیلهای دیگر نیز این بیان مولوی از چنین اصل مهمی دیده میشود. از جمله در حکایت «همراهی گرگ و روباه برای شکار» در دفتر اوّل؛ ابیات (3013 تا 3055).
در تعلیم و تربیت و آموزش و فراتر از آن در تمام تعلیمات انبیا، اولیا و رسولان، بزرگترین هدف و آرمان «کمال» انسان بوده و عالیترین درجات در رسیدن انسان به «کمال» است.
2. اصل تزکیه
«این اصل از مبنای معرفت شناختی انتقاد به محصور کردن عقل در استدلالهای منطقی برآمده است و بر این نکته تأکید میورزد که معرفت حقیقی وارد دل بیمار و آلوده نمیشود و شرط ورود معرفت در دل، پاکی و تزکیة آن است. (سجادیه، 1388)
مولانا در ادبیات بسیار به این مسئله اشاره میکند؛ برای مثال، دربارة دوستی با انسان خبیث میگوید:
زانکه نفسش گرد علّت میتند
معرفت را زود فاسد میکند
(3/2691)
همچنین در ابیات آغازین مثنوی- دفتر اوّل- با صراحت بیشتری تأکید میورزد که برای دریافت حقایق و برای تجلّی عشق در قلب، آینة دل باید پاک و بیزنگار باشد.
آینهات دانی چرا غمّاز نیست؟
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
(1/34)
منظور اصلی مولوی این است که چون دل، صاف و ضمیر شخص روشن شود، اسرار عرفانی و حقایق ربّانی در آن منعکس گردد و اگر زنگار بر آن گرفت، تا زدوده نگردد، آمادة انعکاس حقایق نمیشود. مولانا گوید:
پس چون آهن گرچه تیرة هیکلی
صیقلی کن صیقلی کن صیقلی
تا دلت آیینه گردد پر صُوَر
اندرو هر سو ملیحی سیم بر
آهن هرچه تیره و بینور بود
صیقلی آن تیرگی از وی زدود
صیقلی دید آهن و خوش کرد روی
تا که صورتها توان دید اندرو
گر تن خاکی غِلط و تیره است
صیقلش کن زانکه صیقل گیره است
(4/2473- 2469)
مولوی در «فیه ما فیه» مولوی مینویسد: «آنکه او زشت روی است، طمع در پشت آینه کند؛ زیرا که روی آینه غمّاز است» (فیه ما فیه)
وی همچنین معتقد است که تزکیه نفس و ریاضت دادن به تن، آدمی را آماده میکند تا اسرار جهان را دریافت کند.
غفلت از تن بود چون تن روح شد
بیند او اسرار را بیهیچ بُد
(3/3566)
بنابراین، تزکیه از نظر او نهتنها بر تعلیم مقدّم است بلکه شرط بهشمار میآید. به بیان دیگر، معرفتی که بدون تزکیه به دام فرد میافتد، معرفت حقیقی و نجاتبخش نیست و وبالی بر گردن او خواهد شد؛ معرفت کاذبی که نمیتواند فرد را متحوّل سازد و مسیر سعادت او را هموار کند. (سجّادیه، 1388)
«کشف موفقیت و ارزش دل در دریافت حقایق غیبی از جمله مهمترین تعلیماتی است که همة عارفان بر آن تأکید کردهاند.
عمدهترین شرط برخورداری دل از کمال و بیداری، پاک ساختن دل از زنگار غبارها و حجابهای نفسانی است. پاکی و صیقلی یافتن این آینه موجب دستیابی به مواهب بزرگی از قبیل دریافتن حقایق، دیدن روی دوست و چشیدن بادة عشق، استجابت دعا،دست یافتن به علوم انبیا بدون هیچ کتاب و معلمی، دیدن حقیقت خود و موهبتهای فراوان دیگری میشود که همه، معلول پاک و صافی ساختن دل و شستن آن از غبار اوهام و خیالات باطل است.
گر ز نام و حرف خواهی بگذری
پاک کن خود را از خود، هین یکسری!
