سایت تخصصی ویژه طرح جابر،کاملترین طرح های جابر اول تا ششم شامل: جمع آوری وطبقه بندی ، نمایش علمی(مدل،تحقیق،نمایش)و آزمایش را با بهترین عنوان و محتوا ،قابل ویرایش به صورت ورد،pdf و شامل تمام موارد طرح جابر نظیر عنوان،متن،تعریف،شرح تحقیق،تحقیق زمینه ای،نتیجه گیری،منابع،سپاس گذاری،کارنما،راهنمای کارتون پلاست،فونت و تیتربندی،عکس و... با مناسب ترین قیمت و دانلود فوری وگارانتی وپشتیبانی رایگان در ایتا 09034840420.

نگاهى به اژدها در اسطوره های ایرانی
4.4 /5 20 5 1
نگاهى به اژدها در اسطوره های ایرانی
نگاهى به اژدها در اسطوره های ایرانی
واژه ی «اژدها» كه در فارسى صورت هایى دیگری چون اژدر، اژدرها و اژدهاك دارد به معنى «مارى باشد بس بزرگ، با دهان فراخ و گشاده و كنایه از مردم شجاع و قهرآلود هم هست و رایت و سر عَلم را نیز گویند و پادشاه ظالم و ضحاك ماران را هم گفته‌اند» (۱) و لقب ضحاك نیز هست؛
در «فرهنگ جهانگیرى» آمده است كه اژدها چهار معنى دارد:
«اول، مارى باشد بس بزرگ و عظیم‌الجثه و آن را به سبب عظم جثه به صیغه جمع آورده‌اند.
دوم، شجاع و دلاور و خشمگین بود:
شه چو بر رهگذر بلا را دید/ اژدها شد چو اژدها را دید
سوم، حكیم فردوسى در شاهنامه به معنى پادشاهان ظالم عمومن، و به معنى ضحاك خصوصن، آورد، چنان‌كه گفته:
بدانست كان خانه اژدهاست / كه جاى بزرگى و جاى بلاست
چهارم، علم اژدها پیكر را نامند، سیف اسفرنگى راست:
در سایه اژدها رایت / روید به دل گیاه ارقم» (۳)
«اژى» در اوستا و «اهى» در سنسكریت به معنى مار است كه گاهى با صفت «اودر و تهراس» (Udaro-thrasa) آورده شده، یعنى «به روى شكم رونده»، و گاهى با صفت «زودْ خزنده و تندْ رونده یا چست و چابك». در گزارش پهلوى اوستا (=زند) اژی، «شپاك» شده و در توضیح آمده: مار شپاك. همین واژه در فارسی، «شیبا» شده است؛ چنان‌كه «فخرالدین گرگانى» در منظومه‌ى «ویس و رامین» گوید:
سر دیوار او پر مار شیبا / جهان از زخم آنها ناشكیبا
«اژی» در اوستا چندین بار با واژه «دهاك» آمده است و تركیب «اژى دهاك» همان است كه در استوره های ایرانى «ضحاك» شده است و به معنى مار و اژدها نیز به كار رفته است و در فارسى درى «اژدهاك»، هم به معنى اژدها و هم به معنى ضحاك آمده است.
و «اژى‌دهاك»، تركیبى است از «اژی» + «دهاك»: به معنى «اژدهاى نیش‌زننده و گزند رساننده» و بنابراین آن چه در برهان آمده همان «ضحاك ماران» است؛ و از آن جا كه این كلمه با خوى ستمكارانه اژى‌دهاك یا ضحاك به خوبى سازگار است، بر وى نیز نهاده شده است.
