سایت تخصصی ویژه طرح جابر،کاملترین طرح های جابر اول تا ششم شامل: جمع آوری وطبقه بندی ، نمایش علمی(مدل،تحقیق،نمایش)و آزمایش را با بهترین عنوان و محتوا ،قابل ویرایش به صورت ورد،pdf و شامل تمام موارد طرح جابر نظیر عنوان،متن،تعریف،شرح تحقیق،تحقیق زمینه ای،نتیجه گیری،منابع،سپاس گذاری،کارنما،راهنمای کارتون پلاست،فونت و تیتربندی،عکس و... با مناسب ترین قیمت و دانلود فوری وگارانتی وپشتیبانی رایگان در ایتا 09034840420.

نقد و تحليل آراءادبي غربي‌ها
4.7 /5 20 5 1
نقد و تحليل آراءادبي غربي‌ها
باسمه تعالي
 
 
 
 
عنوان مقاله:
 
نقد و تحليل آراءادبي غربي‌ها
(از يونان باستان تا به امروز)
 
 
 
نويسنده :
دكتر حسين نوين
استاديار دانشكده‌ي ادبيات و علوم انساني دانشگاه محقق اردبيلي
 
 
 
 
بهمن‌ماه1385
 
 
 
 
آدرس: اردبيل، دانشگاه محقق اردبيلي، دانشكده ي ادبيات و علوم انساني
 
 
 
چكيده
در تعريف واژه ي ادبيات، ماهيت، فوايد و نقش آن در زندگي بشر و نيز در حوزه ها و كاركردهاي عملي آن، از قديمترين زمان تاكنون مباحث گوناگوني صورت گرفته است؛ برخي آنرا به مفهوم اخلاقي و برخي در معاني ادبي و عده اي نيز به هر دو مفهوم اخلاقي و ادبي آن به كار برده اند.
اما امروزه ادبيات با ساير علوم جديدي چون روان شناسي، زبان شناسي و نقد ادبي پيوند خورده و اهميت والايي پيدا كرده است.
اگر ما يك سير اجمالي در آراء و نظريه هاي ادبي غربي ها داشته باشيم، با مطالعه ي آراء ادبي افلاطون، ارسطو، سيدني، جان درايدن، جانسن و كالريچ و ديگران در مي يابيم كه:
اولاً جريان فكري ادبي كه از ارسطو شروع و به كالريچ ختم مي شود، متناسب با شرايط فرهنگ اروپايي است؛ به ين صورت كه اگر در آراء آنها ابتدا موضوع اخلاقي در حوزه ي ادبيات داراي نقش و معناي خاصي بود، رفته رفته رنگ باخته و «لذت» جانشين «تعاليم اخلاقي» مي گردد.
ثانياً در تعريف ماهوي شعر و ادبيات با مشكلات و نارسايي هاي چندي روبه رو هستيم كه تعميم آن نظرها به آثار ادبي مهم دنيا، نه تنها مشكل، بلكه گاهي ناممكن و يا حداقل ضعيف مي باشد.
در اين مقاله ضمن تبيين و روشنگري جريانات تاريخي آراء ادبي غربي، كه از اخلاق به التذاذ و از ايضاح به ابهام مي گرايد، سعي شده با كمك از نظريه هاي ادبي خواجه نصير و بند كروچه و استفاده از مفهوم «شهود»، يك تعريف جامع و كاربردي تري از ادبيات ارائه شود تا گره گشاي بسياري از مشكلات ادبي و علمي ما باشد.
كليد واژه ها: آراء ـ ادبي ـ امروز ـ شهود ـ غرب ـ نقد ـ يونان
 
 