همچو آهن ز آهنی بیرنگ شو
در ریاضت آینة بیزنگ شو
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا بینی ذات پاک صاف خود... (1/4- 3472)
به اعتقاد مولانا اگر دل صیقل نیافته و به نور نرسیده باشد، آن را نمیتوان دل نامید و چون دل به نور دست یابد، بر دیگر اعضا تأثیر گذارد و آنها را از نور خود قدرت و توانایی ویژه بخشد. شاید بهترین تمثیلی که مولانا برای بیان نقش تهذیب و ریاضتهای عرفانی میآورد، داستان جدال و منازعة نقّاشان رومی و چینی با یکدیگر است که در دفتر اوّل مثنوی آمده است. بنابراین حکایت، جمعی از نقّاشان رومی و چینی با یکدیگر مجادله میکردند و هر گروه مدّعی بود که در هنر نقاشی ماهرتر و استادتر است. پادشاه ایشان را به امتحان دعوت کرد. به هر یک خانهای جدا دادند؛ با این ویژگی که درهای تالار نقاشی روبهروی یکدیگر باز میشدند. چینیها تقاضای انواع رنگها نمودند و به کار نقّاشی و نگارگری پرداختند ولی رومیان هیچ رنگی طلب نکردند و تنها به زدودن زنگارها و صیقلی کردن دیوارها پرداختند. چون روز داوری فرا رسید، پادشاه را به تماشا و داوری فراخواند. پادشاه نخست کار چینیان را مورد بررسی قرار داد؛ ایشان چنان نقشهای زیبا و شگفتانگیزی بر دیوارها کشیده بودند که هوش از سر میبرد. آنگاه به تماشای کار رومیان رفت. چون پردهها را کنار زدند، او نقشهایی بسی روشنتر و دلانگیزتر از آنچه چینیان نقاشی کرده بودند، بر دیوارهای صیقل یافتة رومیان دید. در این رقابت، رومیان که با زدودن زنگارها به نقش شگفتانگیز و زیباتری دست یافته بودند، پیروز شدند. مولانا پس از ذکر داستان، به هدف اصلی خویش که مقایسة کوششهای عالمان و عارفان است، برمیخیزد و رومیان را کنایه از عارفانی میگیرد که با پاک کردن دل از بخل و حرص و کینه چنان به خداوند نزدیک میشوند که موسی صفت، نور تجلّی را در سینههای خویش مییابند و به حقایقی دست مییابند که عقل از تصور آنها نیز ناتوان است. این زنگارزدایی و شستوشوی دل تنها به تعلّقات نفسانی و حرص و نام و ناموس خلاصه نمیشود بلکه به اعتقاد مولانا بخش وسیعی از آن منوط به پاک کردن لوح دل از دانشها و علومی است که اصل آنها الهی نیست و داوم و بقایی ندارند بلکه تنها اثری که برای آنها میتوان برشمرد، ایجاد کبر و غرور و دوری از خداوند است.
3. اصل مشورت
در واقع، یکی از مهمترین اصول در آموزش و تعلیم و تربیت، مشورت افراد در کلّیة موارد آموزشی و پرورشی است.
هماندیشی افراد در سطوح اجتماعی، بهویژه در بخش تعلیم و تربیت، افکار و سمت و سوی آنها را مشخّص میکند و برای پیشبرد تمام افراد آموزشی و پرورشی بسیار لازم است. مولوی در مقام معلّم اخلاق و بهپاکنندة اصول بنیادین تعلیم و تربیت، در قالب حکایات و تمثیلها از این مهم نیز چون سایر موارد غافل نمانده است. او میگوید:
مشورت، ادراک و هُشیاری دهد
عقلها، مرعقل را یاری دَهَد
گفت پیغمبر: بکن ای رای زن
مشورت، کالمُستَشارُ مُوتمَن
(1/4- 1043)
در حکایت عبرتآموز و طولانی «شیر و نخجیران» در دفتر اوّل، او معتقد است که حیوانات جنگل بهوسیلة رایزنی با خرگوش توانستند بر دشمن قوی چیره شوند.
