دانشگاه فرهنگیان ---
عنوان مقاله:
کمونیسم
نام استاد :
جناب آقای ---
نام دانشجو:
---
---
فهرست مطالب
مقدمه 01
ميراث لنين 09
فاجعه استالينيم 11
استالينيم راكد 16
نتیجه گیری 17
منابع 20
مقدمه:
سلطة كمونيسم بر بخش اعظم تاريخ قرن بيستم تا حد زيادي ناشي از نقشي است كه كمونيسم، بموقع، در جهت «بيش از حد ساده جلوه دادن» مسائل ايفا نمود. كمونيسم كه مالكيت خصوصي را منشا تمام بديها مي دانست ادعا كرد كه الغاي مالكيت خصوصي، نيل به عدالت حقيقي و كمال انسانيت را امكانپذير خواهد ساخت اين وعده صدها ميليون نفر از مردم جهان را متعهد ساخت و اميدهايي را دردل آنان زنده نمود. بدين ترتيب، كمونيسم با احساسات تودههايي كه به تازگي آگاهي سياسي پيدا كرده بودند، تطبيق ميكرد. از اين نظر، بين كمونيسم و مذاهب بزرگي كه هر يك تفسير جامعي از مفهوم زندگي انسان ارائه مي دهند، شباهتهايي وجود داشت. جامعيت و سادگي كمونيسم بود كه آن را چنان فريبنده و اطمينان بخش مي ساخت و به يك تابلوي راهنما براي مبارزهاي پرشور تبديل مينمود.
همانند مذاهب بزرگ، مكتب كمونيسم نيز تحليلهاي متعددي را ارائه نمود كه از سادهترين تحليل شروع و به مفاهيم نسبتاً پيچيدهتر فلسفي ختم ميشد. براي آن كسي كه كوره سوادي داشت، همين كافي بود كه ياد بگيرد كه تمام زندگي در جنگ طبقاتي خلاصه مي شود و سعادت اجتماعي فقط در جامعة كمونيستي تحقق خواهد پذيرفت. آنچه كه از نظر رواني سخت خوشايند فرد محروم واقع ميشد، توجيه اعمال خشونت وحشيانه علي «دشمنان خلق» بود، يعني عليه كساني كه از منافع مادي بيشتري برخوردار بودند و از آن پس ميشد آنان را با خشنودي تحقير نمود، مورد تعدي قرار داد و نابود كرد.
ولي كمونيسم فقط يك پاسخ پرشور به نگرانيهاي عميق [محرومين] و يا يك عقيدة مبتني بر تنفر از جامعه نبود. كمونيسم، در عين حال، نظام فكري كاملا قابل دركي بود كه انسان را ظاهرا به طور بيسابقهاي نسبت به گذشته و آينده بصير مي ساخت و آرزوي قشرهاي جديداً سواد آموختة جامعه را كم خواستار فهم عميقتر جهان پيرامون خويش بودند، برآورده ميساخت. بدين ترتيب، فرضية ماركسيسم، در نظر كساني كه بصيرت بيشتري داشتند كليد فهم تاريخ بشر، يك شيوة تحليل براي تشخيص علل تحولات اجتماعي و سياسيع يك تفسير دقيق از حيات اقتصادي و مجموعهاي از آگاهيهاي گوناگون دربارة قواي محركة جامعه جلوه نمود. مفهوم «ديالكتيك تاريخي» وسيلة بس ارزشمندي براي مقابله با تناقضات عالم واقع به نظر رسيد. در عين حال، تاكيد روي مبارزة سياسي در جهت پيشبرد يك «انقلاب»رهايي بخش و همچنين تاكيد بر سلطة همه جانبة دولت، به منظور ايجاد يك جامعة عادلانة مبتني بر برنامهريزي معقول، سخت باب طبع روشنكفراني واقع شد كه مشتاق يك مبارزة ظاهراً مبتني بر عقل بودند.
بدين سان، كمونيسم چه در نظر ساده لوحان، و چه در نظر فرهيختگان خوشايند جلوه كرد زيرا به هر دو گروه راه نشان داد و تقسيري رضايتبخش، همراه با يك توجيه اخلاقي، ارائه نمود. كمونيسم باعث شد تا پيروانش خود را محق، درستكار و متكي به نفس احساس كنند. كمونيسم هيچ نكتهاي را مبهم باقي نگذاشت و ادعا كرد كه هم يك فلسفه و هم يك علم است اين مرام هر كس را با هر سطح فكر، به نحو مناسبي راهنمايي ميكرد به او تسلاي تاريخي ميداد و مهمتر از همه دربارة آنچه كه از طريق مبارزة مستقيم سياسي قابل حصول بود، سخت مبالغه ميكرد.
علاوه بر اين، مكتب كمونيسم، با تلفيق عقل و احساس، توانست دو منشا اصلي رفتار آدمي را به نحو موثري تحت تاثير قرار دهد احساسات تند سياسي ميتواند به نيروي سياسي عظيمي تبديل گردد. فكر مهندسي اجتماعي كه عقل را شيفته ميسازد، سرآغاز بسيج قدرت سياسي است. تلفيق دو عامل فوق، قدرت عظيم متمركز دولت را به وجود آورد كه بعدها به بارزترين خصيصة كمونيسم تبديل شد.
بدين سان، قرن بيستم، قرن دولت شد. اين رويداد تا حد زيادي غير منتظره بود. در واقعع هيچ فرد دورانديشي پيشبيني نميكرد كه عقايد يك كتابفروشي يهودي مهاجر آلماني كه يك نويسندة سياسي گمنام روسي در اوايل قرن مشتاقانه به آنها خواهد گرويد. به نظرية غالب قرن تبديل گردد چه در آمريكا و چه در اروپا، هيچ كس احتمال نميداد كه ماهيت نظام موجود از نظر عقيدتي به طور جدي به مخاطره بيفتد. بنيادهاي فلسفي وضع موجود در نظر همه محكم و حتي لايتغير جلوه ميكرد.
همان گونه كه انتظار ميرفت، در اول ژانوية 1900 سيل پيشبينيهاي مربوط به سدة آخر هزارة دوم سرازير شد. پيشبينيها طبيعتاً متفاوت بودند ولي مضمون نوشتههاي روزنامه هاي معتبر جهان غرب و سخنان دولتمردان غربي من حيث المجموع خودستايانه بود.
ظهور كمونيسم، به عنوان يكي از مظاهر سياسي عمدة قرن بيستم، بايد در رابطه با اوجگيري نازيسم و فاشيسم مورد توجه قرار گيرد. در واقع، كمونيسم، فاشيسم و نازيسم نوعاً با هم مربوط، از نظر تاريخي مرتبط و از لحاظ سياسي كاملاً شبيه يكديگر بودند.
نظریه های بیش از حدساده انگارانة کمونیسم را یکجا بلعیدند یک رمان نویس آلمانی به نام لاین فوختوانگر نوشت که «دفاع از تجربة هاجکین آمریکایی نیز، نظیر بسیاری از رهبران مذهبی افراطی، تحت تاثیر فصاحت کمونیستی حکومت شوروی اظهار داشت که «انسان وقتی به تجربة بزرگ شوروی در زمینة برادری نظر می افکند. احساس می کند که درک مبهمی از راه و رسم عیسی مسیح، ناخودآگاه الاهم بخش آن است.» ادموند ویلسون مدینة فاضلة دنیوی تری را مجسم می نمود: «در شوروی انسان احساس می کند که بر فراز قلة معنویت جهان ایستاده است جایی که خورشید واقعاً هرگز غروب نمی کند.»