1ـ مقدمه
در تعريف واژه ي «ادبيات» و تبيين «ماهيت» و «رويكردهاي معرفتي» آن، از قديم ترين زمان ها تاكنون، مباحث گوناگوني از طرف صاحب نظران به عمل آمده است.
امروزه نيز با توجه به پيشرفت هاي علمي جديد و ورود آن به حوزه هاي علوم انساني و تعاملات اجتماعي و معرفتي آن با ادبيات، بيش از پيش توجه علما و انديشمندان علوم انساني را به خود معطوف داشته است.
"سقراط، افلاطون و ارسطو نخستين كساني هستند كه به طور رسمي درباره ي شعر و ادبيات، نظرهاي متقن و منتقدانه اي بيان كرده اند."(زرين كوب، ج1، 1361،ص 6).
"ظاهراً ارسطو هم اولين كسي بود كه آثار قوه ي ذوق و عقل انساني را، مانند آثار طبيعت، تابع قوانين و نواميس كلي شمرد و شعر و ادبيات را در زمره ي فعاليت هاي ذهني انسان و داراي وجود و ماهيت معرفتي به شمار آورد."(زرين كوب، ج2، 1361،ص829).
بررسي موضوع "وظيفه" و "كاركرد بيروني ادبيات"، تاريخ طولاني دارد؛ دانشمندان و نظريه پردازان مختلفي با تأثير از آراء ادبي افلاطون و به خصوص ارسطو، به طور عمده بيشتر بر جنبه هاي معرفتي ادبيات تأكيد داشته اند. اما از دوره‌ي رنساس به بعد، و با توجه به توسعه ي روز افزون پيشرفت هاي علمي و صنعتي در غرب، "نظريه پردازان ادبي اغلب از جنبه‌هاي معرفتي ادبيات دور شده و به برآيند لذّت و انفعال نفساني ادبيات، تأكيد بيشتري نموده و آن را از مظاهر و نمودها‌ي عيني و ذاتي ادبيات برشمردند."(رِنِه ولك، مورگان فوستر؛1370، صص 45-44).
تني چند از نظريه پردازان بر رويكردهاي عملي (Practic) ادبيات و جنبه هاي انساني و اجتماعي آن تأكيد داشته و مفهوم غايي و ماهيت دروني ادبيات را در ساختار عملي و عيني آن تعريف كرده اند. (سارتر؛1363،ص 29).
برخي نيز صرفاً جنبه ي زيبايي «ادبيات» را ماهيت اصلي آن بر شمرده اند؛ و به گفتة اِمِرسون1 (1882-1803)، «زيبايي» خودش را توجيه مي كند و در كنار هرگونه دفاعي كه از شعر به وسيله ي ارسطو، درايدن، كالريچ و ديگران به عمل آمده، بايد گفت كه « نخستين وظيفه و عمده‌ي شعر، وفادار ماندن به ماهيت خودش است.» (رنه وِلِك و آستن وارن؛ 1373،ص31).
عده اي نيز مانند ماثيو آرنولد (1888-1822)،  شاعر و منتقد، به بي طرفي اخلاقي ادبيات توجه داشتند. هدف آرنولد نيز نيل به «مجاهده ي بي طرفانه» و دست يابي به يك «محك عيني» در ارزيابي آثار ادبي بود. و در واقع نوعي تعادل و سازش بين مفهوم زيبايي (Beauty) و وظيفه ي اخلاقي (Duty) را تعليم مي داد.( زرين كوب؛ ج2، 1361،ص 503).
او در ماهيت اخلاقي ادبيات معتقد بود كه "شعر مي تواند جانشين مذهب شود." در مقابل بعضي ها نيز معتقدند كه «هيچ چيز در اين دنيا يا در آن دنيا، نمي تواند جانشين چيز ديگر باشد».(تي.اس.اليوت؛1933،صص 155-113).
با توجه به سوابق و پايه هاي تاريخي تحقيقات و پژوهش هاي انجام يافته در غرب، در مي يابيم كه در مطالعات و يا نظريه پردازي هاي آنان، تبيين روشن و گويايي از ماهيت اصلي و ذاتي ادبيات به عمل نيامده و در سير جريانات و نظريه پردازي هاي ادبي نيز، بيشتر بر جنبه هاي صوري و مادي سخن ادبي، از جمله موضوع « زيباشناختي» آن و در نهايت بر مفهوم «لذّت گرايي ادبي» تأكيد و توجه داشته اند.
در شرق نيز، از جمله در ايران، بخصوص در ميان حكما، صوفيه و اديبان ايراني، ماهيت سخن ادبي بيشتر بر جنبه هاي اخلاقي و نفساني آن استوار بوده است؛ در بين اعراب نيز، ابتدا صورت هاي مادي و زيباشناختي سخن ادبي مورد توجه قرار داشت. (تهانوي؛1346). عده اي نيز در تبيين ماهيت سخن ادبي، علاوه بر جلوه هاي زيباشناختي آن، موضوع تهذيب نفس و اهميت اخلاقي آن را نيز لازمه ي ذاتي سخن ادبي برشمرده اند.(جاحظ؛1266،ص132).
محققان و صاحب نظران ايراني هم تا حدود زيادي تأثيرات اخلاقي و نفساني ادبيات را جزء ماهيت ذاتي آن برشمرده و در اين مورد آراء مختلفي نيز بيان نـموده اند.(ابن سينا؛1953،ص162). عـده اي نيز به ماهيت تخيّل پردازي ، موزونـيت و جنبه ي هنري سخن ادبي و شعر استناد كرده و غايتي بالاتر از آن را متصور نشدند. (خواجه نصير طوسي؛1326،ص588).
به طور كلي در مجموع  آراء و نظريه‌هاي ادبي ايرانيان در گذشته نيز، يك نظريه و تعريف واحد و جامع الاطرافي كه بتواند ماهيت علمي و واقعي ادبيات و بخصوص شعر را تبيين نمايد، ارائه ننموده اند. لذا ما در اين پژوهش و بررسي، درصدد تبيين وارائه ي يك چارچوب منطقي و فراگيري، مبتني بر واقعيت هاي ذاتي و علمي ادبيات هستيم كه طي آن بتوانيم ضمن روشنگري، كاستي ها، معايب نظريه ها و آراء ادبي غربي ها، به تحليل منطقي ماهيت، فلسفه و اهداف ماهوي ادبيات نيز بپردازيم. براين اساس معتقديم كه:
  • آراء غربي ها در خصوص ادبيات، بيشتر بر جلوه هاي مادي و نفساني آن استوار مي باشد.
  • در نظريه هاي ادبي حكماي عرب و ايران نيز علاوه بر جلوه هاي زيباشناختي و هنري سخن ادبي، بيشتر بر جنبه هاي اخلاقي آن تأكيد شده است.
  • سخنان ادبي، بخصوص شعر، علاوه بر مباني ادبي و مفاهيم اخلاقي، از جنبه هاي شهودي و علمي نيز برخوردار مي باشد.
2ـ مواد و روش ها
روش پژوهش ما، بنا به اقتضاي ماهيت موضوع، تحليل محتوا (Content text) مي باشد كه طي آن ما در يك سير تاريخي و از قديم ترين زمان تا دوران معاصر، برجسته ترين آراء و نظريه هاي ادبي حكما، فيلسوفان و نظريه پردازان غربي، ايران و عرب را مورد بررسي و تحليل محتوايي و انتقادي قرار داده ايم. در اين روش، علاوه بر آشنايي با سوابق پژوهش موضوع، با سايه روشن ها و در نتيجه كاستي ها و معايب نظريه پردازان نيز آشنا مي شويم. و در پايان نيز با استفاده از اطلاعات و داده هاي به دست آمده و با عنايت به نظريه ي شهودي ادبيات، كه در عرفان و روان شناسي جديد و زيباشناختي علمي نيز مطرح است، به ارائه ي نظر جديدي در خصوص "شعر و سخن ادبي" پرداخته ايم.
3ـ نتايج و مباحث
3ـ1ـ آراء يونانيان و غربي ها در باب ماهيت سخن ادبي
سقراط، افلاطون و ارسطو نخستين كساني هستند كه به طور رسمي درباره ي شعر و ادبيات نظرهاي متقن و منتقدانه اي بيان كرده اند و ظاهراً ارسطو (321- 384 ق.م) اولين كسي بود كه آثار قوه، ذوق و عقل انسان را، مانند آثار طبيعت، تابع قوانين و نواميس كلي شمرد؛ او معتقد بود كه «شعر (ادبيات) از فعاليت هاي ذهني و امري است كه داراي وجود و ماهيتي است و بايد تحت تعمق و تفحص قرار گيرد».(زرين كوب؛ ج1، 1361،ص 6).
3ـ2ـ افلاطون و الهامي بودن شعر
افلاطون (347-427 ق.م) نيز، مانند استادش، سقراط، شعر و سخن ادبي را نتيجه ي قوه ي الهام و امري الهي و يكي از اسرار خدايان مي دانست؛ به نظر او شعر به وسيله ي «الهه ي شعر» بر قلب شاعر الهام مي شود. البته افلاطون در نظر خود، درصدد آن نبود كه مانند ارسطو، قواعد و قوانين خاصي براي شعر و ادب تنظيم نمايد.
افلاطون دو رساله به نام هاي فدروس (phaedrus) و ايون (Ion) دارد. وي در رساله ي فدروس، ضمن برشمردن چهار نوع جنون، يكي از آنها را «جنون شاعران» معرفي كرده و مي گويد: «نوع سوم شوريدگي، حال كساني است كه مسحور الهه هاي شعر و هنر و دانش شده اند».(ديويد ديچز؛ 1369،ص32). افلاطون در جاي ديگري، علاوه بر اينكه به "الهامي بودن موضوع شعر" اشاره مي كند، شاعران را نيز حلقه هاي ارتباطي بين زمين و عالم بالا معرفي مي نمايد؛ او در اين باره مي گويد:
« گمان مي كنم اكنون دريافته باشي كه آن شنوندگان، واپسين حلقه هاي زنجيرند كه نيروي مغناطيسي به آن منتقل مي شود و حلقه هاي ميانه، نمايشگران و راوياني چون تو و حلقه ي نخستين خود شاعر است. خدا نيروي خويش را به حلقه ي نخستين مي دهد و اين حلقه به حلقه اي ديگر مي پيوندد و هر حلقه اي، حلقه ي بعدي را به دنبال خود مي كشد». افلاطون؛1367،ص614).