آنگاه که حیوانات در حلّ مشکل خویش درمانده گشتند از خرگوش سرّ اندیشهاش را باز جستند و از او خواهش کردند بگوید که چگونه توانست بر شیر قویپیکر پیروز شود. (زمانی، 1372)
بعد از آن گفتند: کای خرگوش چُست
در میان آر، آنچه در ادراک توست
ای که با شیری تو در پیچیدهای
بازگو راهی که اندیشیدهای
(1/2- 1041)
4. اصل دوری از غَرَضورزی
در تعلیم و تربیت، بهویژه در بخش آموزش، مربّی باید تمام امیال و خواستههای شخصی خود را در زمان آموزش و پرورش به یکسو نهد و تنها به مصالح و مواردی که در چارچوب فکری و کاری از طریق اعمال قانون و نظم، تعریف شدهاند، عمل کند. اینکه شاگردی براساس تمایلات شخصی و غرضورزیهای بیپایه مورد تنبیه واقع شود، از بزرگترین آفات است و نتایج خطرناکی بهبار میآورد.
این اصل با اصولی همچون «کمالجویی» و «صبر» در ارتباط نزدیک است و بهترین نمونة آن را در روش امیرالمومنین علی(ع) در نبرد رویارویش با عمربن عبدود میتوان سراغ گرفت. در تمثیلی زیبا، مولانا این اصل را با روش پسندیدة غیرمستقیم و تعلیمیاش بیان کرده است.» استاد کاری، شاگردی لوچ و کژچشم داشت. روزی به او گفت: برو از آن حجره، فلان شیشه را برایم بیاور. وقتی که شاگرد به شیشه نگاه کرد، آن را دو عدد دید؛ پس به استادش گفت: اینجا دو عدد شیشه است؛ من کدامین را بیاورم؟ استاد گفت: دو شیشه در آنجا نیست بلکه فقط یک شیشه است. شاگرد به علت نقصی که در چشم داشت، همچنان بر حرف خود اصرار میکرد. استاد که وضع را چنین دید، گفت: یکی از آن دو شیشه را بشکن. وقتی که شاگرد شیشه را شکست، دید دیگر شیشهای در میان نیست! پس دانست که نقص در چشمانش بوده است. مولانا به اقتضای این تمثیل میگوید: وقتی اَغراض نفسانی بر انسان غالب شود، بینش وحدت بین خود را از دست میدهد و اولیا و انبیا را متغایر و متعارض هم مییابد و اصولاً از دیدن حقیقت درمیماند.» (زمانی، 1372)
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
(1/334)
او در بیت بعد، با یک مثال نغز و زیبا، مطلب را بهتر بیان میکند و در واقع، غرضورزی و آفات آن در نظام تربیتی انسان را نشان میدهد:
چون دهد قاضی به دل رشوت قرار
کی شناسد ظالم از مظلومزار
(1/334)
او در بیت بعد، با یک مثال نغز و زیبا، مطلب را بهتر بیان میکند و در واقع، غرضورزی و آفات آن در نظام تربیتی انسان را نشان میدهد:
چون دهد قاضی به دل رشوت قرار
کی شناسد ظالم از مظلوم زار
(1/335)
یعنی «وقتی که قاضی، طمع رشوه داشته باشد و رشوه بگیرد، کی حقّ مظلوم ناتوان را از ظالم میستاند؟
چون قلب، تحت نفوذ خودپرستی و خودبینی قرار گیرد، مانند قاضی رشوهگیر باشد که حق و باطل را از هم تشخیص دهد.» (زمانی، 1372)
5. اصل پرهیز از تعمیم غیرمستدل