در نزد این روشنفکران، «دموکراسی» سبک شوروی اگر نه بیشتر، لااقل به اندازة دموکراسی غربی مشروع بود خودکامگی استالین بندرت مورد توجه قرار می گرفت و هرگز محکوم نمیشد سیدنی و بئاتریس وب تاکید می کردند که استالین مثل یک مستبد حکومت نمی کند. «او حتی از قدرتی نظیر آنچه کنگرة ایالات متحده موقتاً به رئیس جمهور روز ولت اعطا کرد و یا قدرتی که قانون اساسی امریکا برای مدت چهار سال به هر رئیس جمهور تفویض می کند برخوردار نیست.»
کار ستایش بی حد و حصراز نظام شوروی در دوره استالین به جایی کشید که از گولاگ ها تمجید شد دکتر گیلین که زمانی رئیس انجمن جامعه شناسی آمریکا بود، نوشت: «این بدیهی است که نظام مذکور برای اصلاح فرد خلافکار و بازگرداندن او به جامعه ابداع شده است.»
هارولدلسکی، اقتصاددان سیاسی انگلیسی، در مقام رقابت برآمد و نوشت که به گمان او در نظام شوروی «سعی بر آن است که زندانی حتی المقدور خوب و با عزت نفس زندگی کند.» موریس هیندوس، یک روزنامه نگاربا سابقه در زمینة امور شوروی، گامی بیش فراتر نهاد و گفت: «در این نظام جایی برای انقامجویی،تنبیه، شکنجه و تحقیر وجود ندارد.» جورج برناردشا و «انگلستان وقتی بزهرکاری وارد [زندان] می شود، در بدو ورود یک آدم معمولی است ولی وقتی از آنجا بیرون می آید یک جنایتکار شده است حال آنکه در روسیه، یک جنایتکار وارد زندان می شود و یک آدم معمولی بیرون می آید، بدون آنکه هیچ مشکلی در راه ورود او به جامعه بروز کند. تا جایی که من می دانم، آنان می توانند هر قدر که خود مایل باشند در آنجا بمانند.»
شیفتگی- دهة 1930- نسبت به تلاش شوروی برای بنای یک جامعة نوین که در افکار وهی خوشبینانة فوق منعکس گردیده با شکست هیلتر از استالین سخت فزونی گرفت. حتی جن سرد نیز نتوانست افسانة بازسازی کمونیستی جامعه را از ذهن بسیاری از روشنفکران غربی بزداید. طی دهة 1950 و حتی دهة 1960، در بسیاری از دانشگاههای غرب، بینش غالب نوعی «چپ گرایی» بود که در آن اتحاد شوروی. به دلیل جاذبه ای که آزمایش اجتماعی داخلی از سوی دولت رهبری شدة آن برای روشنفکران داشت، غالباً بیگناه تشخیص داده می شد.
آیین جدید کلاً به تاکید روی برنامه ریزی اجتماعی تحت نظارت سیاسی دولت گرایش داشت. دنیا اکنون به سوی عصری پیش می رفت که در آن رفتار اجتماعی به نحو فزاینده ای به مجاری سیاسی سوق داده می شد و فعالیت اقتصادی پاسخی بود به رهبری برنامه ریزی شده سیاسی. این وضع تا حد زیادی ناشی از بحران بزرک. و جنگ دوم جهانی بود. بسیاری از هواداران آیین جدید به این نکته وقوف داشتند که وضع واقعی شوروی به نحو چشمگیری با وضع کمال مطلوب آنان فرق دارد در عین حال معتقد بودند که توانایی لازم برای نیل به وضع مطلوب در درون نظام شوروی نهفته است. و نتیجتاً راه خود را ادامه می دادند.
تاثیر نهایی توفیق ظاهری نظام شوروی آن بود که قرن بیستم را به دوره ای تبدیل نمود که پیشرفت و جاذبة کمونیسم ویژگیهای اصلی آن بود. با اینکه در این قرن، آمریکا به عنوان قدرت جهانی برتر پا به عرصة وجود نهاد و با اینکه شیوة زندگی آمریکایی، به نحو غیر قابل مقایسه ای، جاذبة محسوس بیشتری روی مردم جهان اعمال نمود. مع ذلک بسیاری از مردم تصور می کردند که آمریکا درگیر یک مبارزه تدافعی بازدارنده است و بیهوده می کوشد تا جریان جبری تاریخ را منحرف کند. اشاعة کمونیسم در اروپای مرکزی و چین سیاست جهانی را عمیقاً دگرگون ساخت. مباحثات روشنفکران را تحت تاثیر قرار داد و طلیعة یک عصر نوین به نظر رسید.
با این وجود، کمونیسم، در حالی که فقط صد سال از پیدایش آن گذشته اکنون تدریجاً از بین می رود. افکار و اعمال ملهم از کمونیسم، چه در دنیای کمونیست و چه در خارج از آن، بی اعتبار شده اند تا اواخر دهه 1980، رهبران کمونیست شوروی چین و اروپای شرقی، به منظور تقویت اقتصادهای عقب ماندة خود در جهت بازدهی بیشتر و ترغیب کارگران بهتلاش بیشتر دائما سخنانی به زبان می آوردند که نظایر آنها را در جلسات سالانة انجمن تولید کنندگان آمریکایی نیز می شد شنید. نتیجتاً همان طور که پراودای 11 اوت 1988 گزارش داد، کارگران شوروی به گوش خود شنیدند که آلکساندر یاکوولف عضو دفتر سیاسی و مسئول وقت نظریه مارکسیسم- لنینیسم اظهار می دارد که امروزه «ایدئولوژی مالک باید فائق باشد» و اینکه «القای تدریجی فکر مالکیت سودمند است زیرا اگر کارگر خود را در چیزی سهیم ببیند می تواند کوهها را از جا تکان دهد و اگر چنین نباشد بی اعتنا میشود.»
تقریباً در همین زمان، استانیسلاو کیوشک، یکی از اعضای دفتر سیاس [حزب کمونیست لهستان] به کارگران لهستانی خاطر نشان ساخت که «سطح زندگی همة کارگران نمیتواند به یک اندازه بهبود یابد مطمئناً کسانی که بیشتر به اقتصاد کشور خدمت می کنند از شرایط بهتری برخوردار خواهند شد و دستمزد بیشتری خواهند گرفت. کیوشک برای تفهیم سخنان خود افزود که «قوانین خشن اقتصاد چنین حکم می کند.» چند ماه پیش از آن نیز، در منتهی الیه شرق دنیای کمونیست، هوکیلی، عضو جدید دفتر سیسای حزب کمونیست چین، ضمن توجیه عقیدتی کارگران چینی اظهار داشته بود که «هرچه برای توسعة نیروهای تولیدی کشور مفید باشد. از نظر سوسیالیسم مشروع و ضورری است.»