اژدها در اوستا از آفریده های اهریمنى است كه پس از آن كه اهورامزدا نخستین كشور را– كه «آریاویج» بود– آفرید، اهریمن نیز اژى (:مار) را بیافرید كه موجودى بسیار قوى‌پنجه و گزندآور بود و فریدون او را كشت: «فریدون، كسى كه زد (=كشت) اژدهاى سه پوزه، سه كله، شش چشم، هزار چستى، دارنده دیو دروغ، زورمندترین دروغى كه اهریمن ساخت بر ضد جهان خاكى از براى مرگ جهان راستى...» (۴)
در «ریگ ودا»، این جانور سه پوزه، سه كله، شش چشم و با هزار چستى و چالاكى به صورت موجودى سه سر درمى‌آید كه به دست «ایندره» (Indra) كشته مى‌شود. «جى.سى. كویاجى» (J.C. Coyajee) مى‌نویسد:
«در ایران باستان، افسانه‌هاى بدیعى درباره‌ى اژدها وجود داشته است. آیین نبرد میان اهى (Ahi) با وریتره (Varitra) و با ایندره به شکل گسترده ای در میان قوم های هندوایرانى رایج بوده، اما در حالى كه در سرزمین هایى چون هند، چین و بابل اژدها نماد خشكسالى و تاریكى و سیل هاى ویرانگر بود، در ایران مظهر شرارت و رذیلت هاى اخلاقى به شمار مى رفت. در اوستا، داستان هاى فراوان درباره‌ى اژدها وجود دارد كه به آسانى مى‌توانسته‌اند آن ها را به یك شخصیت تاریخى كه مورد تنفر بوده و نامى همانند اژى‌دهاك داشته، نسبت دهند...» (۵)
بنا به عقیده‌ى «كریستین سن»، افسانه ی ضحاك و فریدون، كه بر او چیره مى‌شود، مانند داستان جم، به عصر هندوایرانى مى‌رسد. گرشاسپ نیز اژدهاى شاخ دار را– كه قاتل برادرش بود– بزد، او كه اسبان و مردان را مى‌اوبارید، اژدهاى زهرآگین زردگون/ كه از او زهر بر هوا مى‌پاشید/ زهر زرد به بالاى یك ارش/ كه بر پشت او گرشاسپ، به نیمروز/ خورشت خود را در دیگى آهنین پخت،/ آن زیانكار، از گرما تفته/ و از زیر دیگ برجست آب جوشان فروریخت/ گرشاسپ نریمان هراسید/ خود را به كنار كشید. (٦)
از جانور شاخ دارى كه به دست «گرشاسپ» كشته مى‌شود، در «زامیادیشت» نیز سخن رفته است. در بخش بیستم كتاب «صد در» از اژدهاى بسیار بزرگى سخن مى‌رود كه اسب و آدم و دیگر جان داران را، با نفس، مى كشد و فرو مى‌برد و گرشاسپ آن را مى‌كشد و مردم را از گزندش رهایى مى‌بخشد.
«آن چه مسلم است، این است كه از اژى‌دهاك در اوستا به عنوان «شاه» ذكر نرفته است، بلكه از او به عنوان اژدهایى كه به نابود كردن مردم و آن چه بر زمین است، آمده و به عنوان قوى‌ترین دروغى كه اهریمن بر ضد جهان مادى آفریده، یاد شده است. البته، این اژدهاى اوستا قادر است، مانند مردم، ایزدان را نیایش كند، براى آن ها قربانى كند و از ایشان پیروزى در نبرد را بخواهد؛ ولى در اوستاى موجود سخنى از نشستن او به جاى جمشید و حتا سخنى از این نیست كه او فرمان رواى جهان بوده و فریدون سلطنت را از دست او به در آورده است...» (۷)
مى‌توان گمان برد كه ضحاك، در اوستا، دقیقن اژدهاى هولناکی است كه مانند برابر خود در وداها، «ویشوه روپه» (Visvarupa) سه سر، گاوها را مى‌دزدد؛ اما در ادبیات پهلوى، او مردى است تازى كه به ایران مى‌تازد، بر جمشید چیره مى‌شود و پس از هزار سال سلطنت بد، سرانجام از فریدون شكست مى‌خورد و به دست وى در كوه دماوند زندانى مى‌شود و در پایان جهان از بند رها مى‌گردد و به نابودى جهان دست مى‌برد و آن گاه گرشاسپ او را از میان برمى‌دارد.
یكى از مشخصه های استوره های آریایى آن است كه پهلوان در یكى از ماجراهاى خود با اژدها رو به رو مى‌شود و به پیكار مى‌پردازد و این امر به صورت بخشی از حماسه‌هاى پهلوانى در آمده است؛ مثلن، «ایندره» با «ورتره» (Vrtra)– كه اژدهاى بازدارنده‌ى آب هاست– مى‌جنگد و گاوهاى ابر را آزاد مى‌كند. «فریدون» با اژدهاى سه سر (=ضحاك) نبرد مى‌كند و خواهران جمشید را رها مى‌سازد؛ گرشاسپ با اژدها مى‌جنگد و آب ها را آزاد مى‌كند؛ «رستم» با اژدهایى نبرد مى‌كند؛ گرشاسب با اژدهایى در روم مى‌جنگد؛ اسفندیار با اژدهایى در توران زمین و اردشیر با «هفتواد» كه نوعى اژدهاست مى‌جنگد...