البته بايد توجه داشت كه افلاطون در اثر معروف خود (مدينه ي فاضله)، كه در كتاب جمهور او گرد آمده، براساس نظريه ي مُثُلي خود، ضمن عدول از عقيده ي اول خود، با شاعران به مخالفت برخاسته و سخنان آنان را گمراه كننده و بيهوده شمرده است؛ وي افلاطون در اين باره مي‌گويد:
«گفتم كه همه ي شعرا، خواه از نيكوكاري، خواه از ساير موضـوعات سخن مي گويند، كاري جز تقليد اشباح انـجام نمي دهند و به حقيقت نمي رسند و مي توانيم بگوييم كه شاعر مقّلد هم مانند كسي كه حكومت و اختيار شهر را به دست مفسدين بسپارد و سكنه ي نيكوكار را هلاك كند، تخم فساد در روح افراد مي كارد و فقط جنبه ي غيرعاقله ي نفس انساني را خشنود مي سازد».( همان؛صص552-573).
3ـ3ـ ارسطو و ساختار شعر و سخن ادبي
ارسطو، شاگرد افلاطون، در مخالفت با نظر اخير او درباره ي شعرا مي پردازد. او علاوه بر آنكه برخي از اشكالات افلاطون در باب شعر را پاسخ مي دهد، خود نيز به طرح آراء خويش در زمينه ي تقسيم بندي شعر، منشأ و ماهيت آن و نيز تجزيه و تحليل هر يك از انواع شعر يوناني معاصر خود مي پردازد؛ او در اين راستا، بين سخنان هومر و انباذ قلس[حكيم]، كه هر دو موزون هستند، فرق قائل شده و معتقد است كه در شـعر، عـلاوه بر خـمير مايه ي وزن، مـفهوم خيال نـيز عنـصر اصـلي شـعر به شمار مي آيـد. (زرين كـوب؛1357،ص 114). و مـعتقد است كه ادبـيات امري حقيقي، جدي و مـفيد اسـت، در اين باره مي گويد:« شعر فلسفي تر از تاريخ است».(ارسطو؛1337،ص84). در اين نظر ارسطو، ماهيت ادبيات از امور واقع فراتر رفته و با دنياي آرماني بشر مرتبط مي شود؛ به عبارت ديگر مي توان گفت كه در اين ديدگاه، در ماهيت ادبيات، ابلاغ و نشر معرفت و آگاهي نهفته است. بر همين اساس است كه در كتاب «فن شعر» (بوطيقا) خود، موضوع «كاتارسيس»(Katharsis) يا «روان پالايي» را مطرح كرده است كه منظور او از اين اصطلاح «تزكيه ي نفس» و تلطيف عواطف انساني، از طريق استخلاص اين عواطف به هنگام ادراك زيبايي است.
ارسطو در اثر فوق سعي دارد كه ارزش "اخلاقي" شعر را از ارزش «زيباشناختي» آن جدا كند و شعر را به منزله ي امري زيبا مورد تحقيق و تحليل قرار دهد.(زرين كوب؛ 1361،ص291). وي با پرداختن به مسائل و موضوعاتي چون تراژدي و آثار و فوايد آن (همان؛ص121)، نشان مي دهد كه نسبت به صورت شعري حساسيت داشته و مي دانسته كه لذّت يك اثر ادبي كامل، بايد از اجزاء مختلف مؤثر در ايجاد آن حاصل گردد.( ديويد ديچز؛1369،ص78).
ارسطو بر اين باور است كه تراژدي با برانگيختن شفقت و ترس در ما، آن چنان توانايي به ما مي دهد تا با آرامش فكر و فارغ از شور و احساسات «تماشاخانه» را ترك كنيم. در نظر او، تراژدي نه تنها بينش خاص خود را القاء مي كند1، بلكه شور و احساسات زايد آدمي را نيز دفع و معرفتي جديد در ما ايجاد مي كند و حالت فكري بهتري از براي ما فراهم مي سازد؛ به عبارت ديگر، او معتقد است كه شاعر به وسيله ي عنصر تخيّل و با بهتر جلوه دادن سيماي اين جهاني، ما را يك پله به حقيقت و معرفت كلي نزديك مي سازد. اين ارزش هاي سه گانه، حملات افلاطون را جداً دفع مي كند.(همان؛ص78).
3ـ4ـ دفاع سيدني از نظريه ي ارسطو
در قرن شانزدهم، سرفليپ سيدني (1586-1554 م)، شاعر و مرد سياسي انگليسي، در رساله ي انتقادي خود تحت عنوان «دفاع از شعر» به حمايت از آراء ارسطو در مورد شعر پرداخت. او كه ادبيات تخيّلي را به طور كلي، مد نظر داشت، در رساله ي فوق، به دنبال بيان اين حقيقت است كه اگر شاعر يا نويسنده بتواند يك اثر ابداعي و تخيّل آميز همراه با سرزندگي و شور و احساس ارائه كند، اثر او وسيله اي جهت ابلاغ حقايق تاريخي و اخلاقي خواهد بود؛ در نظر او «ابداع» صفت مميزه ي شاعر است و شاعر به كمك تخيّل خود، جهاني برتر و كاملتر از دنياي واقعي مي آفريند؛ در نظر او عالم طبيعت«برنجين» است و فقط شاعران جهاني «زرين» مي آفرينند.(ديويد ديچز؛صص109و 113). سيدني بر اين باور است كه دوستان افسانه ها پايدارتر، جنگجويانش "دليرتر" و فرمانروايانش "شايسته تر" و قهرمانانش از هر لحاظ "ممتاز" تر و عاشقانش نيز "وفادار" ترند. درختانش "پربارتر" و گل هايش هم "خوشبوتر" هستند؛ پس شاعر به كمك قوه ي تخيّل خود « جهاني زيباتر و كاملتر از دنياي واقعي» مي آفريند.
3ـ 5 ـ جان درايدن و طبيعت عام بشري
اينگونه نظريه ي آرمانگرايي ادبي ادامه پيدا كرد تا اينكه در سال 1688، جان درايدن (1700-1631)، شاعر و مرد سياسي انگليسي، با توجه به جنبه هاي اخلاقي ادبيات، به موضوع نمايش پرداخته و چنين مي نويسد: «تصوير راستين و سرزنده از طبيعت بشر، كه نمودار شور و احساس و خلق و خوي اوست و نيز دگرگوني هاي سرنوشتي، كه وي دستخوش آن است، به منظور مسرت و تعليم انسان».(ديويد ديچز، 1369،صص 134و 279).
وي در مقدمه اي كه بر آثار شكسپير نوشته، معتقد است كه يكي از هنرهاي شكسپير اين بود كه در هنرهايش از «طبيعت عام بشري» تقليد كرده و سخن گفته است؛ به اين ترتيب كه انسان در آموزش و معرفت طبيعت عام بشري است كه لذّت مي‌برد و اين لذّت نيز ناشي از شناخت آدمي است نه از تعليم.(همان؛ص137).
با توجه به نظرات مذكور در مي يابيم كه "ماهيت تعليمي سخن ادبي" كه به وسيله ي افلاطون، ارسطو و سيدني1 جزء طبيعت و ذات ماهوي شعر به شمار مي آمد، تا پايان قرن هفدهم ميلادي ادامه داشته است. مضاف اينكه جنبه هاي لذّت و مسرت بخشي شعر نيز برجسته تر و تقويت شده است؛ به عبارت ديگر از زمان ارسطو به بعد، ماهيت تعليمي شعر و سخن ادبي كم رنگ تر شده و جنبه هاي التذاذ و نفساني آن فزوني پيدا كرده است.
3ـ6ـ وردزورث و حقيقت كلي شعر
در اواخر قرن هيجدهم ميلادي، نظريه ي تازه اي در ادبيات و شعر پيدا شد كه در آن، به جاي اينكه بپرسند:« شعر چيست؟» و «ماهيت آن كدام است؟» مي پرسند: «شاعر كيست؟». يكي از مشهورترين اين نظريه پردازان «وردزورث1» (1850-1770 م)، مي باشد. وي با پرسش از كيفيت ابداع شعر، به تفسير و دفاع و تعريف آن پرداخته است. وي به آن دسته از منتقداني متعلق است كه به طور عمده به جريان «آفرينش شعري» توجه دارند.
وردزورث اين نظر ارسطو را كه گفته:« شعر عميق تر(فلسفي تر) از تاريخ است»، تأييد مي كند و مي گويد: آري! چون شعر حقيقت كلي و فعّال آدمي را بيان مي كند، نه حقيقت فردي را.( ديويد ديچز؛ 1369،ص 157). در نظر وي حقيقت كلي آن حقيقتي است كه احتياج به برهان ندارد. به نظر او آنچه شاعر بيان مي كند، با عواطف مألوف همه ي ما ارتباط مستقيم دارد. از طرفي بدون مقدمه و استدلال، چون حرف شاعر آن ساختمان اساسي روان شناختي و كلي ما را تحت تأثير قرار مي دهد، لذا آن را مي پذيريم. در اينجا، اين نيروي حياتي و احساس و شور فوق العاده است كه به شاعر امكان درك حقيقت كلي را فراهم كرده و موجب لذّت و نشاط خاطر او شده است.
به نظر وردزورث لذّت ناشي از نوع ادراك موضوع به وسيله ي شاعر است نه از خود موضوع و وزن و قافيه و صورت هاي ادبي آن. در ابن ارتباط، لذّت1  فراهم آمده نيز معمولاً متناسب با موضوع مي شود. بايد توجه داشت كه در نظريه ي او، با ورود موضوع«لذّت»، تعليم اخلاقي رفته رفته رنگ مي بازد و معرفتي هم كه شعر به ما مي آموزد، ناشي از هماهنگي احساس و طبيعت است. از طرفي وردزورث در اين نظر، لذّت ناشي از ديدن و مشاهده ي صنايع لفظي را نيز ناديده گرفته و به اين ترتيب ارتباط موضوع «صورت و محتوا» را لاينحل گذاشته است.
3ـ7ـ كالريچ و آفرينندگي شعر
مشكل صورت و محتواي وردزورث، مورد توجه "كالريچ" (1834-1772م) نيز قرار مي گيرد. وي نيز در نظريه ي خود، از سؤال «شاعر كيست؟» ، به مسأله ي «شعر چيست؟» دست مي يابد؛ ابتدا موضوع «شعر» و «سرود» را مطرح مي كند؛ در نظر او «سرود» به هر گونه نوشته ي تخيّلي اطلاق مي شود. اما «شعر» جزء كوچكي از «سرود» است. به همين جهت در يك قطعه شعر بايد تمام اجزاء هماهنـگ باشد. در حـالي كه در «سرود» اين هماهنگي شعر ممـكن است وجـود نداشته باشد. ( ديويد ديچز؛ 1369،ص 167).