بدین سان، در آغاز آخرین دهة قرن بیستم، تقریباً کلیة نظامهای کمونیستی در صدد انجام اصلاحاتی برآمدند که در واقع به مثابة طرد تجربة مارکسیسم- لنینیسم و مهمتر از آن، طرد فلسفی اصول بنیادی کمونیسم بود.
تقریباً در همه جا، ستايش از دولت جای خود را به اعتلای مقام فرد، احترام بیشتر به حقوق بشر و ابتکار شخصی و حتی تجارت خصوصی داد.
انصراف از دولت گرایی، اهمیت فزایندة حقوق بشر و گرایش بیش از حد دیر به مصلحت گرایی اقتصادی، مبین انقلابی عظیم در رفتارها و اساس فلسفة زندگی میباشد. همچنین مبین تغییر سیاستی که آثار آن به احتمال قوی دامنه دار و دراز مدت خواهد بود و از ه اکنون نیز سیاست و اقتصاد جهان را تحت تاثیر قرار داده است. این احتمال فزاینده وجود دارد که کسانی که در ابتدای ژانویة 2000 به پیشبینی اوضاع قرن آینده خواهند پرداخت. همانند اسلاف خود در یک صد سال پیش، اهمیت اندکی برای مرام کمونیسم قایل شوند. البته با این تفاوت که آنان در تشخیص خود بیش از اسلافشان محقق خواهند بود.
بدین ترتیب بحران نهایی کمونیسم معاصر، خصوصاً به دلیل بروز ناگهانی آن، از نظر تاریخی بسیار چشمگیر است و طبیعتاً این سوال پیش می آید که برای مکتب و نظامی که طی بخش اعظم قرن حاضر گسترش آتی آن محتمل به نظر میرسید چه رخ داد چه چیز موجب سرخوردگی شکست و خصوصا جنایاتی شد که نهایتاً مرام، نهضت سیاسی و آزمایش اجتماعی ای را که بدواً تصور می شد راه رستگاری دنیوی را به روی بشر خواهد گشود، چنین بی اعتبار ساخت.
شکست تجربة شوروی، عامل تسریع احتضار کمونیسم است. در واقع، اکنن که به پایان قرن بیستم نزدیک می شویم باور کردن اینکه الگوی شوروی زمانی جاذبه داشته و شایستة تقلید پنداشته شده، دشوار به نظر می رسد از اینجا می توان فهمید که ترجربة شوروی تا چه حد ارزش خود را در نزد افکار عمومی جهان از دست داده است. با این وصف، در گذشته ای نه چندان دور، الگوی شوروی مورد تجلیل، تحسین و حتی رقابت بود. بنابر این را دارد بپرسیم که چه چیز درست آب در نیامد و علت آن چه بود.
برای تفکر دربارة شکست شوروی، شرح مختصر مسیر تاریخی ای که پدیده مارکسیسم در روسیه پیمود، خالی از فایده نخواهد بود. پیوند یافتن نظریه ای که اساساً از اروپای غربی نشات میگرفت و یک روشنفکر مهاجر یهودی- آلمانی آن را در اتاق مطالعة بریتیش میوزیوم ساخته و پرداخته بود با سنت استبدادی شبه شرقی یک امپراتوری نسبتاً دور افتادة اروپایی آسیایی و یک رساله نویس انقلابی روس که بعدها عامل دگرگونی تاریخ شد، کار بس شگفتی بود.
با این وصف، به هنگام انقلاب روسیه، مارکسیسم چیزی بیش از فرضیه یک کتابدار فضل فروش بود. در آن هنگام، مارکسیسم یک نهضت بزرگ اجتماعی – سیاسی اروپایی بود که در چندین کشور اروپای غربی نقش مهمی ایفا می کرد و چهرة سیاسی مشخصی داشت. این چهره آشکارا چهرة مشارکت اجتماعی بود.
کلمات سوسیال دموکراسی- نامی که تقریباً همة مارکسیستهای آن دوره بر خود نهاده بودند- مظهر این تعهد نهضت نسبتاً نوپای سوسیالیسم بود. بنابراین، در غرب، سوسیالیسم و به تبع آن مارکسیسم ذاتاً دموکراتیک پنداشته می شد.
قدر مسلم آنکه، به هنگام جنگ جهانی اول، شاخة کوچکی از مارکسیستهای اندیشة یک انقلاب خشونت آمیز منتهی به تحمیل حکومت استبدادی طبقة کارگر را شدیداً تبلیغ می کرد کسانی که از نضج سوسیالیسم به هر صورت بیمناک بودند با به یاد آوردن خاطرات خونين كمون 1871 پاريس برخود مي لرزيدند. در همان موقع نيز، براي بسياري از مردم واژة كمونيست نقطة مقابل واژة دموكرات بود بدينسان سقوط تزاريسم واكنشهاي متنوعي را از اشتياق آكنده از اميد براي نيل به دموكراسي گرفتاه تا پيش بيني هراس انگيز برقراري يك حكومت استبدادي كمونيست- در غرب بر انگيخت.
وقايعي كه بعد از انقلاب بلشويكي در روسيه رخ داد براي كساني كه آثار ولاديميرايليچ لنين را بدقت خوانده اند، ماية تعجب نيست. رهبر افراطي ترين جناح ماركسيستهاي روسيه، در واقع هيچ ابهامي در مورد مقاصد خود به جا نگذاشت. او در رسالهها و سخنرانيهاي متعدد خويش، آن دسته از ياران ماركسيست خود را كه به شيوة عمل دموكراتيك روي آورده بودند، به باد تمسخر گرفت لنين صراحتاً اظهار داشت كه به نظر او كشورش آمادگي يك دموكراسي سوسياليستي را ندارد و اينكه در روسيه، سوسياليسم بايد «از بالا»، يعني از طريق حكومت استبدادي طبقة كارگر، پيريزي شود.
ميراث فرهنگي
همكاري لنين و عزم راسخ او در ايجاد يك سازمان منضبط متشكل از انقلابيون حرفهاي، در تكوين شخصيت سياسي نخستين دولت ملهم از يك نهضت سوسياليستي اهميت بسزايي داشت. در اينجا، بحث دربارة اينكه تعهد لنين تا چه حد با مرام سوسياليسم تطبيق مي كرد و اينكه آيا صحيح است كه سوسياليسم را با نام لنين و پيروان او مترادف بشماريم لزومي ندارد در ديدة كساني كه عميقاً به سوسياليسم دموكراتيك اعتقاد دارند يك چنين ترادفي كفر آميز است.
وضع مبهم روسية دورة لنين نيز در جلب علاقة غربيها موثر بود اين دوره (كه تا چند سال بعد از مرگ لنين در سال 1923 نيز ادامه يافت) گرچه با دموكراسي فاصلة بسيار داشت، و از همان ابتدا در آن به سركوب خشونت آميز كلية مخالفين مبادرت گرديد، مع ذلك شاهد تجربيات اجتماعي و فرهنگي بسياري بود. روحية غالب بر هنر، معماري، ادبيات و كلا زندگي فرهنگي، روحية ابداع، سنت شكني وايجاد مرزهاي نوين علمي بود پويايي فكر با تمايل لنين به قبول اين واقعيت مهم سياسي – اجتماعي كه روسيه هم عقب مانده است و هم اينكه اقتصاد آن سرمايه داري ابتدايي است. مقارن گرديد. سياست اقتصادي جديد (نپ) معروف- كه براي بهبود اوضاع اقتصادي اساسا بر مكانيسم بازار و ابتكار شخصي مبتني بود- يك مصالحة تاريخي بود كه بناي سوسياليسم از طريق حكومت استبدادي جديد طبقة كارگر را به آينده موكول ميساخت.