در استوره های یونانى نیز از اژدهایى نشان مى‌یابیم به نام «اكیون» (Echion). همچنین مى‌بینیم كه «كادموس»، در هنگام بناى شهر «تب»، اژدهایى را كشت و دندان هاى او را در زمین كاشت. از این دندان ها مردانى پدید آمدند كه به كشتار یكدیگر پرداختند و... (۸)
اژدها در افسانه‌پردازى سراسر جهان به جز چین– كه در آن جا موجودى مسالمت‌جوست– نمودار نیروهاى پلید و ناپاك است. آب را از بارور كردن باز مى‌دارد و مى‌خواهد خورشید و ماه را فرو برد. بنابراین، براى این كه جهان بماند، باید اژدها نابود شود. این مفهوم استوره ای اژدها به عنوان نیروى اصلى اهریمن و دشمن آفرینش، در دین ها و ادبیات گوناگون پیدا شده است؛ و به یارى دانش جانورشناسى و باستان‌شناسى و نیز حفاری هاى بى‌شمار، امروزه مى‌دانیم كه اژدهایان نه تنها مفهومى استوره ای و افسانه‌اى نبودند، بلكه واقعن وجود داشتند. سوسماران و دایناسورها، كه پیش از تاریخ بودند، درست به اژدها مى‌مانستند. افسانه‌هاى اژدهایان، بازتاب تیره و تار دیدارهاى پیش از تاریخ آدمیان است با جانوران فوق طبیعى و شریر روزگار كهن كه در مرداب ها زندگى مى‌كردند و تخم مى‌گذاشتند.
در هند، «ایندرا» بود كه «ورثرغن» (اژدهاكش) نام داشت. در بابل، «مردوك» بود كه «تیامت» را كشت. در یونان باستان، «زئوس»– خداى برین– «تیفون» را مى‌كشد و «آپولو» اژدهاى زمین (پیتون) را و «كادموس» و «برسیوس» با اژدها نبرد مى‌كنند. در «مكاشفه یوحنا»، شرح مفصلى هست از اژدهایى كه در آخرالزمان به دست «میكائیل»– فرشته‌ى مقرب– نابود خواهد شد. به او در این جا «اژدهاى بزرگ»، «مار پیر»، «دیو» و «شیطان» نام داده شده است.(۹)
«مسعودى»، در «مروج الذهب»، برداشت هم‌زمانان و گذشتگان خود را از اژدها چنین بیان مى‌كند: «دریاى اقوام عجم، اژدها فراوان دارد، به دریاى روم نیز اژدها فراوان است... به دریاى حبشى و در همه خلیج‌هاى آن اژدها نیست و بیش تر در حدود دریاى اقیانوس نمودار مى‌شود.» آن گاه تصوراتى را كه قدما درباره ی اژدها داشتند، چنین بیان مى‌دارد: «بعضى برآنند كه اژدها بادى سیاه است كه در قعر دریاست و چون به هوا مى‌رسد، مانند طوفان به طرف ابرها مى‌رود. مردم چنان پندارند كه مارهاى سیاه است كه از دریا برآمده است. بعضى دیگر گفته‌اند اژدها جنبنده‌اى است كه در قعر دریا به وجود مى‌آید و بزرگ مى‌شود و حیوانات دریا را آزار مى‌كند و خداوند، ابر و فرشتگان را مى‌فرستد تا آن را از میان حیوان دریا بیرون آرند و به شكل مارى سیاه است كه برق و صدایى دارد و دم آن به هر بناى بزرگ یا درخت یا كوهى رسد، آن را در هم كوبد، گاه باشد كه تنفس كند و درخت تنومند را بسوزد.»
اژدها، در ادبیات ملت های گوناگون، به معنى و نماد اقتدار، هرج و مرج، ابر، ظلم، استبداد، خشكى و بى‌بارانى، دشمن حقیقت، بت پرستى، جهل، دزدى دریایى و نیز نخستین دریا، باران و آب به كار رفته است.