مسأله‌ي «تخيّل» نيز مورد توجه كالريچ قرار دارد. به نظر او تخيّل يك نيروي زنده و حياتي است كه قدرت تركيب عناصر مختلف، همچون تازه، كهنه، طبيعت و ذهن و همه چيزهاي متفاوت را ذوب و پراكنده و سپس تركيب مي نمايد. (همان؛ص 182). به عبارت ديگر، اين قدرت تخيّل شاعر است كه هميشه نظم را از پريشاني مي آفريند. پس شاعر «آفريننده» است. وي اين مطلب را در جواب سؤال «شاعر كيست؟»، عنوان مي كند.
ملاحظه شد كه كالريچ به نحوي موضوع «صورت و محتوا» را مورد بحث قرار مي دهد و براي "صورت" ارزش هنري قائل مي شود. در نظر او "صورت" از "محتوا" جدا نيست. از طرفي او هم به شيوه ي ارسطو، فلسفه را نيز در بحث جمال شناختي وارد و مؤثر مي شمارد.
او معتقد است كه شعر حاوي همان عناصر نثر (كلمات) است. منتهي تفاوت شان در شيوه ي تركيب آنهاست و در نتيجه هدف آن نيز متفاوت مي گردد. به نظر او شعر آن نوشته اي است كه هدفش لذّت است و آثار غير هنري نيز هدفشان غير لذّت و يا بيان حقيقت. به هر حال كالريچ تفاوت شعر و آثار هنري را، كه هدف آن لذّت است، در صورت و نحوه ي كاربرد كلمات شعر مي داند و به اين ترتيب شعر را از ساير هنرها جدا مي سازد. و در خصوص لذّت شعر نيز عقيده دارد كه اين لذّت، برآمده از لذّت يكايك اجزاء آن است؛ يا در واقع لذّت حاصل از كل شعر سازگار با لذّت تمام اجزاء شعر است. (همان؛ص 180).
نكته‌ي جالب توجه ديگر اين است كه از كالـريچ معـني برخـي از اشعـارش را مي پرسيدند. جواب  مي داد كه: نمي دانم! اگر شما مي دانيد ، به من بگوييد! به اين معني كه ماحصل شعر از ابتدا براي شاعر معلوم نيست و معناي خاصي نيز  براي آن  مترتب نمي‌باشد!
3ـ 8 ـ نظر شلّي در دفاع از شعر و سخن ادبي
شلّي (1882-1792)، شاعر غزلسراي انگليسي ،معتقد است كه شاعر از طريق كاربرد تخيّل با جهان «مثل افلاطوني» و در نتيجه با «حقايق هستي» به طور مستقيم ارتباط برقرار مي نمايد. بدون آنكه كار وي صرفاً تقليد از انعكاسات اين مُثُل باشد.
در نظر شلّي شاعران بنيانگذاران جوامع مدني و مخترعان فنون زندگي و معلّماني هستند كه مي توانند به زيبايي و حقيقت، يعني به درك قسمتي از جهان نامرئي، كه كيش و آيين ناميده مي شود، نزديك گردند. شاعر نه فقط حال را، چنانكه هست، بلكه آينده را نيز در حال مشاهده مي كند.
شلّي «تخيّل» را خميرمايه ي اصلي شعر مي داند. در نظر او زبان، رنگ، صورت و عادات و سلوك مدني و اعتقادي، همه ادات و موضوعات شعر است. اما شعر به معني محدودتر، آن ترتيبات زباني و موزونيتي اسـت كه به وسيله ي آن قوه ي شاهانه اي، كه سريرش طبيعت نامرئي انسان پنهان است، آفريده مي شود. زبان همچون آيينه اي است كه نوري را انتقال مي دهد. ولي رنگ و صورت (فرم) و يا حركت، همچون ابري است كه آن نور را كم سو مي نمايد. اين امر موضوع شاعر را از ديگر هنرمندان، از جمله از واضعان قانون .... تمايز مي كند1.
بنابراين زبان شاعران هميشه نوعي تكرار يكسان و هماهنگ اصوات را ايجاب كرده است كه بدون آن شعر نيست و نمي توان گفت كه در القاء تأثير، اهميّت آن، بدون توجه به نظم خاص از اهميت خود كلمات كمتر است. با توجه به اين امر، ترجمه ي شعر نيز كاري عبث به شمار مي آيد. (ديويد ديچز؛1369،ص186).
در نظر شلّي، شعر تصوير محض حيات است كه به صورت حقيقت جاودانه ي خود بيان مي شود. امّا به رغم اين نظر متعالي و حقيقت جويي شلّي، لذّت نيز در ديدگاه او جايگاه خاص خود را حفظ كرده است؛ در نظر او شعر هميشه با «لذّت» همراه است. منتهي شلّي در اين نظر، منشأ و منبع و علت ايجاد آن لذّت را روشن نمي سازد و از اين نظر نيز سخن او كاستي پيدا مي كند.
3ـ 9 ـ نظريه ي ادبي فرماليسم
يكي ديگر از نظريه هاي ادبي كه در ادبيات جهان و به ويژه  در ادبيات معاصر، نيز مؤثر افتاد، فرماليسم روسي است كه نخستين بار در سال 1914 در روسيه آشكار شد و به وسيله ي زبان شناسان بزرگي مانند شكلووسكي ، يوري تيتانوف و  رومن ياكو بسون تقويت و گسترش يافت.
فرماليست ها، به طور كلي موضوع اصلي و تمركز كار خود را«خود متن» يا به عبارت ديگر «آنچه در متن بازتاب يافته» قرار دادند و هرگونه چشم اندازي اعم از معني، كه خارج از متن باشد، در مرتبه ي دوم اهميت آنها قرار گرفت.
صورتگرايان معتقدند كه هنر بيش از هر چيز سبك و شيوه است و شيوه فقط روش و متد نيست، بلكه موضوع هنر است. و لذا آنچه نويسنده مي گويد، چنان هم نيست، تا اينكه چگونه مي گويد.( جي.اي.كادن؛ 1380، ص 167).
يوري تيتانوف نيز تأكيد داشت كه نمي توان ميان «نيّت مؤلف» و «اثر» مناسبتي مستقيم يافت.(احمدي؛ 1370،ج 1ص44).
به طور كلي آنچه فرماليست ها در متن ادبي دنبال مي كردند، نه معنا و انديشه هاي انساني، بلكه توصيف كاركردهاي نظام ادبي، تحليل عناصر سازنده ي متن، بررسي قوانين دروني حاكم بر تكامل نوع هاي ادبي، از راه شناخت مناسبات عناصر دروني سخن ادباست كه همگي در يك مناسبت و ارتباط متقابل زبان وموضوع ادبي صورت مي گيرد؛ به عبارت ديگر «تمامي عناصر موجود در اثر هنري به موجب معناي صورت پيدا و محسوس آن تفسير مي گردد».(ويلفرد و... ؛ 1370،  ص97).
شكلوفسكي (1984-1893) نيز ادبيات را مجموعه اي از شگردهاي سبكي و صوري مي دانست كه در زبان صورت مي گيرد.(دي سوسورو....؛ 1380،صص 56- 55 ).
3 ـ 10ـ نظريه‌ي ساختار گرايي  و ادبيات
ساختارگرايي به طور عمده از تئوري هاي زبان شناختي فردينان دوسوسور (1913-1857) و تا حدودي نيز از فرماليسم روسي و روايت شناسي مربوط در ريخت شناسي قصه هاي عاميانه (ولاديمير پراپ؛ 1371،ص 98) پيدا شده است. اين نظريه، پديده هاي فرهنگي و ادبي را براساس اصول برآمده از زبان شناختي تحليل مي كند و بر ارتباطات متقابل نظامدار بين عناصر هر فعاليت انساني توجه دارد و از اين رو بر قواعد و قراردادهاي مجرد حاكم بر توليد اجتماعي معنا تأكيد مي ورزد.
در اين نظريه، عناصر سازنده ي هر پديده ي فرهنگي، به طور همانندجنبه ي «نسبتي» و« متباين» با ساير عناصر سيستم، به ويژه در تقابل هاي دوتايي (دوگانه) معني پيدا مي كنند. كه مستقل از مؤلف و خواننده قرار دارند. در اينجا توجه به معني جايگاهي ندارد و معنا درگرو قرائت خواننده از متن است و لذا با توجه به تقابل هاي دو گانه در هر متن و معناهاي         حاصل از آن، هيچ وقت معناي خاص و ثابتي حاصل نمي شود. (رابرت اسكولز؛ 1376 و تروتان تودوروف، 1379).
3ـ11ـ نيچه و لذّت ادبي
جريان معنا گريزي در سخن ادبي، در سخنان فريدريش نيچه (1900-1844) آلماني نيز انعكاس يافته است. او در اولين اثر معروف خود به نام «ولادت تراژدي» كه درباره ي شناخت هنر و درام يوناني نوشته، معتقد بود كه انسان از راه "اتحاد شهودي" كه با «روح جاني» مي يابد، در عين حال كه فرديت خود را از دست مي دهد، ام‍ّا به نوعي آرامش و سكون نيز دست پيدا مي كند. به اعتقاد نيچه «هنر يوناني كمال مطلوب خود را در پيروزي بر وحشت مي يافت»(زرين كوب؛ 1373،ج2،ص432).
او در كتاب «ظهور بت پرستي» مي نويسد كه "ادبيات" گريبان خواننده را مي گيرد و او را به جايي مي برد كه درد و لذّت دست در دست هم دارند. وقتي مي گوييم واقعيت مجازي موجود در آثار ادبي مرا طلسم كرده است، شكل نرمتر اين جمله آن است كه بگوييم: «با خواندن اين آثار مشعوف شده ام. آثار ادبي به طرق مختلف خود سرند و قدرت شعف خود را مديون خودسري خود هستند».(جي هيليس ميلر؛1384،ص 31-30).
حتي نيـچه نيز به رغم اينكه در بخشي از نظريات ادبي خود، به معرفت شهودي ادبي قائل شده و به آن جنبه‌ي هستي شناسي نيز داده است، اما سرانجام در روي ديگر و اصلي سكّه ي ادبيات، لذّت هاي مبهم و بي سرانجام آن را برجسته و نمايان ساخته است. اين همان جرياني است كه در مطالعه ي سير جريان ادبي غربي ها با آن روبه رو هستيم؛ گذر از معرفت به لذّت گاهي نيز از لذّت به ابهام و نافرجامي سخن ادبي!