در اینجا نوعی از تعمیم مورد نظر است که در جریان آن از «استقرای ناقص» میپرهیزیم و موارد مشابه را به یکدیگر حمل نمیکنیم. معلمی که در جریان آموزش به دو یا سه دانشآموز تنبل یا کودن برخورد کرد، نبایستی مشکلات یادگیری این چند نفر را به کل کلاس عمومیت دهد. همچنین، اگر به عکس دو یا چند نفر از دانشآموزان در فراگیری و یادگیری از سایرین توانایی بیشتری داشتند، نمیتوان کل مجموعه را در چنین سطحی تصوّر کرد. در اصول تعلیم و تربیت شریعتمداری در بخش «بهکار بردن قوّة تعمیم» آمده است: «منظور مؤلف از قوّة تعمیم بیان یک قاعدة کلّی که در اثر استقرا یا بررسی موارد جزئی بهدست آمده باشد، نیست بلکه در اینجا دو نوع تعمیم مطرح است؛ اول تعمیم استقرایی، یعنی قاعدهای کلی که از راه استقرا حاصل شده باشد. در این نوع تعمیم آزماینده در استقرای کامل به مشاهدة تمام موارد یا نمونة آنها میپردازد و سپس، قاعدهای کلی را که از جهتی دربارة آن موارد صدق کند، بیان مینماید و در استقرای ناقص این جریان دربارة تعداد زیادی از موارد تحت مطالعه، اجرا میگردد. دوم، تعمیم خلاق؛ در این نوع تعمیم، آزماینده بهجای اینکه به مشاهدة تمام موارد بپردازد و بعد آنچه را که دیده است به صورت یک قضیة کلی بیان نماید، سعی دارد بهجای نشان دادن حالت انفعالی در مشاهدة چند مورد، ذهن خود را فعال سازد و وضع این موارد را دقیقاً بررسی کند و ببیند چرا این موارد به این صورت درآمدهاند و از این موارد چه میفهمد و آنها برچه دلالت دارند.» (شریعتمداری، 1387)
مولانا در تمثیلی بسیار زیبا این استقرای ناقص و تقلید و تعمیم کورکورانه را به باد انتقاد میگیرد و در واقع، متذکر یکی از اصول بسیار مهم در تعلیم و تربیت، یعنی پرهیز از تعمیمهای ناروا و تقلیدهای نابجا، میشود.
در حکایت معروف «بقّال» و طوطی آمده است: «بقّالی طوطی زیبا و خوشآهنگی داشت که با مشتریان، نکتهها میگفت و آنها را به خود سرگرم میداشت و هرگاه که بقال از دکان، بیرون میرفت، طوطی، مواظب دکّانش بود. روزی طوطی در دکّان به پرواز درآمد و شیشههای روغن گل را بر زمین ریخت. بقال وقتی که به دکان بازگشت و دید که روغنها روی زمین ریختهاند، خشمگین شد و چنان ضربتی بر سر طوطی نواخت که پرهای سرش فرو ریخت و تا چند روز از سخن گفتن و بانگ برآوردن خودداری کرد. این گذشت تا اینکه روزی مرد طاسی از کنار دکّان میگذشت. ناگهان طوطی به سخن آمد و از آن مرد پرسید: «تو مگر از شیشه روغن ریختی؟» مردم از شنیدن این سخن و مقایسة طوطی به خنده افتادند.
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خرد پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نبشتن شیر و شیر
(1/3- 262)
در واقع، آنچه موجب خندة همگان شده بود «قیاس نابجا»ی طوطی بود که طاسی خودش را با طاسی آن مرد، یکسان فرض کرده بود. مولوی در این داستان، فیالواقع ضمن ایراد نکتههای ظریف عرفانی و اخلاقی و تربیتی، قیاسهای ناروا و تعمیمهای نابجایی را که معمولاً میان مردم رایج است، مورد نقد قرار میدهد.» (زمانی، 1372)
پس از آن، داستان موسی و سحر ساحران را میاورد در واقع ساحران نیز دچار همین خطا شدند.
سحر را با معجزه کرده قیاس
هر دو را بر مکر پندارد اساس
(1/273)
در تمثیل بعدی، افراد تعمیمدهنده و مقلّدان بیبصیرت را همچون بوزینه دانسته است:
هرچه مردم میکند بوزینه هم
آن کند کز مرد بیند دم به دم
(1/282)
سپس به مقایسة «منافق» و «موافق» میپردازد و میگ وید این درست است که منافق هم مانند موافق (مؤمن راستین) به نماز میایستد ولی نماز منافق از روی تقلید و ستیز است نه خلوص و راز و نیاز.