اژدها هیولایى است كه عمومن به شكل خزنده‌اى بال دار و بزرگ توصیف مى‌شود؛ بر فرق سرش برجستگى به‌سان تاج خروس هست و چنگال هایى دهشتناك دارد و از دهانش آتش بیرون مى‌جهد. اژدها به عنوان تجسّمى از اصل شر، همچنین به عنوان غاصب و محتكر آب، همگان را مى‌ترساند و به عنوان خداى زمین و سرور دنیاى زیرزمینى و نگهبان گنجینه‌ها، مورد پرستش قرار مى‌گرفت و گاهى در بركه‌اى كه درخت دانش یا حیات بر آن سایه افكنده، ساكن بود و نگهبانى آن درخت را داشت.
در افسانه‌ها آمده است كه Kadmos و همراهانش اژدهایى را به آسمان پرتاب كردند كه به صورت فلكى ثعبان درآمد كه ستاره قطبى را در بر گرفت. (۱۰) در فارسى نام این صورت فلكى «تنین»، «هستبهر»، یا «هشتبهر» و همان است كه در باورهاى عامیانه هندوایرانى ماه و خورشید به هنگام گرفتگى به كام او مى‌روند:
بر قمر نور پاش رویش به / چون قمر را سیه كند تنین (سنایى)
نمود اندر شمال خویش تنین / به گرد قطب دنبالش چو پرچین
اگرچه طبیعت اژدها خشن و بى‌رحم است، ولى جواهرات گوهرهاى شب‌چراغ را دوست ‌دارد و به همین جهت در بسیارى از افسانه‌ها، علاقه‌ى این موجود به گنج و حفاظت از جواهرات، دیده می شود، چنان‌كه عطار گوید:
گنج معنى دارى و گنج تو جاى اژدهاست / نقش ایزد را ندارى، نقش تو نقش آزر است
چون نیست رنج پاى به گنجت درون شدن / بى رنج تب گذار در این گنج اژدها
ققنوس
ققنوس يك اسطوره ايراني نيست. افسانه اين پرنده كه نماد عمر دگربار و حيات جاودان است از مصر باستان برخاسته، به يونان و روم رفته، و هم سو با باورهاي مسيحيت شاخ و برگ بيشتر يافته است. ققنوس در گستره شعر كهن فارسي هيچگاه جايي نداشته تا آن جا كه طي هزار سال، به جز يك مورد، مضمون قرار نگرفته است. فقط عارف نامي عطار، در برابر اين باور ديرينه که ققنوس حيات جاودان دارد، با صراحت آن را فاني دانسته و بر همه گير بودن مرگ تاكيد ورزيده استدر فرهنگ زبان انگليسي، ققنوس Phoenix پرنده اي است افسانه اي و بسيار زيبا و منحصر به فرد در نوع خود كه بنا بر افسانه ها 500 يا 600 سال در صحاري عرب عمر مي كند، خود را بر تلي از خاشاك مي سوزاند، از خاكسترش دگر بار با طراوت جواني سر بر مي آورد و دور ديگري از زندگي را مي گذراند و غالبا تمثيلي است از فنا ناپذيري و حيات جاودان1. طي هشت قرن قبل از ميلاد مسيح، رويهم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده كه هشت مورد آن از طريق نقل قول مولفان بعدي به ما رسيده و فقط يك مورد اثر هردوت مورخ يوناني 484 تا 424 قبل از ميلاد با شرح كامل محفوظ مانده كه برگردان آن از متن انگليسي به فارسي در اين جا آورده مي شود
مصريان پرنده مقدس ديگري دارند به نام ققنوس كه من آن را جز در تصاوير نديده ام. اين پرنده به راستي نادر است و به روايت مردم شهر Heliopolis ، هر 500 سال يك بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلي در مصر مي آيد. آن طور كه از شكل واندازه اش در تصاوير بر مي آيد، بال و پرش بخشي قرمز و بخشي زرد طلايي است و اندازه و شكل عمومي آن مانند عقاب است. داستاني هم از كار اين پرنده مي گويند كه به نظر من باور كردني نيست و آن اين كه اين پرنده جسد والد خود را، كه با نوعي صمغ گياهي خوشبو 3 اندود شده، همه ي راه از سرزمين عرب تا معبد آفتاب با خود مي آورد و آن را در آن جا دفن مي نمايد. مي گويند براي آوردن جسد ابتدا گلوله اي آن قدر بزرگ كه بتواند آن را حمل نمايد از آن صمغ گياهي مي سازد، بعد توي آن را خالي مي كند و جسد را در آن مي گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مي گيرد و گلوله را كه درست همان وزن اوليه خود را پيدا كرده به مصر مي آورد و در حالي كه تمامي رويه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور كه گفتم درون معبد آفتاب مي گذارد، و اين داستاني است كه درباره اين مرغ و كارهايش مي گويند