3ـ 12ـ ابهام گرايي و پوچي در ادبيات
يكي از انديشه هاي رايج ادبي در قرن نوزدهم، شعار "هنر براي هنر" بود كه «تئوفيل گوتيه» آن را مطرح كرد. او معتقد بــود كـه «تنـها چيزي زيــباست كـه به درد هــيچ كـاري نـمي خـورد و هـر چـيزي كه سـودي دارد، زشــت اســت».  (زرين كوب؛1361،ج2،ص455).
گرايش افراطي گوته، موجب پديد آمدن دو مكتب طبيعت گرايي(Nataralism) و واقع گرايي (realism) شد. خود مكتب واقع گرايي در حقيقت طغياني عليه خيال بافي ها و شور انگيزي هاي مكتب رمانتيسم و در عين حال اعتراضي به انديشه ي «هنر براي هنر» محسوب مي شود. (همان؛ ص456).
در قرن نوزدهم مكتب ديگري به نام سمبوليسم يا نمادگرايي در ادبيات اروپا شكل گرفت كه آن نيز نوعي واكنش و عصيان نسبت به مكتب هاي فلسفي و ادبي رايج در اين قرن نظير فلسفه ي تحققي (Positivism) اگوست كنت و مكتب پارناس (Parnassus)، رئاليسم و ناتوراليسم بود. پيشرو آن نيز بودلر فرانسوي بود كه از طرفداران نظريه ي هنر براي هنر محسوب مي شد. او نيز دنيا را جنگلي پر راز و رمز مي پنداشت كه حقيقت آن از چشم مردم عادي پنهان است و درك آن تنها به كمك قوه ي تخيّلي شاعر مقدور مي باشد. (سيد حسيني؛1358،ج2،ص305).
در نظر سمبوليست ها نيز ادبيات و شعر بيشتر از جنبه ي صوري و مادي آن، مانند موسيقي كلمات مورد توجه بود. به اعتقاد آنان انسان دستخوش نيروهاي ناپيدا و مشئومي است كه سرنوشت طبيعت را تعيين مي كند.(همان.ص323).
در سخنان سمبوليست ها هميشه هاله اي از ابهام سايه انداخته بود و به نظر آنان چون هر خواننده اي اثر ادبي رابا توجه به  درك و احساس خود درك مي كند.و اين همان نقطه ي اوج سردرگمي و بلاتكليفي ادبيات و خوانندگان آن است كه در اين نظريه نمايان مي شود و سرانجام سخن ادبي نيز جز سخنان مبهم و غير قابل درك نخواهد بود.
اين گونه نظريه هاي غير معرفتي و مبهم گرايي ادبي در سخنان تي.اس.اليوت (T.S.Eliot) (1965-1888)، شاعر انگليسي آمريكايي تبار، به اوج خود مي رسد. او معتقد است كه نه شاعر و نه خواننده ملزم نيستند كه به نحو عادي در شعر به انديشه هايي معتقد باشند. او اعتقاد شخصي در شعر را عيب مي پنداشت.(رنه لك و آستن وارن.1373،ص 33 به بعد).
به طور كلي، تي .اس.اليوت از انديشه ي «تعليق اعتقاد يا مخالفت و اتخاذ تصويبي شاعرانه به منزله ي شرط التذاذ از شعر دفاع مي كند».(همان).
3ـ13ـ نظر ژان پل سارتر درباره ي ادبيات
در جريان تاريخ ادبي كه «لذّت» هدف غايي سخن ادبي شده بود، انديشه ي تازه اي در فرانسه پيدا شد كه طي آن«ادبيات» از منظر پراگماتيستي و اجتماعي آن مورد توجه واقع شد؛ ژان پل سارتر (1980-1905) بنيان گذار اين نظريه بود.
در نظر سارتر، غرض از ادبيات تلاش و مبارزه براي نيل به آگاهي، براي تحري حقيقت و آزادي انسان مي باشد و لذا نويسنده ي ادبي مسئوول نوشتار خود است. زيرا كه سخن گفتن در حكم عمل كردن است. در نظر او اثر هنري و ادبي نوعي غايت مطلق است كه علت وجود خود و آفريننده ي خود را، حتي شايد همه ي جهان را، در خود دارد؛ او در اين باره مي گويد:
«در هر جمله و هر بيت چيزي هست بسي بيش از آنچه از خود الفاظ برمي آيد و شعر در اصل، اسطوره ي انسان را مي سازد».(سارتر؛ 1363،ص29).
نظريه ي ادبي سارتر از جهت رويكرد اجتماعي و انساني آن قابل تحسين است. بخصوص در آن دوراني كه«ادبيات» از حوزه هاي اجتماعي آن دور شده، و ماهيت التذاذ نفساني و گاهي پوچي و سردرگمي پيدا كرده بود، بسيار مؤثر افتاد. اما بايد توجه داشت كه ادبيات در همه جا و هميشه با رويكردهاي عيني و عملي روبه رو نيست، بلكه گاهي نيز بيان احساسات و عواطف دروني و ابراز دريافت ها و تجارب شهودي، كه در منظر اعتقادي سارتر جايگاهي ندارد!، از اهداف و ماهيت ذاتي و دروني ادبيات به شمار مي‌آيد، در نظريه سارتر اين حقيقت مسلم نيز مورد توجه قرار نگرفته است.
از طرفي ژان پل سارتر از توجه به جنبه هاي هنري و زيباشناختي سخن ادبي نيز غافل مانده و آن را ناديده گرفته و اين نيز اشكال ديگري از نظريه ي پراگماتيستي او را نمايان ساخته است.
3ـ14ـ مفهوم و ماهيت سخن ادبي در بين عرب ها
واژه ي ادب به مفهوم اخلاقي آن در بعد از اسلام پيدا شد. اين كلمه تا اوايل دوره ي بني اميه همچنان به معناي «اخلاق و سنت پسنديده» به كار مي رفت. در آن روزگاران اعراب از لفظ ادب، وصف كسي را مي فهميدند كه كارش انشاء و نقل روايت بوده است. (زرين كوب؛ 1373،ص6).
بعدها معني ظرافت و خوش خلقي و خوش محضري نيز به مفهوم فني و خاص ادب اضافه شد و «صاحب ادب» به كسي گفته مي شد كه آن خشونت بدوي اش به ملايمت و ظرافت شهرنشيني تبديل شده باشد.
«گاهي نيز ادب را دانش و فرهنگ و پاسداشت روش و طريقه اي دانسته اند كه پسنديده و به صلاح باشد و يا نگاهداشت چيزي» (تهانوي؛ 1346، ذيل ماده‌ي ادب).
« با گذشت زمان اين خوش خلقي و نگه داشت حدود كارها، لازمه اش آشنايي با برخي علوم از قبيل اخبار، تاريخ، اشعار، علوم بلاغت، فصاحت و... گرديد و در نتيجه «ادب» كه در آغاز به معناي رسم و آيين خوب زندگي كردن بود، خود را با ادب فنّي گسترش داد و در واقع "ادب نفس" با "ادب درس" پيوند گرفت و ادبيات وسيله يي شناخته شد براي بهتر و زيباتر كردن زندگي».(اسلامي ندوشن؛ بي تا، ص426).
با ظهور اسلام و مخالفت آن با هرگونه شعر و سخنان بيهوده ي ادبي، ادبيات جاهلي عرب، بخصوص در سرزمين نجد، حجاز، مدتي از رونق افتاد. امّا در دوره ي عباسي، كه دوران اعتلا، عظمت تمدن و فرهنگ اسلامي به شمار مي آيد، توجه به شعر و ادب، از اهميت خاصي برخوردار شد. البته بايد گفت كه « صاحبان ذوق و اهل فن اين دوره، نسبت به شعر و سخن ادبي، از جنبه ي بلاغي و هنري آن مي نگريسته اند.(اصمعي، م240  هـ.ق)، از شاعران معروف دوره عباسي، از جمله كساني است كه مهارت شعري را موقوف به ممارست و امعان نظر در شعر گذشتگان [جاهلي ] مي داند.» (شوقي ضيف؛1362)؛ يعني توجه به جنبه هاي هنري و بلاغي سخن ادبي!
«ابن قتيبه دينوري (276هـ .ق) نيز معيار شعر اصيل را ذوق و فطرت شاعر مي داند كه بر مبناي موازين ادبي و بلاغي استوار باشد».(جاحظ؛1266،ج3،ص 132). جاحظ (288هـ .ق)، متكلم و منتقد بزرگ عهد عباسي، نيز همچون اسلاف خود، معيار راستين شعري رابلاغت ادبي شمرده و صناعات شعري، از قبيل حقيقت، مجاز، ايجاز، كنايه و استعاره را مورد تأكيد بيشتر قرار مي دهد؛  او در كتاب «الحيوان» خود، در خصوص ماهيت شعر و اهداف آن معتقد است كه «شعر يك صناعت و جز نوعي رنگ آميزي و صنعتگري نيست».(همان).
    قدامة بن جعفر(310 هـ .ق) نيز در رساله ي «نقد الشعر» خود، كه با نگرش به آراءيوناني ها در باب شعر و سخن ادبي نوشته شده، با طرح موضوع «آرمان گرايي شاعران»، كه از طريق كاربرد صنعت «غلو» صورت مي گيرد، تلاش مي كند تا سخن ادبي را نيز نقد نموده وتحت ضابطه ي منطقي و علمي درآورد. البته تلاش او در تبيين جايگاه علمي و منطقي شعر، بيشتر مبتني بر فنون ادبي و بلاغي است. گاهي نيز اغراض معنايي شعر را يادآورشده و در اين باره مي گويد: «شاعر به راستگو بودن توصيف نمي شود، بلكه آنچه از روي مطلوب است، اين است كه چون به بيان هر نوع از معنايي مي پردازد، آن را خوب بپرورد و ادامه دهد. نه اينكه آنچه را زماني ديگر گفته ، انكار كند».( قدامة بن جعفر ؛1302، ص65).
اگر ما به آراء اين عبد رّبه (328 هـ .ق) در «العقد الفريد»، يا نظر ابوالفرج اصفهاني (356 هـ .ق) در «الاغاني» و يا به تأليفات زمخشري (528 هـ .ق) و آراء ابن اثير (630هـ .ق) و .... نيز توجه كنيم. در مي يابيم كه به طور كلي در ديدگاه نويسندگان و اديبان معروف عرب نسبت به شعر و ماهيت هرگونه سخن ادبي، اغلب از جنبه هاي بلاغي آن و با تكيه بر مباحث اخلاقي و ديني و گاهي نيز متكي بر تباين جلوه هاي هنري شعر از مباني اخلاقي و شريعت، توجه شده است. (فارابي؛ بي تا، ص68).