«در اینجا سخن از تقلیدی است که جاهلان و عالمان و فیلسوفان و صوفیان همه میتوانند به نحوی در آن بیفتد و اسیر زندان تقلید میشوند. مقلّدی که براساس محفوظات و ذخیرة ذهنیّات خویش ادّعای سخندانی میکند، به جوی ابی میماند که ممکن است تشنگانی را سیراب کند ولی خود از آب بهرهای نمیبرد. شاید هم به این دلیل است که او اصلاً احساس تشنگی نمیکند.» (معراجی، 1382)
6. اصل تفاوتهای فردی در انسان
پیش از آنکه به توضیح و تفسیر این اصل اساسی در تعلیم و تربیت بپردازیم، لازم است نگاهی کوتاه به جایگاه انسان در نظرگاه مولوی داشته باشیم.
«انسان در چشم مولوی موجودی است دارای کمالات بینهایت که با داشتن گوهری به نام اختیار، شایستة مقام کرّمنا گردیده است. سلطنتی که هیچ موجودی در دریا و خشکی توفیق دستیابی بدان را نداشته است و این منزلت و تمایز تنها برای او و با موهبت الهی حاصل شده است. بهنظر مولوی، آنچه بیش از هرچیز برای آدمی اهمّیت دارد و جان همة علوم است این است که بداند خود کیست، از کجا آمده است، آمدنش بهر چیست، و عدم آگاهی بر این موضوعات مهم، او را در زمرة ستمکاران و جاهلان قرار میدهد. این تفاوت میان انسان با حیوانات بسیار مهم است و گذشته از این هر کدام از انسانها با انسانهای دیگر تفاوتهای فیزیولوژیکی- روانی و... دارند. با توّجه به این تفاوتهاست که مربّی در آموزشهای خودش بیش از اندازه باید به این تفاوتها دقّت و توجّه داشته باشد.
هر دو گر یک نام دارند در سخن
لیک فرق است بین این تا آن حسن
مولانا با نگاه عمیق و ژرف خود به این نکتة تربیتی و روانشناسی امروز، در گذشته توجّه داشته ودر دفتر اوّل در بخش «اعتراض کردن نخجیران بر خرگوش و جواب دادن خرگوش ایشان را» یک به یک با مثالهای شیرین و گیرا به این مهم را پرداخته است.
آنچه حق آموخت مر زنبور را
آن نباشد شیر را و گور را
خانهها سازد پر از حلوای تر
حق بر او آن علم را بگشاد در
آنچه حق آموخت کرم پیله را
هیچ پیلی داند آن گون حیله را؟
(1/16- 1014)
او در این مثالها، میگوید: زنبور خیلی کوچک و ناچیز است ولی مادّهای به نام عسل تولید میکند. کرم پیله بسیار ناچیز بهنظر میرسد ولی کرم پیله پرنیان گرانقیمت تولید میکند.
«مگر خود این آدم خاکی چیست؟ غیر از این است که از یک عدّه عناصر جامد تولید گشته است؟ در صورتی که میبینیم چه کارهای محیّرالعقول که نمیکند و چه مقامات عالی را که در راه حق و حقیقت نمیپیماید.