طي نخستين قرن ميلادي، روي هم 21 بار توسط ده مولف از ققنوس ياد شده است2. از مجموع اين منابع چنين بر مي آيد كه خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قديم مصر بوده و بعدها به ترتيب در تمدن هاي يوناني، رومي و مسيحي درباره آن سخن گفته اند. در ميان مصريان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشيد بوده كه بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع مي كند و نام شهر هليوپوليس در نوشته هردوت نيز بايد در همين ارتباط باشد 4. واژه فنيكس در زبان عبري شامل سه بخش fo-en-ix به معني يك آتش بزرگ است
:يوناني ديگري به نام Claudius Aelianus مشهور به Aelian 200 سال بعد از ميلاد مسيح نوشت
"ققنوس بدون كمك از علم حساب يا شمردن با انگشت، حساب 500 سال را درست نگه مي دارد زيرا او از طبيعتي كه عقل كل است همه چيز را مي آموزد. با آن كه اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر مي رسد معهذا گمان نمي رود در ميان مصريان - شايد جز انگشت شماري از كشيشان - كسي بداند كه 500 سال چه وقت به سر مي رسد، ولي دست كم ما بايد بدانيم كه مصر كجاست و هليوپوليس مقصد ققنوس در كجا قرار دارد و اين پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت مي گذارد و در كجا دفن مي كند."
اين مورخ، بر اساس متن انگليسي، والد ققنوس را پدر مي خواند ولي از ققنوس به صيغه خنثي ( it ) نام مي برد. مولفان بعدي براي ققنوس غالبا از صيغه تأنيث استفاده كرده اند، اما از آن جا كه اين پرنده افسانه اي تك و منحصر به فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگيري ناشي نمي شده، لذا بحث در مورد جنسيت آن چندان مهم به نظر نمي رسد
از ميان روميان، Publius Ovidius Naso مشهور به Ovid 43 قبل از ميلاد تا 18 بعد از ميلاد :نخستين كسي بود كه به زبان لاتيني درباره ققنوس نوشت
چه بسيار مخلوقاتي كه امروزه بر روي زمين راه مي روند ولي در ابتدا به شكل ديگري بوده اند. فقط يك موجود هست كه تا ابد همان طور باقي مي ماند يعني طي سال ها بي آن كه عمري بر او بگذرد به همان شكل اوليه دگر بار متولد مي شود و آن پرنده اي است كه آشوري ها يا به تعبير برخي منابع احتمالا سوري ها يا فنيقي ها آن را ققنوس مي نامند. دانه و علف معمولي نمي خورد، ولي از عصاره ميوه ها و از ادويه خوشبوي كمياب مي خورد. وقتي 500 ساله شد بر بالاي نخل بلندي آشيان مي سازد و با چنگالش از مرغوب ترين مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچين و ديگر ادويه و صمغ براي خود بستر مي سازد و بعد مي ميرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست مي رود، و داستان چنين ادامه مي يابد كه سپس از سينه بدن بي جان او ققنوس كوچكي سر بر مي كشد تا آن طور كه مي گويند 500 سال ديگر زندگي كند و در آن زمان كه پس از سن و سالي شهامت لازم را پيدا كرد تخت و آشيانش را كه مدفن پدرش هست بر فراز نخلي رفيع به حركت در مي آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع مي كند، همان جايي كه در معبد آفتاب آشيان ققنوس خوش مي درخشد
روميان ديگر از جمله Pliny تا 79 ميلادي، Tactius تا 117 ميلادي، Solinus قرن سوم ميلادي، و Claudiun اواخر قرن چهارم تا اوايل قرن پنجم ميلادي هر يك شرح مفصلي در مورد ققنوس نوشته اند. روحانيون مسيحي نيز افسانه ققنوس را به اشكال مختلف و با تعابيري در جهت باورهايشان نوشته اند و به آن شاخ و برگ داده اند. از جمله St. Clement در روم حدود سال هاي 90 تا 99 ميلادي نوشت:
"از جسد ققنوس كرمي به وجود مي آيد كه پس از رشد كردن بال در مي آورد و آشياني را كه استخوان هاي سلفش در آن است از سرزمين مصر به شهر آفتاب مي آورد و كشيشان حساب سال ها را مي كنند تا آن پانصدمين سال باشد. شگفتا كه خالق اين جهان به آنان كه با ايمان راسخ در خدمتش بوده اند، ولو يك پرنده، عمر دوباره مي بخشد."