3ـ 15ـ تحليل آراء حكما و نظريه پردازان ايراني
حكما و نظريه پردازان ايراني نيز، كه اغلب تحت تأثير حكماي يوناني و عرب دوره ي اسلامي بودند، نظرهاي مشابهي با آراء اديبان و حكيمان عرب ارائه نموده اند؛ به عنوان مثال ابونصر فارابي (م. 339 هـ .ق) در تبيين ماهيت اصلي سخن منظوم، به موضوع «تخيّل» اشاره كرده و مي گويد:
« اقاويل شعريه، آنهاست كه از چيزهايي تركيب يافته اند كه مايه ي تخيّل شوند. بدانگونه كه چيزي يا حالتي را، از آنچه هست، برتر يا فروتر نشان دهد؛خواه از نظر زشتي يا بزرگواري و خواري يا چيزهاي ديگر مانند آن».(ابن سينا؛1953،ص162).
ابن سينا (م.428 هـ .ق) هم كه يكي از نقش ها يا وظايف شعر را تعجيب و به شگفت آوردن آن مي داند، در خصوص ماهيت شعر (تخيّل) چنين مي گويد:
« والمخيل هو كلام الذي تذعن له النفس فتبسط عن امور من غير روية و فكر و اختيار و بالجمله تنفعل له انفعالاَ نفسانياَ غير فكري ،سواء كاّن  المقول مصّدقاً به او غير مصّدق». _فارابي؛بي تا،ص68).
عبدالقاهر جرجاني (531 هـ.ق)، از بلغا و سخن شناسان نامي، در آثار معروف خود «اسرارالبلاغه» و «دلايل الاعجاز» شعر و سخن ادبي را بيشتر از جنبه ي بلاغي آن مورد توجه قرار داده و آن را قائم به حسن نظم و اتساق معاني و الفاظ مي داند؛ به نظر او «فصاحت و بلاغت يك سخن در معنا و لفظ مفرد نيست، بلكه در شكل تركيبي آن تحقق مي يابد». (جرجاني؛ چاپ مصر، صص262 و 289). وي در تقديم معنا بر لفظ نيز چنين مي گويد:
«نخـست نـظم و ترتيب معاني در انديشه ي آدمي شـكل مي گيرد و پس از آن اسـت كه سخن به وسيله ي الفاظ پديد مي آيد».(شوقي ضيف؛ 1362،ص 76).
جرجاني به اين طريق فرايند تركيب و ساختار سخن ادبي را در خوشايندي آن براي خواننده يا شنونده مي داند كه به نحوي تحسين و تمجيد او را بر مي انگيزاند. اين ساختار همان قالبي است كه با توليد هنري فصاحت و بلاغت برخاسته از الهام شاعري، كه نتيجه ي ذوق در همه ي كلمات است، متمايز مي گردد1.
خواجه نصير طوسي (م.673 هـ .ق) هم در كتاب «اساس الاقتباس» خود سخني مشابه گفته هاي ابن سينا، بخصوص ارسطو بيان نموده است؛ او شعر را كلامي موزون، مقفي و مخيّل مي داند كه هدف غايي آن ايجاد انفعال نفساني در خواننده است؛ در اين باره مي گويد:
«مخيل كلامي بود كه اقتضاء انفعالي كند در نفوس به بسط يا قبض يا غير آن. بي ارادت و رويت. خواه آن كلام مقتضي تصديق باشد و خواه نباشد... و بسيار كسان باشند كه چون سخني مقتضا و تصديق تنها شنوند، از آن متنفر شوند و سبب آن است كه تعجب نفس از محاكات بيشتر از آن بود كه از صدق و چه محاكات لذيذ بود». ( خواجه نصير طوسي؛ 1326،ص 588).
اما شمس قيس رازي (م. 628 هـ .ق) در كتاب «المعجم في معايير اشعار العجم» تعريفي متفاوت از تعريف منطقي و فلسفي بوعلي سينا ارائه مي دهد؛ او در تعريف ماهوي شعر، موضوع «تخيّل» را، كه از نظر ابن سينا و خواجه نصير، جوهر  و ذات اصلي شعر محسوب مي شود، لازم نشمرده و علاوه بر ترتب معنوي آن، فقط موزون و متكّرر، متساوي و متشابه الآخر بودن شعر را مورد توجه قرار داده است؛ در اين باره مي گويد:
« شعر در اصل لغت دانش است و ادراك معاني به حدس صاحب انديشه و استدلال راست و از روي اصطلاح سخني است انديشيده، مرتب، معنوي، موزون، متكّرر و متساوي، حرف آخرين آن به يكديگر مانند». (شمس قيس رازي ؛ 1360،ص 196).
البته بايد توجه داشت كه وي در جاي ديگري نيز شعر را نوعي الهام يا هديه ي الهي مي داند؛ در اين باره مي گويد:
نه هر كس سخن نثر نظم داند كرد                                        كه نظم شعر عطايي است از مهيمن فرد
اگر بنازد شاعر بدان، شگفت مدار                                         كه پايگــــــاه جنانش روزي كــــــرد             ( همان)
از آنچه تاكنون بيان شد، معلوم گرديد كه به طور كلي علماي بلاغت اسلامي و صاحب نظران ادبي ايران، در تعريف شعر و تبيين هدف و ماهيت غايي آن، به دو جنبه ي «هنري و موزون» بودن آن و سپس به موضوع «محاكات يا تشبيه سازي» شعر، كه در ذات انسان نهفته است، توجه داشته اند و لذّتي را هم، كه از برآيند لفظي شعر برشمرده اند، نوعي انفعال نفساني از شعر دانسته اند. هر چند كه گاهي نيز به نوعي به  رويكردهاي اخلاقي و ديني نيز آن نيز توجه داشته اند.
3ـ16ـ مفهوم امروزي ادبيات
امروزه ادبيات را به دو معني عام و خاص معني كرده اند؛ «ادبيات به معني عام شامل كليه ي شقوق فعاليت هاي فكري و روحي يك ملت از نظم و نثر و نگاشته هاي  مربوط به هنر هاي زيبا، رياضيات، طبيعيات، فلسفه و... و ادبيات به معني خاص شامل اشعار و نوشته هاي منثور ادبي است».(معين؛ 1326، ص21).
  با پيشرفت علوم جديدي چون روان شناسي و درخشش نظريه هاي زبانشناختي و نقد ادبي و توسعه ي ساير علوم ، ادبيات، مفهوم علمي تري پيدا كرده ، از طرف صاحب نظران نيز آراء گوناگوني در اين خصوص ارائه گرديده است.
شايع ترين نظريه اي كه درباره ي ادبيات رايج است، توجه به «ماهيت تخيّلي» آن است؛ بر اين اساس، نوعي ادبي و ساختار ماهوي آن از عنصر «خيال» ساخته شده است؛ اعم از آثار غنايي ، حماسي و نمايشي، كه در همه ي آنها گزاره هاي ادبي، منطقي به شمار نمي آيند. در اين نظر، با عنصر «تخيّل»، به كشف «حقيقت» نمي توان نائل شد.
ماكس ايستمن، از نظريه پردازان ادبي، معتقد است كه «ذهن ادبي» ذهني است غير متخصص و متفّنن، كه به روزگاران پيش از علم تعلق دارد. به نظر او "حقيقت" در ادبيات همان حقيقت بيرون از ادبيات است و اگر نويسنده ي آثار تخيّلي، بخصوص شاعر، فكر كند كه وظيفه ي اصلي او كشف  و انتقال دانش است، در حق خود گمان خطا برده است . (رنه ولك و آستن وارن؛ 1373، صص26-25).
عده‌اي نيز «وهم» (ILLusion Fantacy)‌ و «خيال»(Imagination) و «ابداع»  (Novation) را نيز به عنوان صفت مميزه‌ي ادبيات مي شناسند.
البته بر اساس اين نظرها آثار هومر1 (قرن نهم ق.م) و دانته 2 (1321-1265م)، شكسپير3 (1616-1564 م)، بالزاك 4 (1850-1779م) را بيشتر از آثار سيسرون5(106-43 ق.م) و مونتني 6(1592-1532 م) و يا بوسوئه7(1704-1627م) و امرسون8 (1882-1803م) جزو ادبيات خواهيم شمرد. و مواردي نيز در حد فاصل اين دو دسته وجود دارد كه به عنوان مثال«جمهور افلاطون» را مي توان نام برد.(رنه ولك و آستن وارن؛ 1370،صص16و17).
پس با اين تعريف، ادبيات همه ي انواع داستان و حتي بدترين رمان و شعر و درام را نيز شامل مي شود. البته طرح همه ي مباحث و نظريه هايي كه در تعريف و تبيين «ادبيات و ماهيت آن» ارائه شده، خارج از حوصله ي اين نوشتاراست. ما در اينجا نظر راهگشاي استاد زرين كوب درباره ي ادبيات را، به عنوان مكمل بحث خود، نقل مي كنيم:
«ادبيات عبارتست از مجموعه ي آثار مكتوبي كه بلندترين و بهترين افكار و خيال ها را در عالي ترين و بهترين صورت ها تعبير كرده باشد». (زرين كوب؛ج1،1361،ص6).
از آنچه تا كنون گفته شد، در مي يابيم كه در طرح و تبيين كلي نظرهاي انديشمندان و صاحب نظران نامي غرب، از يونان باستان تا كنون، و عرب ها و آراء دانشمندان ايراني، نارسايي و كاستي هاي برجسته اي به چشم مي خورد كه معرّف و مبيّن ماهيت اصلي و علمي سخن ادبي و غايت استكمالي آن نبودند. و تعميم آن نظرها به آثار مهم ادبي دنيا، نه تنها مشكل، بلكه گاهي نيز ناممكن و يا حداقل ضعيف و بدون پاسخ منطقي خواهد بود.
در اينجا ضروري است كه براي رفع مشكل فوق و بازيافت يك تعريف منطقي و با شموليت بيشتر و كاربردي عامتر، ابتدا به نظر خواجه نصير طوسي درباره ي شعر توجه مي‌كنيم.
3-17- نظر خواجه نصير درباره ي شعر و سخن ادبي
خواجه نصير در اثر معروف خود به نام «معيار الاشعار» درباره ي شعر معتقد است كه «شعر به نزديك منطقيان، كلام مخيل و موزون باشد، و در عرف جمهور، كلام موزون و مقفّي».
تعريف فوق در بسياري از انواع ادبي به كار مي آيد. چون همه ي آثار ادبي داراي تخيّل هست و تخيّل نيز از نظر خواجه، تأثير سخن باشد بر وجهي از وجوه، تخيّل غايت شعر است.(اقبالي؛ 1370،ص159).
خواجه درباره ي وزن نيز معتقد است كه وزن «هيأتي» است تابع نظام ترتيب حركات و سكنات و تناسب آن در عدد و مقدار، كه نفس از ادراك آن هيأت، لذّت مخصوصي بايد كه آنرا در اين موضع «ذوق» خوانند.
از صحبت هاي خواجه نصير نتيجه مي گيريم كه: «ادبيات(شعر) كلامي است مخيل، موزون و زيبا و چيزي نيست جز صوت و زبان»(همان).
حال اگر نظر فوق را با نظر شهود گرايانه ي «بند كروچه1»(1952-1866م) هماهنگ كنيم، مي توانيم به يك برداشت و نتيجه ي تازه با طيف گستره ي عملي و كاربرد منطقي بيشتر، دست پيدا كنيم. براي اين كار ابتدا لازم است از نظرات كروچه نيز در مورد هنر و ادبيات و زيبايي آشنايي پيدا كنيم.