ولي اين چشم انداز دل انگيز، دهة 1920را خصوصاً به خاطر مقايسة آن با دورة استالين- بيش از اندازه زيباتر از آنچه هست نشان مي دهد مهمتر از پديدة نوآوري فرهنگي و اجتماعي كه فقط در ظاهر زندگي مردم در مسكو، لنينگراد و چند شهر بزرگ ديگر به چشم ميخورد، تحكيم نظامي حكومتي تك حزبي در سراسر كشور، رسميت بخشيدن به خشونت اجتماعي گسترده و تحميل سليقة مرامي بود و همچنين اعتقاد به اين اصل ثابت كه هدفهاي عقيدتي هر گونه وسيلة سياسي، حتي ظالمانهترين وسيله را، توجيه ميكنند.
تمركز قدرت سياسي در دست افراد معدود و اتكاء به ارعاب، از مهمترين ويژگيهاي ميراث مصيبت بار لنين است. خصيصة اول به تمركز قدرت سياسي در يك حزب پيشتاز منجر گرديد، حزبي كه جنبة ديوان سالارانة آن رفته رفته بيشتر مي شد و كل ساختار جامعه را از طريق طبقة ممتاز فراگير نومان كلاتورا كنترل مي كرد نومان كلاتورا يك تشكيلات كاملا طبقه بندي شدة مبتني بر سلسله مراتب بود كه كلية انتصابات را از نظر سياسي كنترل مينمود. تمايل به اعمال خشونت عليه مخالفين خيالي يا واقعي و توسل عمدي لنين به اصل مجرميت جمعي به منظور توجيه آزار اجتماعي در سطح وسيع موجب شد تا خشونت سازمان يافته به وسيله اصلي حل مشكلات سياسي، اقتصادي نهايتا اجتماعي و فرهنگي تبديل گردد.
توسل به ارعاب نيز موجمب تقويت همزيستي فزاينده ميان حزب حاكم و پليس مخفي (كه لنين تقريباً بلافاصله پس از به دست گرفتن قدرت آن را بنيان نهاد) گرديد. اين تصادفي يا بي ربط به تاريخ روسيه نسبت كه بيش از شصت سال پس از مرگ لنين، ويكتوم، چبريكوف، رئيس پليس مخفي شوروي در سخنراني سپتامبر 1987 خود در مراسم بزرگداشت خاطرة نخستين رئيس دستگاه مزبور سخنان لنين را در توجيه اعمال خشونت عليه دهقانان روسي با لحني تاييد آميز نقل كرده و مي گويد: «كولاك از قدرت شوروي سخت نفرت دارد و آماده است تا صدها هزار كارگر را خفه و قتل عام كند.» لنين، چه قبل و چه بعد از به دست گرفتن قدرت، آشكارا ازاعمال خشونت و ارعاب دسته جمعي به منظور نيل به اهداف خود جانبداري نمود او از همان سال 1901 گفت كه «ما، در اصل، هيچگاه از ارعاب صرف نظر نكرده ايم و نمي توانيم بكنيم.» در آستانة انقلاب بلشويكي، لنين در دولت و انقلاب نوشت كه منظور او از دموكراسي، «سازماني براي ا عمال قدرت منظم يك طبقه يا يك بخش از جامعه عليه يك طبقه يا يك بخش ديگر از جامعه» است. لنين در ساير نوشته ها و سخنرانيهايي كه در مجموعة آثار او گرد آمده، به اين طرز فكر وفادار باقي ماند و صراحتاً اعلام داشت كه در نظر او دموكراسي متضمن حكومت استبدادي طبقة كارگر است: «ما در پاسخ كساني كه ما را به خاطر حكومت استبدادي تك حزبي سرزنش مي كنند مي گوييم، آري، حكومت استبدادي تك حزبي! ما به آن معتقديم و مني توانيم بدون آن كار كنيم.» لنين همچنين نوشت كه «حكومت استبدادي، به مفهوم علمي آن، عبارت است از قدرتي كه هيچ قانوني آن را محدود نمي سازد قدرتي كه به هيچ اصلي پايبند نيست و صرفاً به زور متكي است.»
لنين،بلافاصله پس از به دست گرفتن قدرت، عقايد خود را جامة عمل پوشاند و در عرض مدت كوتاهي، نه فقط به منظور ارعاي كل جامعه بلكه براي رفع كوجكترين نارساييهاي اداري نيز به اعمال خشونت بي محابا متوسل گرديد. در ژانوة 1918، حكومت لنين فرماني انتشار داد كه در آ‹ ضمن تعيين روش برخورد با كساني كه به نحوي از انحاء با حكومت بلشويك مخالفت مي ورزيدند، كلية ادارات دولتي را به «تطهير سرزمين روسيه از لوث وجود انواذع حشرات موذي» تشويق نمود. خود لنين رهبران حزبي يكي از مناطق را به «اعمال خشونت بيرحمانة دسته جمعي عليه كولاكها، كشيشان و گاردهاي سفيد» و «محبوس ساختن كلية عناصر مشكوك در يك اردوگاه كار اجباري در خارج شهر» ترغيب نمود. در مورد مخالفين سياسي، به هيچ يك از آنها ابقا نكرد و استدلال نمود كه «بحث كردن با تفنگها» خيلي بهتر از بحث كردن دربارة «نظريات مخالفين» است.
بدين سان، ارعاب دسته جمعي بزودي به وسيلهاي براي حل كلية مسائل اداري تبديل گرديد در مورد كاركنان تنبل، لنين توصيه كرد كه «از هر ده كارمندي كه به خاطر تنبلي مجرم شناخته مي شوند، يكي از آنان فوراً تيرباران شود.»دربارة كاركنان متمرد نيز دستور داد كه «اين گونه افراد مخل نظم بايد تير باران شوند.» به خاطر خوب كار نكردن يك تلفن، لنين دستورات صريح زيرا را به استالين صادر نمود : «اين ابلهي را كه مسئول مخابرات است و نميداند كه چطور بايد تلفن شما را باه بيندازد، تهديد به تيرباران كنيد.» حكومت لنين، به منظور مقابله با هر نوع نافرماني- ولو كوچك- در ميان توده هاي روستايي، قطعنامهاي را به تصويب رساند كه در آن تاكيد مي شد كه «بايد عدهاي از دهقانان به گروگان گرفته شوند تا اگر مثلا برفها روفته نشد عدهاي از آنان تيرباران گردند.»
اين بينش جنون آميز نظام حكومتي را به وجود آورد كه مستقل از جامعه و اساساً يك دسيسه حاكم بود. هر چند كه در اوايل دهة 1920، خود جوشي مداوم جامعة روسيه در زمينههاي غير سياسي موقتاً مورد اغماض واقع گرديد با اين وجود نكتة مهم آن است كه نظام سياسي لنين از نظر رواني و سياسي آمادة يك رويارويي تمام عيار با جامعه بود. رهبران جديد روسيه فقط از نظر تاريخي توانستند عمل خود را به اين صورت توجيه كنند كه يورش به جامعة مذكور براي بازسازي آن از روي الگوي نظام سياسي حاكم ضرورت داشته است يك نظام سياسي لنينيستي نمي توانست با جامعهاي كه بيشتر بر مبناي خودجوشي پويا عمل مي كرد، الي الابد همزيستي كند چنين همزيستيي يا نظام سياسي را فاسد مي كرد و يا اينكه برخوردي بين آنها ايجاد مينمود.