روحاني ديگر Tertullian متولد 150 تا 160 ميلادي با تاكيد بر اين كه در هر زمان فقط يك ققنوس وجود دارد و هم اوست كه مي رود و باز مي گردد، اين پرنده را شاهد زنده براي رستاخيز جسماني نوع بشر مي دانست. بعدا Lactantius متولد 250 و متوفي بعد از 317 ميلادي، كه معلم Cripsus پسر كنستانتين بود، ققنوس را اثباتي براي زندگي پس از مرگ تلقي مي كرد. لاكتانتيوس مطالب بسيار به افسانه ققنوس افزود كه در واقع پايه بسياري از داستان هاي بعدي در مورد ققنوس گرديد. وي در پايان مقاله خود مينويسد
تنها دلخوشي ققنوس مرگ است، براي آن كه بتواند زاده شود ابتدا مي خواهد كه بميرد. او فرزند خويشتن است. هم والد خويش است و هم وارث خود، هم دايه است و هم طفل. در واقع او خودش است ولي نه همان خود، زيرا او ابديت حيات را از بركت مرگ به دست آورده است
در زمان لاكتانتيوس، بر روي سكه هاي كنستانتين و پسران او ققنوس نقش گرديد. Rufinus متولد 344 :ميلادي که يک روحاني مسيحي بود در سال 408 ميلادي نوشت
در حالي كه ققنوس بدون جفت گيري مي زايد و زاده مي شود، چرا بايد آبستني مريم باكره و بكرزايي او براي ما شگفت انگيز باشد؟
معجزه ققنوس را بايد برهان روشني بر معاد جسماني انسان دانست، انساني كه از خاك به وجود آمده و به ذرات خاك
تبديل مي شود و با صور اسرافيل دوباره از همين ذرات بر خواهد خاست
طول عمر ققنوس را در نخستين منابع 500 سال گفته بودند در حالي كه لاكتانتيوس و كلادين آن را هزار سال، سولينوس حداكثر 12954 سال، پليني 540 سال و تاكيتوس 1461 سال دانسته اند. ادبيات قرون وسطي، به ويژه متون كليسا، نيز سرشار از اشارات و مضامين مربوط به ققنوس است و طول وتفصيلي كه طي قرون به آن داده اند اصل اسطوره را دو چندان شگفت آور جلوه مي دهد. آثار نويسندگان و شاعران قرون جديد و معاصر در مغرب زمين كه در آن ها به ققنوس اشاره رفته نيز بسيار زياد است 5. از مجموع :اين مطالب مي توان دو روايت كلي براي ققنوس ارائه داد
الف - يكي آن كه از بدن بي جان والدش به وجود مي آيد و جسد والدش را به شهر هليوپوليس مي برد و در قربانگاه معبد آفتاب مي سوزاند،
ب - ديگر آن كه ققنوس در تلي از چوب و خاشاك خوشبو آتش مي افكند، بال مي زند و شعله مي افروزد، خود در آتش مي سوزد و از خاكسترش ققنوسي ديگر زاده مي شود. بطور خلاصه، "ققنوس در آتش مي سوزد و ديگر بار از خاكستر خود زاده مي شود". در زبان انگليسي مثلي است كه "هر آتشي ممكن است ققنوسي در بر داشته باشد. Any fire might contain a phoenix . ، مشابه اين بيت از سعدي که: هر بيشه گمان مبر که خاليست / شايد که پلنگ خفته باش
در خلال بحث پيرامون اسطوره ققنوس غالبا پاي دو سه واژه و مفهوم ديگر نيز به ميان مي آيد كه به جهت تشابه در
فظ و ارتباط با موضوع به توضيح آن ها پرداخته مي شود