او از فرشتگان بالاتر میرود و به مقام قرب الهی میرسد:
آدم خاکی ز حق آموخت علم
تا به هفتم آسمان افروخت علم
نام و ناموس ملک را درشکست
کوری آن کس که با حق درشکست (1/18- 1017)
همچنین برعکس، موجودی بسیار با اهمیّت تلقّی میشود ولی وقتی که درست مینگریم میبینیم که آن موجود در هدف وجود کوچکترین ارزشی ندارد، مانند شیطان که با [وجود] عبادت ششصدهزار سالهاش با تکبّر یک لحظه به سقوط ابدی دچار شد.» (جعفری، 1349)
زاهد ششصدهزاران ساله را
پوزیندی ساخت آن گوساله را
بحث و نتیجهگیری
نخستین مطلبی که لازم است عنوان شود، این است که بسیاری از اصول و دیدگاههای تربیتی در افکار و کلام مولانا وجود دارد که با توجّه به محدودیت پژوهش- یعنی در حدّ دفتر اول مثنوی- در این مقاله نیامده است. لذا با توجّه به همین محدوده و ابعادی که بهنظر رسیده است، میتوان فهرستوار به نتایجی اشاره داشت که عبارتاند از:
1. معطوف بودن جریان تربیت به درون و باطن آدمی
از نظر مولانا تحوّل باطن نسبت به تغییر ظاهر رتبة بالاتری دارد و هفد تربیت نیز باید تغییر و تحوّل درونی باشد نه بیرونی و ظاهری. به کارگیری این اصل در تربیت موجب میشود، که مربّی- یا خود فرد در جریان اصلاح خویش- به تغییرات ظاهری دل خوش ندارد و راهکارهایی برای دستیابی به باطن متربی بیابد و به تغییر بینشها و نگرشها توجّه کند.
2. چند لایه بودن وجود آدمی و تنوّع اصول تربیتی
مولانا وجود آدمی را محل تنازع نیروهای متعدد میداند و معتقد است که در برخورد با این عرصه باید احتیاط کرد. به سخن دیگر، «در نهانخانة روح و پشت پردة تو در توی جان انسانی، احساسات و عواطف و قوای مرموزی مستور است که انسان از آنها غافل است.» (همایی، 1376)
از سوی دیگر، با توجه به تفاوتهای فردی و بهکارگیری اصول متعدّد متناسب با شخصیت افراد مورد نظر و جامعة محل پرورش آنها اقتضای چند بعدی نگاه کردن و جامعیّت مربّی ضرورت پیدا میکند.
3. نکتة قابل توجه دیگر در آرای مولانا این است که دیدگاه تربیتی او، نظام جامع تربیتی ایجاد نمیکند
بلکه نظام تربیتی افراد بالغ را سامان میدهد ولی از جهت اینکه آرای تربیتی مولانا از فرهنگ بومی ایرانیان سرچشمه گرفته است و این آرا هم از لحاظ کسوت تاریخی و هم از نظر محتوای تربیتی بر آرا اندیشمندان غربی تقدیم و ارجحیت دارد، میتوان اصول و اندیشههای تربیتی مولانا را چارچوب مناسبی برای تدوین تعلیم و تربیت ایرانی، اسلامی قرار داد.
منابع
1. زرینکوب، عبدالحسین؛ با کاروان حلّه، تهران انتشارات علمی، 1368.
2. زرینکوب، عبدالحسین، سرّنی، ج1، تهران. انتشارات علمی، 1374.
3. زمانی، کریم؛ شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول، چاپ اول، تهران. انتشارات اطلاعات، تهران، 1372.
4. سجادیه، نرگس؛ بازخوانی برخی از آرای تربیتی مولانا و پیشفرضهای فلسفی آن، 1388.
5. فصلنامة نوآوریهای آموزشی. شمارة 22، سال هشتم. صص151- 121.
6. شریعتمداری، علی؛ اصول تعلیم و تربیت، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ بیست و یکم، 1387.
7. فاضلی، علی، بخشی، بختیار؛ «رویکرد مخاطبمدار مولوی و نقش آن در تکوین قصههای هزلگونة مثنوی»، مجلة علمی- پژوهشی مطالعات عرفانی، دانشکدة علوم انسانی دانشگاه کاشان، شمارة هشتم. پاییز و زمستان 1387.
8. معراجی، علیاصغر؛ (1382) «سیر کمال انسانی در مثنوی مولوی». پایاننامه کارشناسی ارشد. رشته ادبیات. دانشگاه تهران.
9. جلالالدین محمد مولوی (مشهور به رومی)؛ مثنوی معنوی، رینولد نیکلسون، تهران. انتشارات مستعان، 1378.
10. همایی، جلالالدین؛ قلعه ذاتالصّور، تهران. انتشارات دانشگاه تهران، 1349.
11. همایی، جلالالدین؛ مولوینامه، ج2. تهران. نشر هما، 1376.
بسیار جالب و عالی👌🏼💎