3-18- نظر كروچه درباره ي ادبيات
به نظر كروچه، ادبيات شاخه اي از هنر است و هنر عبارتست از شهود يا ديد ( vision يا intiuition). (بند كروچه؛ 1369،ص53).
ديد (vision) مشاهده اي است كه با رويا ادراك و ديده مي شود و يك نوع ادراك غيرمستقيم و ناگهاني است و يك مقدار نيز روحاني.(همان.صص9، 10و 11).
اما (intiuition) شهود و ادراك بلافاصله و بدون واسطه است. شهود وسيله ي كسب معرفت و زيبايي است. اصلاً شهود عين زيبائي است1.
زيبايي امري نيست كه در خارج از ذهن و به طور مستقل وجود داشته باشد، بلكه امري است ذهني و ما از ذهن خود بر اشياء فرا مي افكنيم. اين زيبايي با بيان زيبايي در ذهن ما يك جا شكفته مي شود؛ پس كار هنر با خلق زيبايي و بيان زيبايي همراه مي شود. پس وقتي ما مي گوييم« ادبيات خيال» است، خيال همان زيبايي است. پس هر چيزي كه احساسات ما را بيان كند، آن زيباست.
كروچه عاطفه و احساسات را نيز «اصل حياتي» مي داند. چون انسان به وسيله ي احساسات و عواطف ادبيات اصيل را از غير اصيل تشخيص مي دهد. در نظر او كساني كه مي گويـند شهود «بيان معقول از طريق محـسوس» است، حـرف درستي نمي‌زنند. چون اين امر سبب دوگانگي اثر ادبي مي شود؛ صورت و معني. پس انسان وقتي به معني توجه دارد، صورت را كنار گذاشته و يا برعكس، وقتي به صورت گفتار توجه دارد، معني را كنار گذاشته است؛ به عبارت ديگر «عالم شعر از تفكر و نقد و فلسفه تهي است. عالم خيال مطلق است. در حالي كه عالم فكر و فلسفه با واقعيت و حقيقت است. فلسفه شعر را از بين مي برد». (رُز غريّب؛ 1378،ص11).
مساله ي ديگراينكه شهود بيان زيبايي از طريق رمز و نشانه است. در بيان رمزي، معني به خودش قائم نيست و فقط در رمز مي تواند شكفته شود. همان طوري كه رمز هم بدون معني وجود ندارد. با توجه به مراتب فوق:

3ـ19ـ نتيجه‌گيري نهايي
«اثر ادبي»  اثري است كه با عاطفه و احساسات قلبي اجزاء كلام را به هم ربط داده اند. ديگر اينكه يكي از عناصر اصلي شعر و ادب «تخيّل» است. تخيّل يعني آنچه در انسان انفعال نفساني و عاطفي به وجود مي آورد؛ بر اين اساس: يكي از راههاي تشخيص يك اثر ادبي، به ميزان تخيّل يا انفعال اثر عاطفي و رواني در درون انسان وابسته است. اين انفعال بايد «واحد» باشد نه انفعال مختلف. در نظر كروچه، اين انفعال توام با درك زيبايي هم هست؛ او معتقد بود هر چيزي كه احساسات مرا بيان كرد ، اثر هنري است و زيبا1. ما با اين دو معيار خيلي از آثار ادبي را مي توانيم بشناسيم و ارزيابي كنيم.
حال اگر نظرها خواجه نصير و كروچه را كنار هم قرار دهيم، به نتيجه و شناخت تازه تري دست پيدا مي كنيم:
همانطوري كه در قبل نيز اشاره شد، در نظر خواجه نصير، ادبيات كلامي مخيل و زيباست و در ما ايجاد انفعال نفساني و عاطفي مي كند و گفتيم كه «زيبايي» بيشتر ناشي از لفظ است تا معني و ممكن است ما از لحاظ معني منفعل شويم، اما امكان دارد از لفظ آن نيز لذّت ببريم و آن شيوه ي بيان سخن است.
تعريف خواجه نصير بسيار دقيق و راهگشاست. وقتي مي گوييم: «ادبيات» كلامي است مخيل، همان حرف كروچه را كه گفته: «ادبيات« همان «شهود غنايي» است، بيان كرده ايم. از طرفي شهود با تخيّل همراه است و «غنايي» با هنر و زيبايي ارتباط دارد. وحدت در تنوع عناصر حياتي در يك اثر ادبي، همه دلالت بر زيبايي اثر دارد نه بر معني آن.
پس هر وقت تأكيد بر بيان معني باشد، زبان به زبان طبيعي نزديك تر مي شود و وسيله ي انتقال معني مورد نظر شاعر. اما هر چه شاعر بر عاطفه تأكيد كند، شيوه ي بيان از حالت طبيعي دورتر شده و بيشتر حالت «ادبي» پيدا مي كند.
در اين نظر هم زبان علمي از زبان ادبي جدا مي شو و هم علاوه بر جنبه ي زيبا شناختي سخن ادبي، ماهيت معرفتي و شهودي آن ، به عنوان جوهره و ذات اصلي سخن ادبي، مورد تأكيد و توجه قرار مي گيرد.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
ABSTRACT:
There have been controversies over the since ancienttime, definition and nature of literature as well as its domain and practical applications.
Some scholars have applied the term in a moral sense, where as some others have used it in the literary sense and still others have used it in both sense. However, today literature has achieved great importance through developing ties with new sciences suchas psychology, linguistics and literary criticism.
A brief review of the western liteary nations and theories and the study of literary views of Plato, Aristotle, Sidney, Drydon, Johnson, Colleridge and others reveal that:
First, the literay movement initiated by Aristotle and lived up to the time of Collridge was in line with the European culture That is to say, if at the beginning their views on moral in structions had a special sense and function, in the literary domain it would lose its influence through the ages and the theme moral instructions has been substituted by theme of  ′enjoyment′ . Second, in defining poetry and literature we face problems and shortcomings which makes it difficult to generalize the views to great works of literature in the world.
This paper reviews and elaborates the western literary theories and the way in which they shifted from a theme of ′ moral teachings′ to ′enjoyment′ and from ′ enlightment′ to ′ ambiguity′ . By drawing upon the theories of Khaje – Nasir, Kroche, and the concept of ′intuition′ efforts have been made to offer a comprehensive and more functional definition of literature with the aim of paving the way to settle most of our literay and scientific controversies.
Keywords: Opinions – Literary – today- vision – west – criticism - Greek.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
منابع و مآخذ:
  1. ابن سينا؛ (1953م)، فن الشعر شفا، ضميمه فن الشعر ارسطو، ترجمه عبدالرحمن بدوي، چاپ قاهره.
  2. احمدي، بابك(1375)؛ ساختار و تأويل متن، ج1، تهران: نشر مركز.
  3. ارسطو(1337)؛ هنر شاعري (بوطيقا)، ترجمه فتح اللّه مجتبايي، تهران: انتشارات انديشه نو.
  4. اريك نيوتن(1366)؛ معني زيبايي، ترجمه پرويز مرزبان، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي.
  5. اسلامي ندوشن، محمد علي (بي تا)؛ جام جهان بين، چاپ سوم، تهران انتشارات ابن سينا.
  6. افلاطون (1357)، آپالوژي. مجموعه آثار، ج4، ترجمه محمد حسن لطفي، تهران: انتشارات خوارزمي.
  7. افلاطون، (1367)، دوره ي كامل، ترجمه محمد حسن لطفي، تهران: انتشارات خوارزمي.
  8. اقبالي، معظمه(1370)؛ شعر و شاعري در آثار خواجه نصير، چاپ اول، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
  9. بند كروچه(1367)؛ كليات زيباشناسي، ترجمه فواد روحاني، چاپ سوم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي.
         10- تروتان تودوروف؛ 1379، بوطيقاي ساختارگرا، ترجمه محمد نبوي، تهران: انتشارات نشر مركز.
  •  تهانوي، فاضل (1346)؛ كشاف اصطلاحات فنون، تهران: چاپ افست.
  • جاحظ، ابوعثمان(1266 هـ .ق)؛ الحيوان، ج 3، به تحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون، چاپ قاهره.
  •  جرجاني عبدالقاهر(بي تا)؛ دلائل الاعجاز، مصر چاپ مطبعة السعاده.
  • جرجاني، ميرسيد شريف(1377)؛ تعريفات، ترجمه حسن سيد عرب و سيما نوربخش، تهران: انتشارات فيروزان.
  • جوزف هيليس ميلر؛ (1384)، درباره ي ادبيات، ترجمه: علي تقي زاده، كرمانشاه: انتشارات دانشگاه رازي.
  • جي. اي. كادن؛ (1380)، فرهنگ ادبيات و نقد ، ترجمه: كاظم فيروزمند، تهران: انتشارات نشر شادگان.
  • خواجه نصير طوسي (1326ش)؛ اساس الاقتباس، به تصحيح مدرس رضوي، انتشارات دانشگاه تهران.
  •  دي سوسور و...؛(1380)، ساختگرايي و پسا ساختگرايي، گروه مترجمان، تهران: انتشارات حوزه هنري و تبليغات اسلامي.
  • ديويد ديچز (1369)؛ شيوه هاي نقد ادبي، ترجمه غلامحسين يوسفي و صدقياني، چاپ دوم، تهران: انتشارات علمي.
  • رابرت اسكولز؛ (1379)، در آمدي بر ساختارگرايي در ادبيات، ترجمه فرزانه طاهري،تهران: انتشارات آگاه.
  •  رز غريّب (1378)؛ نقد بر مباني زيباشناسي و تأثير آن در نقد ادبي، ترجمه دكتر نجمه رجايي، چاپ اول، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسي.
  • رنه ولك و آستن وارن (1377)؛ نظريه ي ادبيات، ترجمه ضياء موحد و پرويز مهاجر، چاپ دوم، تهران: انتشارات انديشه هاي عصر نو.
  • رنه ولك و مورگان فوستر و....(1370)؛ چشم اندازي از ادبيات و هنر، ترجمه غلامحسين يوسفي و صدقياني، تهران: انتشارات معين.
  • زرين كوب، عبدالحسين (1361)؛ فن شعر (بوطيقا)، تهران: انتشارات امير كبير.
  • زرين كوب،عبدالحسين (1373)؛ نقد ادبي، (ج 1و 2)، چاپ سوم، تهران: انتشارات امير كبير.
  • ژان پل سارتر (1363). ادبيات چيست؟ چاپ سوم، ترجمه ابوالحسن نجفي و مصطفي رحيمي، تهران : انتشارات زمان.
     27-  سيدحسيني، رضا؛ (1358)، مكتب هاي ادبي، 2 جلد، تهران: انتشارات زمان.
  28- شمس قيس رازي (1360)؛ المعجم في معايير اشعار العجم، به تصحيح محمد قزويني، به كوشش    مدرس رضوي، تهران: انتشارات زوار.
  1. شوقي ضيف (1362)؛ نقد ادبي، ترجمه لميعه ضيمري، تهران: انتشارات امير كبير.
  2. شوقي ضيف(1364)؛ العصر الجاهلي، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگزلو، تهران: انتشارات امير كبير.
  3. مة بن جعفر (1302 هـ .ق)؛ نقد الشعر، قسطنطينه، مطبعة الجوائب.
  4. معين، محمد(1326)؛ مزديسنا و تأثير آن در ادب فارسي، چاپ تهران.
  5. ولاديمير پراپ؛ (1371)، ريشه هاي تاريخي قصه هاي پريان، ترجمه: دكتر فريدون بدره اي، تهران: انتشارات توس.
  6. ويلفرد و... ؛ (1370)، راهنماي رويكردهاي نقد ادبي، ترجمه : زهرا مهين خواه، تهران: انتشارات اطلاعات.
1 ـ شاعر و متفكر عارف مسلك كه تحت تأثير فلسفه ي كانت بود و معرف يك نوع نهضت فكري بوده به نام «برترگرايي». او طبيعت را شعري رمزي مي دانست كه بايد مفهوم آن را كشف كرد.
1 ـ بينشي كه «محتمل تر» و «عمومي تر» از تاريخ است.
1 – البته در نظر سيدني، اين تعليم بايد شور انگيز هم باشد تا موافق طبع آدمي قرار بگيرد.(ديويد ديچز؛ صص128 و 129).
2 – شاعر و منتقد بزرگ انگليسي
1 – در نظر وردزورث مسرت و لذ‍ّ‌ت بخش اثر ادبي صرفاً جنبه نفساني ندارد، بلكه با شرافت انساني پيوند دارد.
1-  البته اين قسمت از سخنان شلّي كاملاً درست به نظر نمي رسد. زيرا كه زبان در نعاطي محاورات روزانه از براي مقاصد غير تخيّلي نيز به كار مي رود.
1 – جرجاني در اين فراز از سخنان خود، به عقيده ي ارسطو، كه شاعر را خالق دنياي آرماني و برتر و سخن او را نيز پلكان حقيقت و معرفت واقعي دانسته، نزديك مي شود. ر ك: بوطيقا، ترجمه فتح اللّه مجتبايي، انتشارات انديشه؛ 1337.
1- نامدارترين حماسه سراي يوناني در قرن هفتم قبل از ميلاد، دو اثر منظوم بزرگ و حماسي او «ايلياد» و «اديسه» از شاهكارهاي ادبي جهان به شمارمي آيد.
2- نخستين و بزرگترين شاعر ايتاليايي و سراينده ي منظومه ي مشهور «كمدي الهي» .
3- بزرگترين شاعر درام انگلستان وي را پدر نمايشنامه نويسي انگلستان به شمار مي آورند.
4 – رمان نويس مشهور فرانسوي و يكي از پراثرترين نويسندگان جهان است. او در آثار خود بيشتر اوضاع اجتماعي زمان خود را ترسيم نموده است.
5 – خطيب و سياستمدار نامي رومي.
6 – نويسنده و رساله پرداز فرانسوي. كتاب «مقالات» او مشهور است.
7 – روحاني بزرگ فرانسوي؛ نويسنده و خطيب مقدس.
8 – فيلسوف آمريكايي، رساله پرداز و شاعر.
1 – بند كروچه(Benedettcroce)، فيلسوف، مرد سياسي و سخن سنج نامي ايتاليا؛ از جمله آثار او «كليات زيبا شناسي» معروف  مي‌باشد.
1 – اريك نيوتن نيز نظر مشابهي در اين زمينه دارد، او مي گويد:
«زيبايي عبارتست از كردار مبتني بر رياضي مكنون در پديده ها، كه از راه شهود ادراك شده باشد»؛ رك: معني زيبايي، از همين دانشمند، ترجمه ي پرويز مرزبان، چاپ دوم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1366،ص55.
1 – با اين دو معيار: الف) اثر ادبي انفعال نفساني مي كند. ب) اين انفعال توام با درك لذّت از زيبايي است. زيبايي اي كه از صورت اثر ادبي حاصل مي شود، نه از خود موضوع.
  • مشخصات
  • دانلود
4.6 /5 20 5 1
نظرات خود را اینجا بنویسید

مقاله و تحقیق رایگان نقد و تحليل آراءادبي غربي‌ها Average rating: 4.72736407384619, based on 89 reviews from $0.0000 to $0.0000
کانال ایتا: https://eitaa.com/tarhejaberr