●نخل را در زبان يوناني Phoenix و به عبري Phenice مي نامند. اسم جنس اين درخت در گياهشناسي Phoenix نخل خرما = Phoenix dactylifera مي باشد. علاوه بر تشابه اسمي، برگ نخل كه مستقيما از تنه درخت مي رويد، كاملا شبيه به بادبزن است و با بال و بال زدن ققنوس در برافروختن آتش بي شباهت نيست. همچنين برگ نخل به خورشيد و اشعه آن شباهت دارد. ضمنا نخل هاي جوان به طور طبيعي در پاي نخلِ مادر ققنوس وار سر بر مي آورند و عمري طولاني مي كنند. متون مذهبي قرون وسطي غالبا ققنوس را به صورت نشسته بر روي نخل نشان مي دهند. به درستي معلوم نيست كه درخت و پرنده كدام يك از ديگري نام گرفته است
●هردوت به پرنده اسطوره اي ديگري در مصر باستان اشاره مي كند به نام بنو كه امروزه آن را با الفباي لاتين به اشكال bennu ، benu ، ben.w و bn.w مي نويسند. افسانه بنو كاملا شبيه به ققنوس بوده است: در آتش مي سوخته، دگر بار تولد مي يافته، به شهر هليوپوليس پرواز مي كرده ومبدا سال و تاريخ جديد بوده است. در يكي از نقوش مصر باستان چنين آمده كه "من بنو هستم كه خودش را به وجود مي آورد و عطر و بخور به الهه رستاخيز مي دهد." بنو در مصر يك اسطوره خورشيدي بوده با اين تفاوت با ققنوس كه بنو در نقاشي هاي مصري به صورت يك پرنده آبي و به شكل مرغ ماهيخوار نشان داده شده است و نكته جالب آن كه كلمه بنو نيز مانند ققنوس به هر دو معني نام پرنده و نخل خرما بوده است.
Phoenicia يا فنيقيه نام كشوري باستاني بوده كه به صورت نواري باريك در ساحل مديترانه، در غرب لبنان كنوني، قرار داشته است. فنيقيه معرب اسمي است كه يوناني ها به اين سرزمين داده بودند و به معني الهه آفتاب سرخ است. ققنوس در زبان يوناني به معني رنگ سرخ يا ارغواني است و فنيقي ها را مبتكر و سازنده اين رنگ مي دانند. کلمه Phoenicean هم به معني فنيقي (اهل فنيقيه) و هم صفت مربوط به رنگ سرخ يا ارغواني است. بنابراين، نام اين سرزمين و معني آن، وجود شهر آفتاب (بعلبك) در آن جا، و بال و پر سرخرنگ يا ارغواني ققنوس با هم بي ارتباط به نظر نمي رسند. برخي ققنوس را پرنده ارغواني و پرنده فنيقيايي هم ناميده اند 6
در تاريخ اساطير و ادبيات باستان، اين پرنده افسانه اي با قو مشابهات و مشتركات بسيار دارد 7
برخي معتقدند كه اسطوره ققنوس از قو پديد آمده و نواي ققنوس را در زمان مرگ همانند سرودي مي دانند كه بنا بر اساطير يوناني قو براي آپولون خوانده بود. از سقراط نقل است كه "من از قو كمتر نيستم كه چون از مرگش آگاه شود، آوازهاي نشاط انگيز مي خواند و با شادي و طرب مي ميرد". در زبان فرانسه، آخرين تاليف زيباي يك نويسنده را "آواز قو" مي نامند. شايد از همه چشمگيرتر تشابه لفظ ققنوس با نام علمي جنس قو در پرنده شناسي Cygnus ، با نام قو در زبان يوناني koknus و با نام قو در فارسي باشد.