تنها راهي كه پيش پاي لنين قرار داشت. ايجاد يك حزب فائقة برخوردار از قدرت لازم براي تسريع انهدام تدريجي جامعه و نه دولت به عنوان يك كل مستقل بود. بناي جامعه مي بايست فرو مي ريخت. زيرا در غير اين صورت ممكمن بود كه جامعة روسيه لعاب سياسي سطحي حكومت كمونيستي را رقيق و يا حتي جذب كند. منطق قدرت، لنين را به اين نتيجه رساند كه لازمة از هم گسستن پيوندهاي اجتماعي سنتي، تقويت مركزيت دولت و تبديل آن به آلت فعل برگزيدة تاريخ است.
دهها سال بعد، در 1987، در جريان مباحثاتي كه بر سر تلاشهاي اصلاح طلبانة ميخاييل گورباچف در گرفت. يك روشنفكر برجستة شوروي شجاعانه اين سوال را مطرح كرد كه «آيا استالين بود كه نظام خود را به وجود آورد و يا اينكه نظام استالين را به وجود آورد؟» ولي اگر اين نظام بود كه استالين را به وجود آورد
- چنانكه از سوال بر ميآيد- در آن صورت، نظام مزبور نظام چه كسي بود؟لنين بيانگذار نظامي بود كه استالين را به وجود آورد و سپس، استالين به نوبة خود نظامي را ايجاد نمود كه جنايات او را امكان پذير ساخت. علاوه بر اين، لنين به تنها ظهور استالين را امكان پذير ساخت، بلكه با تعصب مرامي و عدم تساهل سياسي خود، تا حد زيادي مانع از بروز هر راه حل ديگري گرديد. استالينيسم كه اساساً ميراث پايدار لنينيسم است قويترين كيفر خواست در مورد نقش لنين در بناي سوسياليسم در روسيه ميباشد.
فاجعه استالينيم
نبوغ استالين در آن بود كه مفهوم باطني ميراث لنين را خوب درك كرد. تروتسكي، رقيب اصلي استالين، اشتباه بزرگي شد و كوشيد تا انقلاب داخلي را با قيام جهاني مرتبط سازد. تروتسكي معتقد بود كه نظام سرمايه داري غرب براي يك قيام انقلابي مستعد است و بقاي كمونيستي روسيه به پيروزي سريع انقلاب جهاني بستگي دارد. با اين وجود، تروتسكي، با تليغ فكر انقلاب فكر، غريزة صيانت نفس ديوان سالاران جديد الولادة حزب را كه حاضر نبودند همه چيز خود را در قربانگاه يك انقلاب زودرس جهاني به مخاطره بيفكنند، بيدار نمود. استالين، برعكس، با به راه انداختن يك ا نقلاب داخلي به منظور اجتناب از خطر بلعيده شدن حكومت كمونيستي توسط جامعهاي كه روز به روز پرتحرك تر مي شد از اين غريزة صيانت نفس بخوبي بهره برداري كرد. او در عين استفاده از حس نفع شخصي ديوان سالاران مذكور، حس حميت مرمي ايشان را نيز ارضاء نمود.
«سوسياليسم در يك كشور» شعار عقيدتي استالين براي انهدام بيسابقة جامعه به وسيلة دولت بود. گروهي از رهبران دسيسه گر كه به معناي واقعي كلمه شبها در چند اتاق معدود كرملين كار ميكردند، وظيفة بازسازي كامل جامعه، نابودي بخش اعظم دهقانان متوسط و اسكان مجدد و اجباري ميليونها نفر از مردم را بر عهده گرفتند و حوزة قدرت دولت را به حدي توسعه دادند كه در تاريخ سابقه نداشت. چنين بود كه «سوسياليم در يك كشور» به كشوري كاملاً تحت انقياد يك دولت فائقه تبديل شود.
ستايش دولت و استفاده از قدرت آن به عنوان وسيلة بازسازي اجتماعي، در دورة استالين به اوج خود رسيد. همه چيز به وجود شخص ديكتاتور وحكومت تحت فرمانش بستگي داشت. استالين در همه جا حضور داشت: در مدح او شعر سروده مي شد آهنگ تصنيف مي گرديد و هزاران بناي يادبود برپا مي شد استالين با اينكه يك فرمانرواي مستبد كم نظير در تاريخ بشر بود، مغ ذلك از طريق دولتي فرمان مي راند كه ساختاري پيچيده و روحيه اي سخت ديوان سالارانه داشت. از آنجا كه جامعه براي تحقق هدف استالين، يعني براي بناي سوسياليسم در يك كشور، زير رو رو شده بود دستگاه دولت از نظر موقعيت، ثروت، قدرت و امتيازات ترقي كرد.
هرم قدرت را نظامي از ارعاب پشتيباني مي كرد كه هيچ كس، حتي نزديكترين ياران استالين، از گزند آن در امان نبودند. همه بازيچة هوي و هوس فرمانرواي خودكامة كرملين بودند. فلان همكار مورد علاقه استالين در دفتر سياسي حزب براحتي ممكن بود كه در عرض بيست و چهار ساعت كارش به محاكمه و تيرباران بكشد و به عنوان مثال، ا.ا. وزنسنسكي كه در آن موقع بسيار معتقد بودند كه استالين او را براي احراز عالي ترين مناصب دولتي تربيت كرده است، در سال 1940 به يك چنين سرنوشت ناگهاني دچار شد.
وفاداري كامل و يا حتي مشاركت مشتاقانه در جنايات استالين، چندان موجب مصونيت از آزار و هتك حيثيت نمي گرديد. مولوتف و كالينين كه هر دو مستيما در تهية فهرست رفقاي محكوم به اعدام خود مشاركت داشتند، در حالي كه در جلسات دفتر سياسي شركت ميجستند كه همسرانشان به دستور استالين به اردوگاههاي كار اجباري گسيل شده بودند.
به هيچ وجه مبالغه آميز نخواهد بود اگر بگوييم كه طي مدتي قريب به ربع قرن، اختيار مرگ و زندگي مردم شوروي در دست گروه كوچكي از دسيسه گران كاملا بيرحم بود، در دست كساني كه صدور حكم مرگ هزاران هزار نفر از به اصطلاح «دشمنان خلق» برايشان يك كار اداري پيش پا افتاده جلوه مي كرد حتي اگر زماني بايگانيهاي شوروي كاملا قابل دسترسي شوند (بنا به گزارش اوت 1987 يكنشرية مخالف دولت به نام گلاسنوست كه درمسكو منتشر ميشود سازمان امنيت شوروي (ك.گ.ب) به منظور سرپوش نهادن بر جنايات گذشته، هر ماه پروندة حدود پنج هزار نفر از قربانيان دهههاي 1930 و 1940 را از ميان مي برد). باز آگاهي از ميزان واقعي جنايات استالين امكان پذير نخواهد بود.