ققنوس در پس عمري طولاني با رنج و درد، بي يار و فرزند، تنها و بي پيوند، بالاخره عمرش به سر مي رسد و اجل او را مي گيرد. در سراسر عالم هيچ كس را از مرگ رهايي نيست و عجيب آن كه هيچ كس را هم قصد و رغبتي به آن نيست. مرگ سخت و قسي است ولي بايد با نرمي با آن رو به رو شد، و شايد در ميان همه كارها از همه سخت تر همين باشد
اين نكته نيز درخور توجه است كه عطار بر مبناي اين اعتقاد كه همگان طعم مرگ را مي چشند
كل نفس ذائقة الموت، در مقابل اين باور ديرينه اقوام و ملل مختلف كه طي قرون و اعصار ققنوس را نماد و نماينده حيات جاودان مي دانستند، تنها كسي است كه در آن زمان با صراحت و روشني ققنوس را فاني و بچه ققنوس سر از خاكستر برآورده را زاده او، نه خود او، مي داند و در ابيات آخر شعر بر همه گير بودن مرگ و ضرورت آمادگي براي مقابله با مرگ تاكيد مي كند.
حكايت مرگ ققنس
هست ققنس طرفه مرغي دلستان موضع اين مرغ در هندوستان
سخت منقاري عجب دارد دراز همچو ني در وي بسي سوراخ باز
قرب صد سوراخ در منقار اوست نيست جفتش طاق بودن كار اوست
هست در هر ثقبه آوازي دگر زير هر آواز او رازي دگر
چون به هر ثقبه بنالد زار زار مرغ و ماهي گردد از وي بي قرار
جمله پرّندگان خامش شوند در خوشي بانگ او بيهش شوند
فيلسوفي بود دمسازش گرفت علم موسيقي ز آوازش گرفت
سال عمر او بُوَد قرب هزار وقت مرگ خود بداند آشكار
چون ببُرّد وقت مردن دل ز خويش هيزم آرد گرد خود ده خرمه بيش
در ميان هيزم آيد بي قرار در دهد صد نوحه خود زار زار
پس بدان هر ثقبه اي از جان پاك نوحه اي ديگر بر آرد دردناك
چون كه از هر ثقبه هم چون نوحه گر نوحه ديگر كند نوعي دگردر ميان نوحه از اندوه مرگ هر
مان بر خود بلرزد هم چو برگ
از نفير او همه پرّندگان وز خروش او همه درندگان
سوي او آيند چون نظارگي دل ببرند از جهان يك بارگي
از غمش آن روز در خون جگر پيش او بسيار ميرد جانورجمله از زاري او حيران شوند بعضي از بي
وتي بي جان شوند
بس عجب روزي بود آن روز او خون چكد از ناله جان سوز او
باز چون عمرش رسد با يك نفس بال و پر بر هم زند از پيش و پس
آتشي بيرون جهد از بال او بعد آن آتش بگردد حال او
زود در هيزم فتد آتش همي پس بسوزد هيزمش خوش خوش همي
مرغ و هيزم هر دو چون اخگر شوند بعد از اخگر نيز خاكستر شوند
چون نماند ذره اي اخگر پديد ققنسي آيد ز خاكستر پديد
آتش آن هيزم چو خاكستر كند از ميان ققنس بچه سر بر كند
هيچ كس را در جهان اين اوفتاد كو پس از مردن بزايد يا بزاد؟
گر چو ققنس عمر بسيارت دهند هم بميري هم بسي كارت دهند
سال ها در ناله و در درد بود بي ولد بي جفت فردي فرد بود
در همه آفاق پيوندي نداشت محنت جفتي و فرزندي نداشت
آخرالامرش اجل چون ياد داد آمد و خاكسترش بر باد داد
تا بداني تو كه از چنگ اجل كس نخواهد برد جان چند از حيل
در همه آفاق كس بي مرگ نيست وين عجايب بين كه كس را برگ نيست
مرگ اگر چه بس درشت و ظالم ست گردن آن را نرم كردن لازم ست
گر چه ما را كار بسيار اوفتاد سخت تر از جمله اين كار اوفتاد
 
 
 
 
منابع :
http://aryaadib.blogfa.com/post-.aspx
 
http://www.iranshadi.com/view.asp?id
 
  • مشخصات
  • دانلود
4.5 /5 20 5 1
نظرات خود را اینجا بنویسید

مقاله و تحقیق رایگان نگاهى به اژدها در اسطوره های ایرانی Average rating: 4.6980353144454, based on 89 reviews from $0.0000 to $0.0000
کانال ایتا: https://eitaa.com/tarhejaberr