كشتار از طريق اعدام يا مرگ تدريجي، سرنوشت بسياري از قشرهاي مردم بود: مخالفين سياسي، رقباي مرامي، اعضاي مظنون حزب، افسران متهم ارتش، گروههاي ملي بالقوه مخالف، گروههاي قومي متهم به مخالفت ، و اعظان مذهبي و مومنين افراطي و حتي خويشان و (در بسياري از موارد) كلية اعضاي خانوادة قربانيان.
در دورة استالين، گولاگ رفته رفته توسعه پيدا كرد بازداشتهاي انفرادي مو جمعي يك رويداد مكرر و دائمي بود حتي برخي از گروههاي قومي به طور كامل قتل عام شدند درست در آستانة جنگ 1939، تمام سكنة لهستاني مقيم طرف روسي مرز آن موقع شوروي- لهستان كه به چند صد هزار نفر بالغ ميگرديدند ناگهان از روي زمين ناپديد شدند و فقط زنان و كودكان را در قزاقستان اسكان دادند مردهاي لهستاني به سادگي نابود شدند. د ر آخرين مراحل جنگ تاتارهاي كريمه و چن- اينگوش هاي شمال قفقاز نيز از سرزمين خود رانده شدند و به سيبري گسيل گرديدند پس از اتمام جنگ و علي رغم افشاي كشتار يهوديان بهوسيلة آلمان نازي، جامعة يهوديان، مسكو و لنينگراد ناگهان هدف قرار گرفت و رهبران آن تصفيه شد در 1949 صدها هزار نفر از ساكنان كشورهاي بالت به سيبري تبعيد شدند به گفتة راديو ويلنيوس در 22 سپتامبر 1988، طبق گزارش كاملاً سري شورويها تنها از ليتواني 108362 نفر قرباني مربوط به «توطئه پزشكان يهودي» فراهم مي آمد. اين قربانيان به توطئه براي قتل رهبري عالي كرملين متهم شده بودند.
ميليونها نفر به معناي واقعي كلمه نابود شدند همة افراد جامعه، اعم از دون رتبه و عالي رتبه، به مصيبت گرفتار آمدند. وقتي افشاي جنايات استالين در 1987 جنبشي در شوروي پديد آورد، سيل خاطرات و گزارشهاي شخصي به سوي مطبوعات آن كشور سرازير گرديد.
با اينكه رقم دقيق قربانيان استالين هرگز معلوم نخواهد شد، مع ذلك با اطمينان مي توان تعداد آنان را بيست و حتي شايد حدود چهل ميليون نفر تخمين زد رابرت كنكوئست مورخ انگليسي در كتاب خود تحت عوان اختناق بزرگ (1968)، بهترين و كاملترين برآوردها را در اين زمينه گرد آورده است.
طبق محاسبات دقيق او رقم چهل ميليون نفر بيشتر مقرون به صحت است من حيثالمجموع، استالين احتمالاً بزرگترين عامل كشتار دسته جمعي در تاريخ بشر بود و جنايات او، از نظر آماري، حتي هيتلر را نيز تحت الشعاع قرار داد.
اين كشتارهاي دسته جمعي جزئي از بناي نظام شوروي بودند اين نظام ظهور كرد، نهادهاي رسمي آن شكل گرفت. دستگاه اداريش مستحكم شد و هويت آن به موازات وقوع كشتارهاي جمعي تعيين گرديد جنبة قابل توجه فرآيند فوق اين بود كه استالين موفق شد تا در قشر برگزيدة جامعة شوروي و همچنين در بخش بزرگي از طبقات شهري جديد آن كشور، يك احساس موفقيت واقعي به وجود بياورد، او براي اين منظور خود و سياستهايش را مظهور بازسازي جامعة شوروي جلوه داد. بازسازيي كه متضمن صنعتي شدن و شهر نشيني گسترده بود و تحت عنوان پي ريزي سوسياليسم صورت گرفت بدين ترتيب، براي بسياري از شهروندان شوروي، دورة استالين يك دورة پيشرفت اجتماعي، يك دورة جهش بزرگ به جلو و حتي يك دورة واقعاً غرور آميز توفيق ملي بود.
در غير اين صورت، انسان نخواهد توانست واكنشهايي را كه بسياري از شهروندان متوسط الحال شوروي نسبت به افشاي جنايات استالين از سوي نيكيتا خروشچف در دهة 195 و اوايل دهة 1960 و سپس از سوي ميخائيل گورباچف در اواخر 1980، از خود نشان دادند، توجيه نمايد صرفنظر از روشنفكران و بستگان قربانيان، مردم شوروي واكنش چندان مساعدي از خود نشان ندادند. واكنش آنان از نگراني ناشي از بيگانه ترسي نسبتاً معمول روسها، در مورد بهرهبرداري دشمنان روسيه از هر نوع افشاگري نسبتاً معمول روسها، در مورد بهرهبرداري دشمنان روسيه از هر نوع افشاگري دربارة چهرة كريه گذشه شروع و به اين اظهار نظر رايج كه دورة استالين متضمن يك موفقيت بزرگ بوده و نبايد ملوث گردد، ختم مي شد حتي برخي از شهروندان شوروي به روزنامههايي نظير پراودا و ازيوستيا نامه نوشتند و با اعادة حيثيت بعد از مرگ مخالفان استالين مخالفت ورزيدند زيرا به نظر ايشان اين كار هم نسبت به گذشته غير منصفانه بود و هم اينكه به حيثيت شوروي لطمه وارد مي آورد.
از همه بدتر اينكه علي رغم سرعت اولية صنعتي شدن براي توجيه اين بهاي اجتماعي سنگين نمي توان گفت كه الگوي شوروي در زمينه تحول اجتماعي و نوسازي موجب شد تا نرخ رشد آن كشور بيش از ساير كشورها باشد.
اين ادعا- قطع نظر از اينكه چنين محاسباتي اساساً از نظر اخلاقي صحيح نيست واقعيت ندارد. تا آنجا كه مقايسة كشورها امكان پذير ميباشد بديهي است كه مثلاً ژاپن، چه بعد از دورة اصلاحات ميجي در قرن نوزدهم و چه پس از جنگ جهاني دوم، بدون به بار آوردن چنين ضايعات انسانياي، به نتايج بهتري دست يافت. سرعت كلي نوسازي ايتاليا، در ابتداي قرن بيستم، شاخصهاي اجتماعي- اقتصادي ايتاليا و روسيه تا حد زيادي با يكديگر تطبيق ميكردند نيز خيلي بهتر بوده است سرانجام اينكه، نرخ رشد روسية تزاري درفاصلة سالهاي 1890 تا 1914 بيش از نرخ رشدي بود كه استالين با چنان بهاي انساني حيرت انگيزي به آن دست يافت.
اين ماية تعجب نيست كه رهبران بعدي شوروي حتي ميخاييل گورباچف كوشيده اند تا بهاي اجتماعي صنعتي و اشتراكي شدن روسيه را ضرورتي ناشي از ظهور هيتلر در آلمان قلمداد كنند رهبر كنوني شوروي در كتاب خود تحت عنوان پرستروييكا مينويسد: «صنعتي شدن شوروي در دهههاي بيست و سي، آزمون واقعاً دشواري بود»، «حال بياييد با بصيرت به اين سوال پاسخ دهيم بدون صنعتي شدن ضرورت داشت؟آيا كشور پهناوري نظير شوروي ميتوانست بدون صنعتي شدن به حيات خود ادامه دهد؟ دليل ديگري هم وجود داشت كه خيل زود به ما تفهيم كرد كه چارهاي جز تسريع روند صنعتي شدن نداريم از سال 1933 به بعد، خطر فاشيسم بسرعت افزايش يافت. اگر اتحاد شوروي جلوي ماشين جنگي هيتلر را سد نكرده بود اكنون دنيا درچه وضعي بسر ميبرد؟ مردم ما فاشيسم را با قدرتي كه در دهههاي 1920 و 1930 ايجاد شده بود، تار و مار كردند.»
ولي تصميم در مور متشنج ساختن جامعة شوروي نه در 1933 بلكه در 1928 اتخاذ شد، يعني زماني كه هنوز خطر يك آلمان جنگ طلب در افق پديدار نشده بود، زماني كه استالين درباره «خطر جنگ» از جانب بريتانيا داد سخن مي داد و مسكو سخت مشغول تباني نظامي – سياسي با آلمان بود.
در يك چشم انداز پنجاه ساله، مرتبة نسبي اتحاد جماهير شوروي دربين شاخصهاي مركب سرانة اقتصادي و اجتماعي، احتمالاً تغيير چشمگيري نيافته است تا آنجا كه بر اساس شواهد نسبتا محدود موجود مي توان قضاوت نمود شوروي از 1917 به بعد، از نظر شاخصهاي سرانه بر هيچ كشوري پيشي نگرفته است ... و نوزده يا بيست كشوري كه امروزه، از اين لحاظ، در مقايسه با روسيه در مرتبة بالاتري قراردارند، در سالهاي 1900 و 1919 نيز در مرتبة بالاتري قرارداشتند.
افشارگريهاي خروشچف اينچشم انداز را تا حد زيادي از ميان برد آنچه كه اسطورة استالين به عنوان «يك شخصيت تاريخي مثبت» را كاملا درهم شكست، مجمع الجزاير گولاك آلكساندر سولژنيتسين بود حتي احزاب كمونيست غرب نيز دريافتند كه استالينيسم يك جنايت تاريخي بي دليل بوده و افشاگري در مورد اين مرحله از تاريخ شوروي براي ايشان به صورت يك مسئوليت سياسي جلوه كرد. حزب كمونيست ايتاليا از اين نظر از همه پيشي گرفت در اروپاي غربيافشاگريهاي مذكور روشنفكران متمايل به ماركسيسم را سخت تكان داد. نتيجتاً استالينيسم يك اشتباه عظيم در تجربة كمونيسم و نوعي انحراف شايان تاسف و اجتناب تلقي گرديد ولي ريشههاي ميراث مصيبت بار استالين را بايد در ميراث دو گانه لنين يعني حزب معصب و پليس مخفي اختناق آفرين، جست. دستگاه اداري عظيم استالين بر پاية يك حزب پيشتاز استوار گرديده بود، حزبي كه همه چيز ميبايست تحت فرمان آن قرار گيرد. وقتي مسئوليت بازسازي جامعه به عهدة حزب گذاشته شد. بسط و افزايش قدرت دولت ضرورت پيدا كرد. ميراث خود استالين عبارت بود از: تشويق اعمال خشونت دولت عليه جامعه، ظهور يك حالت اختناق مانع از هرگونه خلاقيت اجتماعي و نوآوري فكري، ايجاد نظامي از امتيازات مخصوص مبتني بر سلسله مراتب و ن ظارت سياسي متمركز دولت بر همه چيز بخش اعظم اين ميراث بعد از استالين به جا ماند و حتي بعد از حملات خشماگين خروشچف نيز به موجوديت خود ادامه داد. بنابر اين ميراث استالين، هم موجمب بياعتباري جهاني الگوي شوروي گرديد و هم اينكه باعث شد كه بعد از خروشچف، يك دوره بيست ساله ركود سياسي- اجتماعي، تحت حكومت لئونيد برژنف، به وجود بيايد.
استالينيم راكد
واكنشهاي متناقض بسياري از شهروندان متوسط الحاق شروي نسبت به تلاشهايي كه در زمينة استالين زدايي به عمل آمده روشن ميسازد كه چرا عصر برژنف آن اندازه طول كشيد و شكلهاي متعددي به خود گرفت. حكومت برژنف كه ابتدا يك حكومت تجدد خواه بود و مي كوشيد تا اصلاحات تند خروشچف را با عقل و منطق توام سازد بزودي حالت نوعي بازگشت به يك حكومت شبه استالينيستي را پيدا كرد. ويژگيهاي اصلي نظام استالين، خصوصاً كنترل متمركز اختناق آفرين، طبقة ممتاز نومان كلاتورا و سلطة ديوان سالاري دولتي همچنان پا برجاماند منتهي در چهار جوب يك انحطاط تدريجي اجتماعي، اقتصادي و حتي سياسي، فقط اختناق جمعي دوره استالين بود كه راه را براي اعمال عاقلانه تر ولي هنوز خود سرانة قدرت سياسي هموار ساخت و اين بيشتر بدان خاطر بود كه تجربيات ناگوار به نخبگان حاكم آموخته بود كه اختناق منطق خاص خويش را دارد و مالا با نيان خود را نيز به تباهي مي كشاند.
بدين ترتيب، استالينيسم يك ربع قرن ديگر ادامه پيدا كرد، البته اين بار بدون تحول اجتماعي بالا به پايين، تحميل شده از سوي دولت و بدون اختناق گسترده. استالينيسم دو سوم دورة كمونيسم روسيه را متمايز ساخت و بر مفهوم تاريخي كمونيسم تاثيري قاطع نهاد ولي دليل بقاي استالينيسم فقط اين نبود كه برژنف و يارانش به نظام مذكور وفادار ماندند و از آن سود جستند استالينيسم باقي ماند زيرا به يك ساختار پيچيدگي گسترده و متشكل از امتيازات،مراقبتها، پاداشها و منافع اعطايي تبديل گرديده بود يك دليل ديگر بقاي آن اين بود كه تودههاي شهري جديد شوروي قادرنبودند هيچ راه حل ديگري را در نظر بياورند، زيرا طي مدت نيم قرن همواره به ايشان تلقين شده بود كه تجربة آنان يك گام عظيم به پيش اوست.
نكتة مهمتر استالينيسم هم برقرار و هم راكد باقي ماند زيرا استالينيسم نظام سياسي اي بود كه در درون آن زندگي سياسي واقعي وجود نداشت همان طور كه لئونيدباتكين تاريخدان روس، (در شمارة 26 سال 1988 ندليا) در جريان مباحثات عمومياي كه سرانجام، به عنوان واكنش در برابر ميراث استالين، در گرفت، اظهار داشته:
از اواخر دهة بيست، سياست از زندگي جامعة ما حذف گرديد... در دنياي معاصر، سياست يك حوزة فعاليت آدمي است كه در آن منافع متفاوت طبقاتي و گروهي آشكار گشته و با يكديگر برخورد پيدا ميكنند مواضع مستقيماً و علناً با يكديگر مقايسه ميشوند و براي نيل به نوعي مصالحة پويا تدابيري انديشيده ميشود سياست از بين رفت و نتيجتاً همه چيز «سياسي» شد.
نتیجه گیری:
پديدة كمونيسم يك فاجعة تاريخي است اين مرام كه زادة يك آرمانگرايي پرشور بود و ضمن محكوم ساختن بي عدالتي وضع موجود، جامعة بهتر و انساني تري را طلب مي كرد بيدادي عظيم به بار آورد. كمونيسم كه مبين اعتقاد خوشبينانه به توانايي عقل در بناي يك جامعة بي عيب و نقص بود نيرومندترين عواطف بشر دوستانه و ضد ظلم وجور را بر انگيخت و براي بازآفريني جامعه، انگيزة اخلاقي ايجاد نمود. كمونيسم با اينكه برخي از متفكرترين مغزها و آرمانگراترين دلها را به دام انداخت، مرتكب بعضي از موحشترين جنايات قرن حاضر يا قرون گذشته گرديد.
علاوه بر اين، كمونيسم مبين تلاشي بيهوده براي عقلي كردن اجباري، امور اجتماعي بود كمونيستها تصور مي كردند كه يك جامعة با سواد و از نظر سياسي خودآگاه مي تواند تحولات اجتماعي را تحت كنترل درآورد وتغييراجتماعي – تاريخ ديگر نه يك جريان خودجوش و تا حد زياد تصادفي بلكه يك ابزار عقل جمعي بشريت و وسيلة اجراي يك هدف اخلاقي بود كموينسم آرزو داشت كه از طريق يك اقدام سازمان يافته، عقلانيت سياسي را با اخلاق اجتماعي تلفيق كند.
ولي درعمل، به دليل اعتقاد بيش از حد به عقل بشر، مبارزههاي شديد قدرت براي تبديل قضاوتهاي تاريخي تجربي به اصول جزمي تبديل احساس اهانت ديدگي به يك نفرت سياسي برحق و خصوصا به دليل تلفيق لنينيستي ماركسيسم با سنن منحجر استبدادي روسيه كمونيسم به يك ابزار اختناق سياسي شديداً متعارض با انگيزههاي اخلاقي آن تبديل گرديد.
امروزه كمونيسم، چه به عنوان يك مرام و چه به عنوان يك نظام، دستخوش يك بحران عمومي است پنج تحول عمده دامنة اين بحران را با شدتي قابل ملاحظه نمايان مي سازد.:
1)از نظر كمونيستهاي جهان، از اين پس، از تجربة شوروي- كه ديگر يك تنديس نيست به جاي تقليد بايد اجتناب كرد بدين ترتيب كمونيسم ديگر يك الگوي عملي ندارد تا سايرين از آن تقليد كنند.
2) معماي لاينحل نظام كمونيستي اتحاد شوروي آن است كه موفقيت اقتصادي فقط به قيمت از دست رفتن ثبات سياسي امكان پذير است و ثبات سياسي نيز تنها به بهاي شكست اقتصادي مي تواند ادامه پيدا كند.
3) عيب اصلي كمونيسم در اروپاي شرقي، انحصار قدرت در دست حزب كمونيست است ريشة اين انحصار قدرت در سلطة شوروي است. پس از چهل سال تحميل كمونيسم، اكنون در نظر بسياري از مردم جهان از بين بردن سلطة خارجي و حزبي شرط ضروري تجديد حيات اجتماعي است.
4) در چين، موفقيت اقتصادي به بهاي تعديل اصول كمونيسم تمام خواهد شد چين نوين شايد با حفظ حكومت كمونيستي خود به قرن بيست و يكم گام نهد ولي به هر حال يك چين واقعاً كمونيست نخواهد بود.
5) عصر ايجاد يك نهضت كمونيستي يكپارچه بر مبناي اصول مشترك سپري شده است در اواسط دهة 1980 ديگر فكر نهضت احزاب كمونيست متفق الراي متفق العمل از ميان رفته است.
كمونيسم در مرحله كنوني رشد خود عبارت است از امپرياليسم شوروي در دورة زوال و نابودي آن. اقتصاد، ساختار حكومتي سياست و مرام كمونيسم كلاً در حال يك اضمحلال اجتناب ناپذير هستند.... بحران عمومي كمونيسم در پديدههاي زير تجلي مي يابد اعراض مداوم كشورهاي جديد از الگوي ملهم از شوروي، تضعيف موضع كشورهاي كمونيست در زمينة رقابت اقتصادي با دموكراسيهاي پيشرفتة مبتني بر تجارت آزاد اضمحلال بلوك شوروي، تشديد تضادهاي موجود ميان كمونيسم و رشد سوسياليسم دولتي انحصار طلب و رشد نظامي گري تشديد بي ثباتي داخلي و ا نحطاط اقتصادي كمونيستي كه نشانة آن عدم توانايي فزايندة كمونيسم در استفاده كامل از نيروهاي توليد- نرخهاي رشد توليد پايين، بحرانهاي ادواري، شكست مداوم در بهرهبرداري كامل از ظرفيتهاي توليدي و بيكاري مزمن است تشديد بي سابقة ارتجاع سياسي در كلية جبههها: استقرار حكومتهاي استبدادي فردي در پاره اي از كشورهاي كمونيست، و بحران عميق در سياست و مرام كمونيسم.
هر چند كه تعريف فوق، بحران عمومي كمونيسم جهاني را به طور فشرده در لفافة اصطلاحات ماركسيستي بيان مي كند. با اين وجود، دامنه و شدت اين بحران در كشورهاي مختلف فرق مي كند. جدول (صفحه بعد) شدت بحران را در هر يك از كشورهاي كمونيست اجمالا نشان مي دهد. از نظر كمونيسم، موفقيت به معناي نظارت موثر است و هر چه براي اعمال و حفظ نظارت به فشار كمتري نياز باشد موفقيت حاصله نيز به همان اندازه بزرگتر خواهد بود.
منابع
آبراهامیان، یرواند. (1391(. ایران بین دو انقلاب: درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر. )چ18(.
آبراهامیان، یرواند. (1379).ایران بین دو انقلاب. کاظم فیروزمند و دیگران، مترجمان. تهران: نشر مرکز.
جوانشیر، ف. م. (1360) تجربۀ 28مرداد: نظری به تاریخ ملیشدن صنعت نفت. تهران: شرکت سهامی
خامهای، انور. (1362). خاطرات: فرصت بزرگ ازدسترفته: روایتی از تشکیلات حزب توده.تهران: نشر هفته.
سازمان چریکهای فدایی خلق. (1360) بحثی پیرامون بحران در سازمان ما. بیجا: بینا
طبری، احسان. (1360)چهرۀ یک انسان انقلابی. تهران: انتشارات حزب توده.
فصیحی، سیمین. (1372) جریانهای اصلی تاریخنگاری در دورۀ پهلوی. (چ1). تهران: نشر نوید.
نجاتی، غلامرضا. (1371)تاریخ سیاسی بیستوپنجسالۀ ایران. (ج1و2). تهران: مؤسسۀ انتشاراتی رسا.
رواسانی، شاپور. (1367) دولت و حکومت در ایران در دورۀ تسلط استعماری سرمایهداری. تهران: شمع.